- Jan
- 545
- 9,643
- مدالها
- 3
شبی میان بوتههای زرد دلتنگی، بین خار و خاشاک وهمناک درد مینشینم و منتظر میمانم.
اما بازهم ندیدمت، وای نیامدی!
مگر در این مدتی که من میان گلبرگهای لطیف رُز منتظرِ حضورت نشستم تو آمدی؟ مگر زیر طاق مهتاب، برای آمدنت دعا خواندم تو آمدی؟
حال که نیامدی بگذار، میان بوتههای تکّدر بمانم و پیچکهای خار را دور زخمهایم بپیچانم.
آخرین ویرایش: