جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مهم نمونه متن ادبی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته آموزشات و تمرین گویندگی توسط HAN با نام نمونه متن ادبی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,793 بازدید, 305 پاسخ و 16 بار واکنش داشته است
نام دسته آموزشات و تمرین گویندگی
نام موضوع نمونه متن ادبی
نویسنده موضوع HAN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,842
39,211
مدال‌ها
25
این چیه که نفس یکی در میون بالا میاد ؟؟!
یا اینکه انگار یه چیزی ؛
قده یه سیب گیر کرده تو گلو ؟؟!
یا اینکه دست و دلم به هیچ کار نمیره ؟؟!
یا اینکه حالا میفهمم ؛
رنج تو تک تک کلمات شهریارو ؟؟!
این چیه آخه جز ‹ دلتنگی . . . ›
میگما دلبر ؛
حالای چرای شهریار نشه اومدنت یه وقت . ‌. .
نگران تو نیستم ؛
نگران خودمم که یه روز چشم باز کنم . . .
‹ و ببینم نچ ؛
دوست ندارم . . . ›'))!🖤'📎'
-فاطمه جوادی
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,842
39,211
مدال‌ها
25
میشود بغلم کنی ؟!
محکم !
از آنهایی که سرم چفت شود روی قلبت ؛
و حتی هوا هم بینمان نباشد . . .
میشود بغلم کنی ؟!
دلم تنگ است . . .
برای بوی تنت . . .
برای دستانت که دورم گره شود . . .
و برای حس امنیتی که آغوشت دارد . . .
میشود بغلم کنی ؟!
هیچ نگویی . . .
فقط روی موهایم بوسه بکاری ؛
و بگذاری گریه کنم . . .
و آرام در گوشم بگویی ؛
مگر من نباشم که اینجور گریه کنی . . .
میشود بغلم کنی ؟!
تمام شهر میدانند از تو هم پنهان نیست ؛
همین روزهاست که دلتنگی ؛
کاری دستم دهد . . .
و در حسرت لمس دوباره ی آغوشت ؛
برای همیشه بمانم . . .
میشود بغلم کنی ؟! . . .:)))!❤️‍🩹'🫂'
-فاطمه جوادی
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,842
39,211
مدال‌ها
25
من ولی بعد رفتنش ؛
نیوفتادم به جون موهام . . .
رُژای قرمز و زرشکیم که خودش ؛
برام خریده بودو ننداختم بیرون . . .
لباسایی که وقتی میپوشیدم ؛
چشاش برق میزد و نگاش ازم برداشته نمیشدو ؛
نذاشتم ته کمد . . .
عطرمو عوض نکردم . . .
همونجوری خندیدم ؛ بلند و از ته دل . . .
زیر بارون راه رفتم . . .
بازم فروغ خوندم . . .
و باز کی اشکاتو پاک میکنه ی ؛
ابی بغض آورد به صدام . . .
آخه میدونستم دلش تنگ میشه برای موهام ؛
و دست بردن لاشون . . .
میدونستم دلش پر میزنه برای دیدنِ ؛
اون رژای قرمزی که برام خریده بود رو لبام . . .
میدونستم دلش باز میخواد که ؛
ببینه اون لباسارو تو تنم . . .
میدونستم باز بی هوا وسطِ شلوغیِ کار ؛
یادِ عطر تنم میوفته . . .
میدونستم که باز به خنده هام فکر میکنه . . .
و باز خندش میگیره از تصور کردنِ ؛
قیافم موقع خندیدن . . .
میدونستم بازم هوای راه رفتن ؛
زیر بارون با من میزنه به سرش . . .
میدونستم قلبش میزنه برایِ ؛
شنیدنِ شعرایِ فروغ از زبونِ من . . .
و باز بغض میکنه موقع یادآوری ؛
صدایِ پر بغضم .‌ . .
وقتی کی اشکاتو پاک میکنه رو میخوندم . . .
شما یه آدم عاقل نشونم بده ؛
که خودشو که یه زمانی یار عاشقش بودرو ؛
بعد رفتنِ یار عوض کنه . . .
