جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط اول شخص مفرد با نام ● ساتن قرمز اثر اهورا تابش ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,048 بازدید, 18 پاسخ و 20 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● ساتن قرمز اثر اهورا تابش ●
نویسنده موضوع اول شخص مفرد
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط این آدِر هَند
موضوع نویسنده
محروم شده.
کاربر محروم شده
Dec
664
7,519
مدال‌ها
6
دستم را به شوق نوازش به صورتت می‌آورم و شراره‌های آتش را بر نرمی نوازش می‌خوانم...
آه که سال‌ها است پس از هر بوسه‌ات گردی مذاب به دوری نشسته است و لبان من اینجا شوق بوسیدنت را دارند
دوستت دارم‌هایت را نگه دار که تازیا‌نه‌ای آزاد شده بر روح و روان تکیده‌ی من هستند
من‌که می‌دانم که تو حتی بدترین زلزله را در آغوش من تجربه نکرده‌ای محبوبم
پس چطور می‌خواهی این‌ها را توجیه کنی ؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
محروم شده.
کاربر محروم شده
Dec
664
7,519
مدال‌ها
6
تو را زیباترین پدیده زندگیم خطاب می‌کنم...
من تو را خوب حفظم محبوبم!
قلبت را، دل آشفته‌ات را
روح لطیف و زنانه‌ات را
چطور خود را از سنگ می‌دانی درحالی که نیستی؟
جلویم راه می‌رفتی و آب می‌شدی
با شنیدن یک دوستت دارم از طرف من خود را رام می‌ساختی!
و تو باز هم به این مالکیت تن می‌‌دادی چرا که مرهم دردهایت سهمی از این است
پس چطور خود را از سنگ خطاب می‌کنی؟
درحالی‌ که سرداب بین من و تو
کبودترین‌اش سهمی از من به تو است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
محروم شده.
کاربر محروم شده
Dec
664
7,519
مدال‌ها
6
امشب هم به کام ما خواهد شد
و دوباره کنار هم تا صبح بیدار می‌مانیم
و تو «شب گیسوانت را می‌ریزی روی ظهر داغ تنت» می‌خندی
آن‌قدر دلنشین که چشم‌های درشت آبی‌ات هم می‌خندند
آه دوباره نیمه شب شد و تو خوابت گرفت
آرام در کنار من دراز بکش تا برایت شعر بخوانم و نوازشت کنم و بوسه‌ای بر تو روانه کنم.
«بی‌هیچ هراسی، سرت را بگذار روی سی*ن*ه‌ی من بگذار و چشم‌هایت را ببند»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
محروم شده.
کاربر محروم شده
Dec
664
7,519
مدال‌ها
6
و دستان تو
بداهه‌ای گرم و به‌هنگام بود
که در ذهن بی‌تراوش من نمی‌گنجید
با دلدادگی دستانت را نصیب خود کردم و جوانه‌ای بر آن‌ها زدم
بر چند شاخگی موهایت
نسیمی تازه را آویختم
و به آواز شبانه‌ات که در مقابل آیینه سودا از سر می‌داد گفتم که فرصت کم است!
وقتی برای شمردن زندگی از دست رفته‌مان نمانده است
دستی به موهایت کشیدم
هرطور شده باید امشب برایم زیبا بمانی...
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
محروم شده.
کاربر محروم شده
Dec
664
7,519
مدال‌ها
6
امشب چشمانت شعله‌ور‌تر از هر شب دیگری است
از آتشی سرخ
چگونه بنشانم این شعله‌ها را،
فقط با نوشیدن از هردو چشمت به یک بوسه
پس از یکدیگر
وقتی بوسیدن‌هایم قطره‌قطره می‌افتند و این‌جا هوای دیگری می‌گیرد!
و تو اسیر هوای عاشقانه من...
چه می‌کنی با من؟
آرزویم کن
به حضرت تو سوگند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
محروم شده.
کاربر محروم شده
Dec
664
7,519
مدال‌ها
6
حالا نفس‌هایمان به شماره افتاده است...
لعنت به تو، لعنت به من، لعنت به همه‌ی ما
به‌خاطر وجودی که از هم دیگر دریغ کردیم!
بعد از این‌همه سال دیگر نوبت توست
که نگویم کنار آمده‌ام
و در شگفت کجاوه گل‌های قرمز جز تو زنی برای من نباشد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
محروم شده.
کاربر محروم شده
Dec
664
7,519
مدال‌ها
6
امشب آواز اول و آخرت به گوشم‌ می‌رسید.
همچون این دنیا سست هستم!
در گذر از میانه لحظاتم نگاهی به تو می‌اندازم
که همچون گیاهی آبی، که باد به ملایمت نازش کرده است، بر من آواز ناز‌خوانی را شروع‌ می‌کنی
در این گل‌های قرمز بستر، به رویا بر می‌انگیزی؛
بادها و جزر و مد در دوردست تازه دریا واپس نشسته‌اند اما
چشمان نیمه‌ خفته‌ی تو در این دو موج جا مانده است...
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
محروم شده.
کاربر محروم شده
Dec
664
7,519
مدال‌ها
6
دیگر طاقتم تا شده است
لب‌هایم، این ماهیچه‌های مطبوع به وزن آب را ببوس
دیگر نوبت توست محبوبم
قبل از آن‌ کِشندگی خمیازه‌ام دور از هرگونه فارغ و برخورد
قبل از آن‌که هوش منِ منتظر، بر من بوسه‌ای بزن
در حسد تار مویی بلند آویخته از سر و صورتت به هنگام خداحافظی مرا ببوس و فراموشم نکن که چقدر « بودن از پاهای تو کدورت داشت »
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
محروم شده.
کاربر محروم شده
Dec
664
7,519
مدال‌ها
6
بید مجنون جوانِ من...
افسوس که دیر شده است؛
افسوس که دیر به هم رسیدیم...
چرا مرا حیف می‌گویی ؟ من حتی برایت گل نیلوفری در مرداب می‌شوم
شبی را که در کنار هم گذراندیم صبح که شد، از خیال‌ها رفتی...
قبل از آن‌که به این روزگار کذایی عادت کنم
ماه صورتت را از دنیای من بیرون ساختی!
قبل از آن‌که به آغوش سردت عادت کنم تلخی همیشگی را بر من جاری ساختی...
« تو فکر کن گم شده‌ای بوده‌ای، من هم فکر می‌کنم خواب دیده‌ام خواب دلچسبی که هرگز تکرار نخواهد شد »


و در آخر
تقدیم به آمینِ عزیزم که سهم من از او تنها یک شب بود...

پایان.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین