Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,532
- 22,013
- مدالها
- 3
بند مقدمه (زمینه سازی)
از وقتی معلم گفته که باید یک انشا در مورد بوی سیر بنویسیم، خاطرههای زیادی در ذهنم با این موضوع آورده میشوند. بوی سیر! اسمش هم که میآید، میتوانم بوی ناخوشایند آن را در ذهنم تداعی کنم. برای نوشتن این انشا قصد دارم به سراغ خاطرهای از پدرم، البته با مشارکت خودم بروم. یادم میآید دو سال قبل، تعطیلات آخر هفته بود و پدر به عنوان چاشنی، همراه غذا سیر ترشی 7 سالهای سر سفره آورده بود.
بندهای بدنه (متن نوشته)
سیر ترشی ظاهر جذابی داشت و رنگ قهوهای آن و رسیدگی که پدر دربارهاش میگفت، وسوسه انگیز بود. پدر پشت سر هم گلهای سیر ترشی را کنار بشقاب غذایش گذاشته و از آنها با ولع زیاد میخورد. او پیوسته مرا نیز دعوت میکرد که سیر ترشی همراه با غذایم بخورم. اما من که میدانستم پس از خوردن آن، دهانم بوی سیر خواهد داد؛ امتناع میکردم. من باید روز بعد به مدرسه میرفتم و مایل نبودم در جمع دوستانم با بوی ناخوشایند سیر از دهانم، حاضر شوم.
پدر دست بردار نبود و مرتب مرا تشویق میکرد که سیر بخورم. او به من گفت که با خوردن سیر ترشی امکان ندارد دهانم بوی سیر بگیرد. رفته رفته حرف پدر را باور میکردم. خلاصه راضی شده و با باور کردن حرف پدر، یک گل سیر ترشی به تقلید از او کنار بشقابم گذاشتم و مشغول خوردن آن شدم. واقعا خوشمزه بود. چند ساعتی گذشت و من از خوردن سیرها عذاب وجدان گرفته بودم. میدانستم که دهانم بوی سیر خواهد داد. به پدر گفتم! او مرا دلداری داد و گفت دهانش را بو کنم. بوی سیر نمیداد. به من اطمینان داد که دهان من هم بوی سیر نمیدهد.
من نیز که دیدم دهان پدرم با خوردن آن همه سیر، بویی نمیدهد؛ خوشحال به تختخواب رفته و راضی بودم که فردا مشکلی در مدرسه نخواهم داشت. صبح روز بعد با اعتماد به نفس کامل به مدرسه رفتم، اما مدتی نگذشته بود که احساس کردم دوستانم از من فاصله میگیرند. خیلی زود متوجه شدم که ماجرا از چه قرار است؛ دهانم بوی سیر میداد! پس چرا دهان پدر بوی سیر نمیداد؟ یکی از دوستانم که پسر عاقل و مهربانی بود، از من پرسید که چرا روز قبل از مدرسه سیر خورده و باعث این ماجرا شدهام. من برایش توضیح دادم که ماجرا چه بوده و دهان پدر بو نمیداد. دوستم که تجربهای در این خصوص داشت، به من گفت که وقتی کسی خود سیر خورده باشد، بوی سیر دهان دیگری را متوجه نخواهد شد.
بند نتیجه گیری (جمع بندی)
آن وقت بود که فهمیدم پدرم چه کلاه گشادی سرم گذاشته است! پدرم که میخواست من از خواص بینظیر سیرترشی بهرهمند شوم، به این کلک مرا وادار به خوردن سیر کرده بود. آن روز به خانه بازگشته و تا چند روز از دست پدرم ناراحت بودم. او لبخندی خاص بر لب داشت و به نظر میرسید که از سیر خوردن من همچنان احساس رضایت میکرد و این ناراحتی چند روزه برایش آن قدرها ناراحت کننده نبود.
از وقتی معلم گفته که باید یک انشا در مورد بوی سیر بنویسیم، خاطرههای زیادی در ذهنم با این موضوع آورده میشوند. بوی سیر! اسمش هم که میآید، میتوانم بوی ناخوشایند آن را در ذهنم تداعی کنم. برای نوشتن این انشا قصد دارم به سراغ خاطرهای از پدرم، البته با مشارکت خودم بروم. یادم میآید دو سال قبل، تعطیلات آخر هفته بود و پدر به عنوان چاشنی، همراه غذا سیر ترشی 7 سالهای سر سفره آورده بود.
بندهای بدنه (متن نوشته)
سیر ترشی ظاهر جذابی داشت و رنگ قهوهای آن و رسیدگی که پدر دربارهاش میگفت، وسوسه انگیز بود. پدر پشت سر هم گلهای سیر ترشی را کنار بشقاب غذایش گذاشته و از آنها با ولع زیاد میخورد. او پیوسته مرا نیز دعوت میکرد که سیر ترشی همراه با غذایم بخورم. اما من که میدانستم پس از خوردن آن، دهانم بوی سیر خواهد داد؛ امتناع میکردم. من باید روز بعد به مدرسه میرفتم و مایل نبودم در جمع دوستانم با بوی ناخوشایند سیر از دهانم، حاضر شوم.
پدر دست بردار نبود و مرتب مرا تشویق میکرد که سیر بخورم. او به من گفت که با خوردن سیر ترشی امکان ندارد دهانم بوی سیر بگیرد. رفته رفته حرف پدر را باور میکردم. خلاصه راضی شده و با باور کردن حرف پدر، یک گل سیر ترشی به تقلید از او کنار بشقابم گذاشتم و مشغول خوردن آن شدم. واقعا خوشمزه بود. چند ساعتی گذشت و من از خوردن سیرها عذاب وجدان گرفته بودم. میدانستم که دهانم بوی سیر خواهد داد. به پدر گفتم! او مرا دلداری داد و گفت دهانش را بو کنم. بوی سیر نمیداد. به من اطمینان داد که دهان من هم بوی سیر نمیدهد.
من نیز که دیدم دهان پدرم با خوردن آن همه سیر، بویی نمیدهد؛ خوشحال به تختخواب رفته و راضی بودم که فردا مشکلی در مدرسه نخواهم داشت. صبح روز بعد با اعتماد به نفس کامل به مدرسه رفتم، اما مدتی نگذشته بود که احساس کردم دوستانم از من فاصله میگیرند. خیلی زود متوجه شدم که ماجرا از چه قرار است؛ دهانم بوی سیر میداد! پس چرا دهان پدر بوی سیر نمیداد؟ یکی از دوستانم که پسر عاقل و مهربانی بود، از من پرسید که چرا روز قبل از مدرسه سیر خورده و باعث این ماجرا شدهام. من برایش توضیح دادم که ماجرا چه بوده و دهان پدر بو نمیداد. دوستم که تجربهای در این خصوص داشت، به من گفت که وقتی کسی خود سیر خورده باشد، بوی سیر دهان دیگری را متوجه نخواهد شد.
بند نتیجه گیری (جمع بندی)
آن وقت بود که فهمیدم پدرم چه کلاه گشادی سرم گذاشته است! پدرم که میخواست من از خواص بینظیر سیرترشی بهرهمند شوم، به این کلک مرا وادار به خوردن سیر کرده بود. آن روز به خانه بازگشته و تا چند روز از دست پدرم ناراحت بودم. او لبخندی خاص بر لب داشت و به نظر میرسید که از سیر خوردن من همچنان احساس رضایت میکرد و این ناراحتی چند روزه برایش آن قدرها ناراحت کننده نبود.