شما یه آدم عاقل نشونم بده ؛
که دیوار بسازه جلوی راه های برگشتنِ یار . . .
شما یه آدم عاقل نشونم بده ؛
که خوشش نیاد اونجور که ؛
یار دوست داره باشه . . .
‹ من اگه نزدم این موهارو ؛
اگه آتیش نزدم کتاب فروغمو ؛
اگه پاک نکردم کی اشکاتو پاک میکنرو ؛
عاشقش نیستم . . . ›:)))))!🖤'✉️'🔓
-فاطمه جوادی
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,842
39,211
مدال‌ها
25
اولین بار که دیدمش ؛
یه مردِ اخمو و جذاب بود . . ‌.
ازاینا که غرور از گوشه چشاشون میریزه ؛
تو صورتتُ صدات بالا نمیاد یه کلام ؛
باهاشون حرف بزنی . ‌. .
میز من با میز اون پنج متری فاصله داشت . . .
من یه تازه کار بودمُ اون کارکُشته !
تمام طول روز میدیدمش . . .
چای خوردنِ هرروزشُ . . .
برانداز کردنِ ورقه های چاپ شُده ؛
با چشایِ جذابشُ . . .
حتی دو سه تا تار مویِ سفید کنارِ شقیقشُ . . .
اما جذابتر از همه ؛
دیدن لبخندش بین اونهمه اخمُ جدیت بود !
بعدِ ناهار که میومد پُشت میزش ؛
با یه ژست تکراری موبایلشُ درمیاورد و ؛
نگاه میکرد . . .
یه لبخند مینشست گوشه لباش ؛
که دلِ بی صاحابِ منُ میبردُ زود هم ؛
از لباش جمع میشد !
لبخندُ که میدیدم دلم هُری میریخت !
هم چون قشنگ بود . . .
هم چون میفهمیدم یکی هست ؛
که باعث لبخندایِ کُشنده و شیرینشه !
اون هیچوقت مالِ من نشد . . .
نشد دلیلِ اون لبخند باشم ‌. . .
اما همیشه ، یادم میمونه ؛
‹ خاطره لبخندایی که دلیلش من نبودم . . . ›:)))!🖤'💭'🔓
-عاطفه رمضانی
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,842
39,211
مدال‌ها
25
خب من دوست داشتم ؛
هميشه دلتنگم باشی . ‌‌. ‌.
مثلا وقتی بعد از يه روز كه ؛
چند ساعتو باهم گذرونده بوديم ؛
بلافاصله بعد از اينكه ازهم جدا ميشديم ؛
گوشيم زنگ ميخورد و تو پشت خط بودی . . .
ميگفتی :
‹ دلم برات تنگ شد . . . ›
منم قند توو دلم آب ميشدو و ميگفتم :
‹ به همين زودی ؟! ›
من هميشه دلم ميخواست ؛
هر روز بهم زنگ ميزدی و ميگفتی :
‹ كاری نداشتم فقط خواستم ؛
صداتو بشنوم . . . ›
من دلم ميخواست ؛
هميشه اولين چيزی كه صبح بعد از بيدار شدن ؛
و اخرشب قبل از خواب بهش فكر ميكردی ؛
‹ من › باشم !
من دوست داشتم ؛
هر روز وقتی از محل كارم ميزدم بيرون ؛
بيهوا جلو در ميديدمت ؛
و باتعجب نگات ميكردم . . .
توهم لبخند ميزدی و ؛
اشاره ميكردی سوارشم . . ‌.
من دلم ميخواست ؛
هر روز بشنوم ازت اون جمله :
‹ دلم برات تنگ شده › رو . . .
من دوست نداشتم همه چيزو ؛
خودم بهت ياد بدم ‌. . .
من دوست نداشتم هميشه اول ؛
دل من تنگ بشه برای ديدنت . . .
من دوست نداشتم روزی چندبار ؛
بهت بگم كه بيای منو ببينی . ‌‌. ‌‌.
و هميشه هم بشنوم : فعلا وقت نداری !
من دلم ميخواست ؛
هر روزی كه بگذره از اخرين ديدارمون ؛
بيشتر دلت برام تنگ بشه . . .
نه اينكه عادت كنی به نديدنم !
