Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,532
- 22,013
- مدالها
- 3
بند مقدمه (زمینهسازی)
به یاد دارم که تازه تلفن همراه به ایران آمده بود و کمتر کسی از آن برخوردار بود. اگر کسی در خیابان تلفن همراه داشت، اندازه آن شبیه به یک تلفن ماهوارهای بزرگ و عجیب بود. خانواده ما نیز یک خط تلفن همراه که در آن زمان کالایی لوکس محسوب میشد، خریداری کرده و ما، بهویژه خواهرم در پوست خود نمیگنجیدیم. پدر یک گوشی تلفن همراه خریده بود که دو برابر دست من بود.
بندهای بدنه (متن نوشته)
خواهرم شدیدا اصرار داشت که پدر اجازه دهد او برای بیرون رفتن با دوستانش، گوشی تلفن همراه را نیز ببرد. پدر ابتدا مقاومت میکرد و به نظرم میآمد که دوباره به کودکی تبدیل شده و دلبستگی عجیبی به این وسیله ارتباطی جدید دارد. اما پس از کمی ادامه پیدا کردن اصرارهای خواهرم، در نهایت تسلیم شد. پدر گوشی تلفن همراه را با سفارشهای فراوان به خواهرم داد و به او گفت که از گوشی مانند جانش محافظت و نگهداری کند!
خواهرم با افتخار تمام گوشی تلفن همراه را در کیف دستیاش گذاشت و در حالی که گویی به جای زمین، قدمهایش روی ابرها پیش میرفت، از خانه خارج شد. البته قبل از خروج از خانه نیز بارها به ما سفارش کرد که پس از گذشت چیزی نزدیک به یک ساعت، چندین بار از تلفن منزل با او تماس بگیریم که صدای تلفنش شنیده شود و دوستانش متوجه تلفن همراه او گردند.
مادرم نیز طبق چیزی که خواهرم خواسته بود؛ یک ساعت بعد چندین بار با او تماس گرفت. خواهرم بعدا تعریف کرد که تلفن همراه داخل کیفش مرتب زنگ میخورده و آنها در تعجب بودند که این صدای چیست. خواهرم به روی خودش نمیآورده که تلفن همراه در کیف او زنگ میخورد. او که از شنیدن صدای جذاب زنگ خوردن تلفن همراه خود خوشحال بوده، پس از چندین بار زنگ زدن مادرم، با افتخار زیپ کیفش را باز کرده و گوشی بزرگ را از آن خارج ساخته است. خواهرم با صدایی که به قول خودش پیچ و تابی به آن داده، چند کلمهای با مادرم صحبت میکند و دوباره گوشی را سرجای خود بازمیگرداند. باید وضعیت دوستهای خواهرم را میدیدید که چطور چشمانشان گرد شده بود! (این چیزی است که خواهرم تعریف میکند.)
بند نتیجه گیری (جمع بندی)
آن روز گردش خواهرم با دوستانش با صدای زنگهای تلفن همراه به چیزی خاص تبدیل شده و از آن لحظه به بعد خواهرم خود را پرنسس جمع احساس میکند. حال دخترهای دیگر هم نگفتنی است که هر یک چطور برای تلفن همراه حسرت میخوردند. امروز که کودک و پیر و جوان همه صاحب یک گوشی همراه هستند، تعریف آن روزها برای خواهرم به یک خاطره شیرین و جذاب تبدیل شده است.
به یاد دارم که تازه تلفن همراه به ایران آمده بود و کمتر کسی از آن برخوردار بود. اگر کسی در خیابان تلفن همراه داشت، اندازه آن شبیه به یک تلفن ماهوارهای بزرگ و عجیب بود. خانواده ما نیز یک خط تلفن همراه که در آن زمان کالایی لوکس محسوب میشد، خریداری کرده و ما، بهویژه خواهرم در پوست خود نمیگنجیدیم. پدر یک گوشی تلفن همراه خریده بود که دو برابر دست من بود.
بندهای بدنه (متن نوشته)
خواهرم شدیدا اصرار داشت که پدر اجازه دهد او برای بیرون رفتن با دوستانش، گوشی تلفن همراه را نیز ببرد. پدر ابتدا مقاومت میکرد و به نظرم میآمد که دوباره به کودکی تبدیل شده و دلبستگی عجیبی به این وسیله ارتباطی جدید دارد. اما پس از کمی ادامه پیدا کردن اصرارهای خواهرم، در نهایت تسلیم شد. پدر گوشی تلفن همراه را با سفارشهای فراوان به خواهرم داد و به او گفت که از گوشی مانند جانش محافظت و نگهداری کند!
خواهرم با افتخار تمام گوشی تلفن همراه را در کیف دستیاش گذاشت و در حالی که گویی به جای زمین، قدمهایش روی ابرها پیش میرفت، از خانه خارج شد. البته قبل از خروج از خانه نیز بارها به ما سفارش کرد که پس از گذشت چیزی نزدیک به یک ساعت، چندین بار از تلفن منزل با او تماس بگیریم که صدای تلفنش شنیده شود و دوستانش متوجه تلفن همراه او گردند.
مادرم نیز طبق چیزی که خواهرم خواسته بود؛ یک ساعت بعد چندین بار با او تماس گرفت. خواهرم بعدا تعریف کرد که تلفن همراه داخل کیفش مرتب زنگ میخورده و آنها در تعجب بودند که این صدای چیست. خواهرم به روی خودش نمیآورده که تلفن همراه در کیف او زنگ میخورد. او که از شنیدن صدای جذاب زنگ خوردن تلفن همراه خود خوشحال بوده، پس از چندین بار زنگ زدن مادرم، با افتخار زیپ کیفش را باز کرده و گوشی بزرگ را از آن خارج ساخته است. خواهرم با صدایی که به قول خودش پیچ و تابی به آن داده، چند کلمهای با مادرم صحبت میکند و دوباره گوشی را سرجای خود بازمیگرداند. باید وضعیت دوستهای خواهرم را میدیدید که چطور چشمانشان گرد شده بود! (این چیزی است که خواهرم تعریف میکند.)
بند نتیجه گیری (جمع بندی)
آن روز گردش خواهرم با دوستانش با صدای زنگهای تلفن همراه به چیزی خاص تبدیل شده و از آن لحظه به بعد خواهرم خود را پرنسس جمع احساس میکند. حال دخترهای دیگر هم نگفتنی است که هر یک چطور برای تلفن همراه حسرت میخوردند. امروز که کودک و پیر و جوان همه صاحب یک گوشی همراه هستند، تعریف آن روزها برای خواهرم به یک خاطره شیرین و جذاب تبدیل شده است.