جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار تو مرا آزردی...

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط حنا نویس با نام تو مرا آزردی... ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,661 بازدید, 16 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع تو مرا آزردی...
نویسنده موضوع حنا نویس
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط حنا نویس
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,898
6,478
مدال‌ها
3
تو مرا آزردی
که خودم کوچ کنم از شهرت
تو خیالت راحت
می روم از قلبت
می شوم دور ترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی
و به خود می گویی: باز می آید و می سوزد از این عشق ولی
برنمی گردم، نه
می روم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد
عشق زیباست و حرمت دارد



سهراب سپهری

IMG_20220222_080359_723.jpg
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,898
6,478
مدال‌ها
3
زندگى آموخت گاهى سربزیرى بهتر است

وقت دلتنگى برایت گوشه گیرى بهتر است

دخترى زیبا که در رویا تو را بوسیده است

دست در دست کسى دیدى، بمیرى بهتر است

بغض دارى، خیره مى مانى به عکسى توى قاب

خوب مى دانى در آغوشش نگیرى بهتر است

روزها دلگیر و تکرارى است اما شب که شد

زیر ماه و "کوچه" گردى با "مشیرى" بهتر است

سنگ هم عاشق شود گوهر صدایش مى کنند

در دل معشوق اگر باشى اسیرى بهتر است

فریدون‌ مشیری

IMG_20220428_003646_967.jpg
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,898
6,478
مدال‌ها
3
تو ای تجسم شیرین آرزو با من

دلم نمیشکند تلخ تر بگو با من

خیال کن که من از پشت کوه آمده ام

بگو هر آنچه دلت خواست روبرو با من

تو نیستی که بدانی ستاره های صبور

نشسته اند چه شبها به گفتگو با من

چراغ عشق منم من کجاست عاشق محض؟

بیا بیا که بگردیم کو به کو با من

به چشم های من ایمان بیاور ای طوفان

هنوز مانده از آن شعله کور سو با من

مگر برای عبور از همیشه کافی نیست

سفر در آینه های هزار تو با من

برای نام بلندت چقدر کوتاه است

صدای بغض که مانده ست در گلو با من

دلم شکسته ولی نه! تو دلشکسته تری

چرا زبان تو باشم؟ تو خود بگو با من!

ناصر فیض

IMG_20220314_005443_152.jpg
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,898
6,478
مدال‌ها
3
گفت اگر دوستی! از چه در این پوستی ؟

دوست که در پوست نیست! گفتمش ای دوست، دوست

گفت در آن آب و گِل، دیده ام از دور دل

او به چه امّید زیست؟ گفتمش ای دوست، دوست

گفتمش این هم دمی است، گفت عجب عالمی است

ساقی بزم تو کیست؟ گفتمش ای دوست، دوست

در چو به رویم گشود، جمله ی بود و نبود

دیدم و دیدم یکی است، گفتمش ای دوست، دوست!


معینی کرمانشاهی

IMG_20220501_233912_019.jpg
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,898
6,478
مدال‌ها
3
به چشمان پری رویان این شهر

به صد امید می بستم نگاهی

مگر یک تن از این ناآشنایان

مرا بخشد به شهر عشق راهی

به هر چشمی به امیدی که این اوست

نگاه بی قرارم خیره می ماند

یکی هم، زین همه نازآفرینان

امیدم را به چشمانم نمی خواند

غریبی بودم و گم کرده راهی

مرا با خود به هر سویی کشاندند

شنیدم بارها از رهگذاران

که زیر لب مرا دیوانه خواندند

ولی من، چشم امیدم نمی خفت

که مرغی آشیان گم کرده بودم

زهر بام و دری سر می کشیدم

به هر بوم و بری پر می گشودم

امید خسته ام از پای ننشست

نگاه تشنه ام در جستجو بود

در آن هنگامه ی دیدار و پرهیز

رسیدم عاقبت آن جا که او بود

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی ک.س"

ز خود بیگانه، از هستی رمیده

از این بی درد مردم، رو نهفته

شرنگ ناامیدی ها را چشیده

دل از بی همزبانی ها فسرده

تن از نامهربانی ها فسرده

ز حسرت پای در دامن کشیده

به خلوت، سر به زیر بال برده

"دو تنها و دو سرگردان، دو بی ک.س"

به خلوتگاه جان، با هم نشستند

زبان بی زبانی را گشودند

سکوت جاودانی را شکستند

مپرسید، ای سبکباران! مپرسید!

که این دیوانه ی از خود به در کیست؟

چه گویم؟! از که گویم؟! با که گویم؟!

که این دیوانه را از خود خبر نیست!

به آن لب تشنه می مانم که ناگاه

به دریایی درافتد بیکرانه

لبی، از قطره آبی تر نکرده

خورد از موج وحشی تازیانه!