من هميشه متنفر بودم از اينكه ؛
همه چيزای قشنگ فقط از طرف من باشه !
من دوست داشتم يه چيزايی رو ؛
‹ خودت بلد باشی . ‌. .
نه اينكه هميشه بخوام من بهت ياد بدم . . ‌‌. ›:))!🖤'💭'🔓
-نیلوفر رضايی
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,842
39,211
مدال‌ها
25
نیمه شب میرم بام تهران . . .
به جای خالیت خیره میشم . . .
یادمه هنوز از فانتزیات بود ؛
رو بام بشینیم و باهم کوکا و پیتزا بزنیم ؛
و زیر نور نقره فام ماه بخندیم به ریش دنیا . . .
بعدشم تو بغلم لش میکردی . . .
و دوتایی زل میزدیم به ؛
شهر شلوغ و قیل و قال آدما . . .
شبایی ك بودی ؛ انگاری کمتر شب بود . . .
دلت ك میگرفت فندک میگرفتی ؛
زیر یه وینستون پاور . . .
و به منم کام تعارف میکردی . . .
من اصلا اهلش نبودم . . .
اما سیگاری ك تو ازش کام میگرفتی ؛
یه طعم دیگه بود و می‌ارزید به ؛
اوت سابقه آسم و خِس خِس افتادن سینم . . .
میگفتی دِ ببین آسمونو . . .
نگا نقره‌ای مشکیارو . . .
چه زرق و برقی میکنن . . .
مینازن به عشقمون . . .
هی میگفتی ببین ؛
اون گردی چال چال کف آسمونو . . .
لامصب نیگاش ك میکنی ؛
اعتراف میکنی به همه عاشقیایِ نکردت !
انگاری داره غمِ کهنشو قایم میکنه ؛
پشت چهره لبریز از وَقارش . . .
میگفتم دِ اخه بانو ؛ ماه ك خود شمایی . . .
اومدی شدی نور قلب متروکِ ما . . .
اونقد ماهی ك ما هیچوقت نفهمیدیم ؛
تَه مَهای دلت چی میگذره . . .
نجوا میکنی اونقدری اون بالا مونده ؛
ك به تنهاییش عادت کرده . . .
اصلا این دست نیافتنی بودنشه ؛
ك اونو اینقد دلبر کرده . . .
بعدم مشتتو عین بچها رو به آسمون ؛
باز و بسته میکنی و میگی :
ببین نزدیکه ها ؛ اما جاش اون بالا هاس .‌ . .
تو نافِ آسمون . . .!
انقدر میچرخم تو خاطراتت ؛
ك متوجه اومدن پرستار دیوونهِ نمیشم .‌ . .
میاد دنبالم و بَرم میگردونه آسایشگاه . . .
بقول خودشون روانی !
اما من ك روانی نیستم . . .
فقط گهگاهی میشینم ؛
رو نیمکت خاک گرفته زیر درخت پیره . . .
و با ماه دو کلومی اختلاط میکنم .‌ . .
و تا وقتی ك از آسمون محو شه ؛
واسش چند بیتی میگم :
‹ رهروان آهسته ران ك آرام جانم میرود ؛
وان دل ك با خود داشتم با دِلستانم میرود !
در رفتن جان از بدن گویند به هر نوعی سخن . . .
من خود به چشم خویشتن ؛ دیدم ك جانم . . . ›
منتهی هربار یلحظه پلکام میفته ؛
و میبینم محو شده از آسمون . . .
درست عین رفتن تو !
پریشب بود انگاری . . .
از آسایشگاه بیرون زدم . . .
و برای دیدن ماهم از نزدیک رفتم بام !
آخه ماه تو حیاط آسایشگاه ؛
کامل تو دیدم نیس . . .
چندروزه ك خزون شده . . .
دوباره شاخ و برگ خشک درخت پیره ؛
میزنه تصویرشو پارازید میندازه . . .
چندشبه نمیبینمش . . .
دست نیافتنی‌ تر از همیشه شده . . .
رو بامم هی رو پنجه میچرخم . . .
نیس خبری ازش . . .
انگاری ابرا جلوشو گرفتن . . .
