جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار هفت شهر عشق ! "عطار نیشابوری"

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط Kaida با نام هفت شهر عشق ! \"عطار نیشابوری\" ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,389 بازدید, 75 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع هفت شهر عشق ! \"عطار نیشابوری\"
نویسنده موضوع Kaida
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دل ز دستم رفت و جان هم، بی دل و جان چون کنم
سر عشقم آشکارا گشت پنهان چون کنم

هرکسم گوید که درمانی کن آخر درد را
چون به دردم دایما مشغول درمان چون کنم

چون خروشم بشنود هر بی خبر گوید خموش
می‌تپد دل در برم می‌سوزدم جان چون کنم

عالمی در دست من، من همچو مویی در برش
قطره‌ای خون است دل، در زیر طوفان چون کنم

در تموزم مانده جان خسته و تن تب زده
وآنگهم گویند براین ره به پایان چون کنم

چون ندارم یک نفس اهلیت صف النعال
پیشگه چون جویم و آهنگ پیشان چون کنم

در بن هر موی صد بت بیش می‌بینم عیان
در میان این همه بت عزم ایمان چون کنم

نه ز ایمانم نشانی نه ز کفرم رونقی
در میان این و آن درمانده حیران چون کنم

چون نیامد از وجودم هیچ جمعیت پدید
بیش ازین عطار را از خود پریشان چون کنم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
هر شور وشری که در جهان است
زان غمزهٔ مسـ*ـت دلستان است

گفتم لب اوست جان، خرد گفت
جان چیست مگو چه جای جان است

وصفش چه کنی که هرچه گویی
گویند مگو که بیش از آن است

غمهاش به جان اگر فروشند
می‌خر که هنوز رایگان است

در عشق فنا و محو و مستی
سرمایهٔ عمر جاودان است

در عشق چو یار بی نشان شو
کان یار لطیف بی‌نشان است

تو آینهٔ جمال اویی
و آیینهٔ تو همه جهان است

ای ساقی بزم ما سبک‌خیز
می‌ده که سرم ز می گران است

در جام جهان نمای ما ریز
آن باده که کیمیای جان است

ای مطرب ساده ساز بنواز
که امشب شب بزم عاشقان است

از رفته و نامده چه گویم
چون حاصل عمرم این زمان است

ما را سر بودن جهان نیست
ما را سر یار مهربان است

این کار نه کار توست خاموش
کین راه به پای رهروان است

کاری است بزرگ راه عطار
وین کار نه بر سر زبان است
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
زهی در کوی عشقت مسکن دل
چه می‌خواهی ازین خون خوردن دل

چکیده خون دل بر دامن جان
گرفته جان پرخون دامن دل

از آن روزی که دل دیوانهٔ توست
به صد جان من شدم در شیون دل

منادی می‌کنند در شهر امروز
که خون عاشقان در گردن دل

چو رسوا کرد ما را درد عشقت
همی کوشم به رسوا کردن دل

چو عشقت آتشی در جان من زد
برآمد دود عشق از روزن دل

زهی خال و زهی روی چو ماهت
که دل هم دام جان هم ارزن دل

مکن جانا دل ما را نگه‌دار
که آسان است بر تو بردن دل

چو گل اندر هوای روی خوبت
به خون درمی‌کشم پیراهن دل

بیا جانا دل عطار کن شاد
که نزدیک است وقت رفتن دل
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
شیر در کار عشق مسکین است
عشق را بین که با چه تمکین است

نکشد ک.س کمان عشق به زور
عشق شاه همه سلاطین است

دلم از دلبران بتی بگزید
کو به رخ همچو ماه و پروین است

از لطیفی که هست آن دلبر
فخر خوبان چین و ماچین است

وصف خوبی او چه دانم گفت
هرچه گویم هزار چندین است

خوب رویی شگرف گفتاری
که به صورت فرشته آیین است

آن نگاری که روی او قمر است
طره‌اش مشک عنبرآگین است

من چو فرهاد در غمش زارم
کو به حسن و جمال شیرین است

صفتش در زمانه ممتاز است
دیدنش روح را جهان بین است

آن ستم کز صنم کشید فرید
بی‌گمان آفت دل و دین است
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دلم در عشق تو جان برنتابد
که دل جز عشق جانان برنتابد

چو عشقت هست دل را جان نخواهد
که یک دل بیش یک جان برنتابد

دلم در درد تو درمان نجوید
که درد عشق درمان برنتابد

مرا در عشق تو چندان حساب است
که روز حشر دیوان برنتابد

ز عشقت قصهٔ گفتار ما را
یقین دانم که دو جهان برنتابد

اگر با من نمی‌سازی مسوزم
که یک شبنم دو طوفان برنتابد

چو پروانه دلم در وصل خود سوز
که این دل دود هجران برنتابد

دل عطار بر بوی وصالت
ز هجرت یک سخن زان برنتابد
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
چون تو جانان منی جان بی‌تو خرم کی شود؟
چون تو در ک.س ننگری ک.س با تو همدم کی شود؟

گر جمال جان‌فزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود؟

دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده‌ای؟
این چنین طراریت با من مسلم کی شود؟

عهد کردی تا من دل‌خسته را مرهم کنی
چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود؟

چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود؟

غم از آن دارم که بی‌تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود؟

خلوتی می‌بایدم با تو زهی کار کمال
ذره‌ای هم‌خلوت خورشید عالم کی شود؟

نیستی عطار مرد او که هر تَر‌دامنی
گر به میدان لاشه تازد رخش رستم کی شود؟
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
صورت نبندد ای صنم، بی زلف تو آرام دل
دل فتنه شد بر زلف تو، ای فتنهٔ ایام دل

ای جان به مولای تو، دل غرقهٔ دریای تو
دیری است تا سودای تو، بگرفت هفت اندام دل

تا جان به عشقت بنده شد، زین بندگی تابنده شد
تا دل ز نامت زنده شد، پر شد دو عالم نام دل

جانا دلم از چشم بد، نه هوش دارد نه خرد
تا از شراب عشق خود، پر باده کردی جام دل

پیغامت آمد از دلم، کای ماه حل کن مشکلم
کی خواهد آمد حاصلم، ای فارغ از پیغام دل

از رخ مه گردون تویی، وز لب می گلگون تویی
کام دل من چون تویی، هرگز نیابم کام دل

ای همگنان را همدمی، شادی من از تو غمی
عطار را در هر دمی، جانا تویی آرام دل
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
دم مزن گر همدمی می‌بایدت
خسته شو گر مرهمی می‌بایدت

تا در اثباتی تو بس نامحرمی
محو شو گر محرمی می‌بایدت

همچو غواصان دم اندر سی*ن*ه کش
گر چو دریا همدمی می‌بایدت

از عبادت غم کشی و صد شفیع
پیشوای هر غمی می‌بایدت

اشک لایق‌تر شفیع تو از آنک
هر عبادت را نمی می‌بایدت

تنگدل ماندی، که دل یک قطره خونست
عالمی در عالمی می‌بایدت

تا که این یک قطره صد دریا شود
صبر صد عالم همی می‌بایدت

هر دو عالم گر نباشد گو مباش
در حضور او دمی می‌بایدت

در غم هر دم که نبود در حضور
تا قیامت ماتمی می‌بایدت

در حضورش عهد کردی ای فرید
عهد خود مستحکمی می‌بایدت
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم
خون دلم چه ریزی چون دل دگر ندارم

در زاری و نزاری چون زیر چنگ زارم
زاری مرا تمام است چون زور و زر ندارم

روزی گرم بخوانی از بس که شاد گردم
گر ره بود بر آتش بیم خطر ندارم

گر پرده‌های عالم در پیش چشم داری
گر چشم دارم آخر چشم از تو بر ندارم

در پیش بارگاهت از دور بازماندم
کز بیم دور باشت روی گذر ندارم

نه نه تو شمع جانی پروانهٔ توام من
زان با تو پر زنم من کز تو خبر ندارم

عالم پر است از تو غایب منم ز غفلت
تو حاضری ولیکن من آن نظر ندارم

عطار در هوایت پر سوخت از غم تو
پرواز چون نمایم چون هیچ پر ندارم
 

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,700
27,711
مدال‌ها
9
هر شور وشری که در جهان است
زان غمزهٔ مسـ*ـت دلستان است

گفتم لب اوست جان، خرد گفت
جان چیست مگو چه جای جان است

وصفش چه کنی که هرچه گویی
گویند مگو که بیش از آن است

غمهاش به جان اگر فروشند
می‌خر که هنوز رایگان است

در عشق فنا و محو و مستی
سرمایهٔ عمر جاودان است

در عشق چو یار بی نشان شو
کان یار لطیف بی‌نشان است

تو آینهٔ جمال اویی
و آیینهٔ تو همه جهان است

ای ساقی بزم ما سبک‌خیز
می‌ده که سرم ز می گران است

در جام جهان نمای ما ریز
آن باده که کیمیای جان است

ای مطرب ساده ساز بنواز
کامشب شب بزم عاشقان است

از رفته و نامده چه گویم
چون حاصل عمرم این زمان است

ما را سر بودن جهان نیست
ما را سر یار مهربان است

این کار نه کار توست خاموش
کین راه به پای رهروان است

کاری است بزرگ راه عطار
وین کار نه بر سر زبان است
 
بالا پایین