مپرسید، ای سبکباران مپرسید

مرا با عشق او تنها گذارید

غریق لطف آن دریا نگاهم

مرا تنها به این دریا سپارید


"فریدون مشیری"

WallpaperGram.IR_ws1588801085_65687.jpg
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,898
6,478
مدال‌ها
3
می خواهم از این آینه ها خانه بسازم
یک خانه برای تو جداگانه بسازم

یک خانه ی صحرایی بی سقف پُر از گُل
با دور نمای پَر پروانه بسازم

من در بزنم ، باز کنی ، از تو بپرسم
آماده ای از خواب تو افسانه بسازم؟

هر صبح مربای غزل ، ظرف عسل ، من
با نان تن داغ تو صبحانه بسازم

شاید به سرم زد ، سر ظهری ، دم عصری
در گوشه آن مزرعه میخانه بسازم

وقتی که تو گنجشک منی ، من بپرم باز
یک لانه به ابعاد دو دیوانه بسازم

می ترسم از آن روز خرابم کنی و من
از خانه ی آباد تو ویرانه بسازم ...

〰💌〰

حامد حسین خانی

IMG_20220204_112656_449.jpg
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,898
6,478
مدال‌ها
3
به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا
زندگی شیرین است
زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم
شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم ، در دل
لحظه را در یابم

من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم ، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق
بنشینم دم در

چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری
ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر
قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم
که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم
مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست
پس از آن فردایی.....

فریدون مشیری


✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✶ ࿐ྀུ༅࿇༅

IMG_20220125_225300_934.jpg
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,898
6,478
مدال‌ها
3
مثل عشقی که به داد دل تنها نرسد

ترسم این است که این رود به دریا نرسد

این که آویخته از دامنه ی کوه به دشت

می خرامد همه جا غلت زنان تا...، نرسد

ترسم این است که با خاک بیامیزد و سنگ

از زمین کام بگیرد... به من اما، نرسد

پشت هر سنگ، درنگی ، پس هر خار، خسی

حتم دارم که به همصحبتی ما نرسد

ماه مایوس شد و موج به دریا برگشت

بی سبب نیست که حتی به تماشا نرسد

من به هرصخره ازین فاصله می کوبم ، سر

ترسم این است که این رود به دریا نرسد


عبدالجبار کاکایی

_fhdflowers744.jpg
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,898
6,478
مدال‌ها
3
رویای پرواز🕊


دوست دارم همچون پرنده باشم.
با طلوع خورشید با شوق به پرواز در آیم.
در هوای آزاد
تا اوج آسمان
تا بیکران کهکشان
تا بینهایت زمان پرواز کنم.
شادمانه بر روی شاخه ها آواز بخوانم
بخوانم و بخوانم
تا همه‌ی پرندگان با من به آواز در آیند.
با هم بخوانیم
برای آبادی دنیا
برای آزادی مردم
برای نیکی
برای مهربانی
برای همدردی
برای همدلی
برای همه‌ی مردم دنیا
دوست دارم با پرندگان پرواز کنم
از این دهکده به آن دهکده
از این شهر به آن شهر
از این کشور به آن کشور
خوش به حال پرندگان
که می توانند پرواز کنند
که می توانند در بالای شاخه ها لانه بسازند
که می توانند به هر جایی سفر کنند
من به راستی عاشق تماشای پرندگان هستم
عاشق تماشای پرندگانی که در آسمان شهر دارند پرواز می‌کنند
عاشق تماشای به پرواز در آمدن پرندگان
عاشق تماشای پرندگان هنگام فرود
عاشق تماشای پر زدن پرندگان
عاشق تماشای پرواز دسته جمعی پرندگان
چه زیبا هستند در بیکران آسمان
دلم پرواز می‌خواهد
پروازی طولانی
بی پایان
بی انتها
پروازی بدون فرود
بدون مقصد
دوست دارم بدون وقفه
بدون استراحت
فقط پرواز کنم
فقط پرواز
هر وقت چشمم به پرندگان می افتد
با خودم می گویم: ای کاش پرنده بودم
پرواز کردن زیباست
زیباتر از آنچه که فکر می کنید
پرواز کردن آروزیم شده است
پرواز کردن یکی از رویا هایم است
پرواز کردن تمام فکر و ذهنم را گرفته است
من هر روز به پرواز کردن پرندگان می نگرم
به پرواز کردن
گنجشک ها
کبوتر ها
کبک ها
دارکوب ها
کلاغ ها

اسامه فرجی


_uhdflowers85.jpg
 
موضوع نویسنده

حنا نویس

سطح
1
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Aug
3,898
6,478
مدال‌ها
3
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت


فریدون مشیری

IMG_20220825_154721_063.jpg
 
بالا پایین