هرچقدرم هوار میکنم ؛ نمیشنون صدامو !
پرستار کج خُلقه میاد‌ . . .
میگم آقا شما ندیدی ماهِ مارو ؟!
منتهی اونم دلش تا خرخره پره . . .
چون تا نزدیک میشه ؛
چندتا از قرص آبیارو بزور به خوردم میده !
ببینم . . . تو از آسمون ما رفتی ؛
ك ظلمات کیو نورانی کنی ؟!
نکنه توام رفتی ك ؛
واسه همیشه دست نیافتنی بشی زیبا ؟!
راستی این شبایی ك نیستی ؛ خیلی شبه . . .:)))!🖤'🌘'
-زُحل
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,842
39,211
مدال‌ها
25
- اگه قرار بود فراموشت کنم ؛
خیلی وقت پیش اینکارو کرده بودم . . .
من یه آدم سالخورده نیستم که ؛
سریع از یاد ببرمت . . .
به نبودت عادت کردم . . .
عادت کردم همیشه ناراحت باشم . . .
عادت کردم ساعت‌ها بهت فکر کنم . . .
عادت کردم هر شب عکستو نگاه کنم . . .
به خودم قول داده بودم ؛
دیگه عکستو نگاه نکنم . . .
دیشب خابم نمی‌برد . . .
دلم میخواست دوباره ؛
عکستو نگاه کنم . . .
اما به خودم قول داده بودم ؛
دیگه نگاهت نکنم‌ . . .
بلاخره بعد از یه عالمه جدل با خودم ؛
صفحه گوشیم و باز کردم ؛
و برای بار‌ هزارم عکستو دیدم . . .
کم کم داشت عکست تار میشد . . .
هر لحظه بیشتر چشمام می‌سوخت‌ ؛
و صدای هق هقم بالا تر میرفت . . .
درو دیوار دور سرم می چرخید . . .
نمی‌ دونم کی خوابم برد . . .
ولی صبح که بیدار شدم ؛
‹ بالشت زیر سرم خیس بود . ‌‌. ‌. ›:)))!🖤'💭'
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,842
39,211
مدال‌ها
25
اگه دیگه هیچوقت روبه‌راه نشدیم . . .
چی ؟!
اگه هواش از سرمون نیفتاد . . .
اسمشو گذاشتیم رو بچه‌مون ؛
و با هربار صدا کردنش ؛‌
صدبار مردیم . . .
چی ؟!
اگه لبامون لبای هرکی جز اونو ؛
پس زد . . .
چی ؟!
اگه موهامون دستای هرکی جز اونو ؛
رد کرد . . .
چی ؟!
اگه تا آخر عمر هیشکی مثل اون ؛
قشنگ صدامون نکرد . . .
چی ؟!
اگه دیگه هیشکی مثل اون ؛
نگامون نکرد . . .
چی ؟!
اگه شب تولدش ؛
انقدر بغض کردیم که از چشمامون ؛
غم بارید . . .
چی ؟!
اگه شب عروسیمون ؛
آهنگی که واسمون میخوند ؛
پخش شد و پاهامون سست شد . . .
چی ؟!
اگه رفتیم پاتوق همیشگی‌مون ؛
با دلبر جدیدش ؛
دیدیمش و رنگ از رخمون پرید . . .
چی ؟!
اگه انقدر اون لباس سفید نرمه ؛
که از حراجی های بغل پارک لاله ؛
واسمون خریدو پوشیدیم ؛
که پوسید . . .
چی ؟!
اگه عطرش از لباسی که جاگذاشته پرید ؛
و بوی تنشو یادمون رفت . . .
چی ؟!
اگه یهو زد به سرمون ؛
رفتیم عکس چشماشو ؛
خالکوبی کردیم رو مچ دستمون ؛
بعد هی زل زدیم بهش گفتیم :
‹ خیلی میخوایمت دلبر . . . ›
چی ؟!
حالا اینارو ول کن خانم دکتر . . .
اگه دیگه قرص آبی‌ها هم ؛
صورت قشنگشو ؛
از جلو چشمامون نبرد ؛
و همه‌جا دیدیمش .‌ . .
چی ؟!
