جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب از سرزمین های انگور

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط شاهدخت با نام از سرزمین های انگور ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 269 بازدید, 0 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع از سرزمین های انگور
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,720
40,334
مدال‌ها
25
از سرزمین های انگور

کد کتاب :22909
مترجم :صبا زردکانلو
شابک :978-6004624763
قطع :رقعی
تعداد صفحه :175
سال انتشار شمسی :1402
سال انتشار میلادی :2000
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :4


معرفی کتاب از سرزمین های انگور اثر پم مونیوس رایان
کتاب «از سرزمین های انگور» رمانی نوشته «پم مونیوس رایان» است که نخستین بار در سال 2000 انتشار یافت. دختری سیزده ساله به نام «اسپرانزا اورتگا» و خانواده اش، جزو طبقه ثروتمندان و زمین‌داران در مکزیک به شمار می آیند. پدر «اسپرانزا» مردی بخشنده، نیکوکار و مورد احترام در شهر است که به خدمتکاران خود، زمین و خانه می دهد. در ابتدای داستان، گروهی از راهزنان، پدر «اسپرانزا» را به قتل می رسانند و عموهایش نیز تهدید می کنند که خانه آن ها را تصاحب خواهند کرد. خدمتکاران خانه به «اسپرانزا» و مادرش کمک می کنند که به آمریکا بگریزند، اما آن ها مجبورند مادربزرگ عزیز «اسپرانزا» را تنها بگذارند و در زمانی مناسب برای آوردن او پیش خودشان تلاش کنند.


قسمت هایی از کتاب از سرزمین های انگور (لذت متن)
«آلفونسو» گفت: «راهزن ها خیلی زیادن. برای زن ها امن نیست که شب ها توی جاده دیده بشن. ضمن این که عموهات یه عالمه جاسوس دارن. یادت نیست؟ برای همین باید با گاری به «زاکاتکاس» بریم و به جای «آگوئاسکالینتس»، از اونجا سوار قطار بشیم.»
مامان و «هورتنسیا»، از «سنیور رودریگز» تشکر و خداحافظی کردند و بعد بین دو طبقه گاری خزیدند. «اسپرانزا» با بی میلی خودش را به پشت بین آن دو سراند. «کی می تونیم بریم بیرون؟» مامان گفت: «هر چند ساعت یه بار نگه می داریم و پیاده می شیم تا خستگی در کنیم.»
مامان چند دقیقه سکوت کرد. سرش را گرداند و به خدمتکاران که دورش جمع شده بودند، نگاه کرد. دیگر چهره اش خیلی خشمگین به نظر نمی رسید. چشمانش خیس بود. «اسپرانزا» با خودش فکر کرد که وقتی مامان به «تیو لوییس» نه بگوید، خدمتکاران کجا می روند؟ مامان به «اسپرانزا» نگاه کرد، با چشمانی که می گفتند من را ببخش. بعد سرش را پایین انداخت و به زمین خیره شد.
 
بالا پایین