اگه تا آخر عمرمون دیوونه‌ش موندیم . . .
چی ؟! . . .:)))))))))!🖤'💭'🔓
-عطیه احمدی
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,842
39,211
مدال‌ها
25
نمیدونم چیشد که اینطور شد . . ‌‌.
این طوری که نشد فراموشت کنم . . .
نشد بهت فکر نکنم . . .
نشد از زندگیم بندازمت دور . ‌. .
تو اذیتم میکردی ها ؛
ولی نمیشد ازت گذشت . . ‌‌.

شدی همون پیرهن سفیدم ؛
که روش گواش سرمه ای ریخت ؛
ولی چون دوسش داشتم ؛
ننداختمش دور . . .
شدی اون شیشه ی عطری ؛
که چون باهاش خاطره داشتم ؛
نتونستم ازش بگذرم . . .
شدی اون کفشی ؛
که خیلی دوسش داشتم ؛
ولی چون پامو میزد ؛
نمی تونستم بپوشمش ‌. . .
شدی اون دوست صمیمیم ؛
که با یکی دیگه صمیمی شد ؛
ولی چون جز اون دوستی نداشتم ؛
نزاشتمش کنار . . .
شدی اون لیوانی ؛
که افتاد از دستم شکست ؛
ولی چون مامان بزرگ ؛
برام کادو خریده بود ؛
نتونستم ازش بگذرم . . .
شدی اون رمانی ؛
که توش توماژ مرد ؛
ولی چون می خواستم ببینم ؛
چی سر نبات میاد ؛
نتونستم رهاش کنم . ‌. .
شدی اون کتاب مورد علاقم ؛
که هزار بار خوندمش ؛
ولی هیچی ازش نفهمیدم . . ‌.

ببین دوستت دارم میخوام باشی . . .
ولی نمیشه که باشی ؛
چون تو نمیخوای . . .

بعد تو ؛ شدم برج زهر مار . . .
شدم منزوی ‌‌. ‌. .
شدم افسرده . . .

‹ ولی نشد اونی که میخواستم . ‌. .
نه تونستم ازت بگذرم . ‌‌‌. .
و نه تونستم داشته باشمت . . .
تهشم نشد با تو شد . . . ›:))))!🖤'💭'🔓
-دختر ابری
 

شاهدخت

سطح
10
 
دستیار معاونت
پرسنل مدیریت
دستیار معاونت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,842
39,211
مدال‌ها
25
اخرین باری که دیدمش یه مکثی کرد ؛
بعد دست داد . . .
تو چشماش نگاه نکردم . . .
مثل همیشه زل نزدم ؛
تا حسامون بهم منتقل شه . . .
فقط اروم دست دادم ؛
که بقیه شک نکنن . . .
تمام تایم نگاهش به من بود .‌ . .
در حالی که تنها نبود . . .
اما نگاهش نکردم . . .
لحظه اخر که تنها نشسته بودم ؛
اومد کنارم اروم گفت :
هنوزم میشه که باهم باشیم ؟!
نگاش کردم خندیدم . . .
گفت : خنده دار بود ؟!
میخوام باز باهم باشیم . . .
برگردی . . . بمونی . . .
بهش گفتم : من نرفته بودم ؛
که حالا برگردم . . .
من نشسته بودم عاشقانه ؛
شالگردن برایت می بافتم ؛
که سردت نشود . . .
در همین حین که سرگرم بودم ؛
تو دستی پیدا کردی که ؛
حلقه شود دور گردنت . . .
تا سرما را حس نکنی . . .
من نرفته بودم . . .
من فقط کمی سرم گرم شد . . .
سر گرم بافتن عاشقانه هایم . . .
ناگهان یک دور از دستم در رفت ؛
و الان اینجام . . . .
اما دیگر نه بافتن بلدم . . .
نه شالگردن میخواهم . . .
نه میدانم عشق چیست . . .
و عاشق کدام است . . .
من نرفتم که برگردم . . .
ماندم و رفتنت را دیدم . . .
‹ و امروز تکه های بهم چسبیده ام ؛
در کنارت است . . . ›')))!
-نیلوفر رضایی
 
بالا پایین