RPR"
سطح
4
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Jun
- 3,525
- 24,017
- مدالها
- 6
فصل دهم
صبحِ پنجشنبهها تعطیل هستم.
بچهها مانند دیروز خودشان به سمت ایستگاه اتوبوس میروند. شک ندارم اگر جانیس آنها را تنهایی ببیند، عصبانی خواهد شد؛ اما من نگرانی چندانی نسبت به این موضوع ندارم. از پشت پنجره به آنها نگاه میکنم. اکنون پردهها نصب شدهاند و احساس بهتری دارم. اتوبوس از راه میرسد و بچهها را سوار میکند. بهعنوان مادر خیلی نگران فرزندانم نیستم و ترجیح میدهم به فرزندانم قلاده نبندم. گاهی باید بچهها را رها کرد تا به حال خودشان باشند. اکنون بچهها به مدرسه رفتهاند و خانه سوتوکور است. آدا معمولاً کارهایش را بیسروصدا انجام میدهد؛ اما نیک مانند گردباد، مدام در حرکت و فعالیت است. وقتی از خانه بیرون میرود، خانه مرده به نظر میرسد. وقتی در آپارتمان کوچک قبلیمان تنها میشدم، خانه ساکت بود؛ اما اکنون این خانه بزرگ، بسیار ساکتتر و بیرونقتر است. احساس میکنم خانه خالی است، زیرا هر صدایی در خانه میپیچد و پژواک دارد. تصمیم دارم برای خودم صبحانه درست کنم و کتاب بخوانم. به سمت آشپزخانه میروم و شانه تخممرغ را بیرون میآورم. با بالا رفتن سنم، سعی دارم سالمتر غذا بخورم و میدانم تخممرغ آبپز از نیمرو بسیار سالمتر است. البته من طعم نيمرو با کره را بیشتر میپسندم. به محض جوشیدن ظرف تخممرغها، زنگ در به صدا در میآید. با عجله به سمت درب ورودی میروم و بدون اینکه ببینم چه کسی آنجاست، در را باز میکنم، زیرا در محله جدید احساس امنیت دارم. وقتی در برانکس زندگی میکردیم، ابتدا از چشمی نگاه و سپس درب را باز میکردم. اگر فرد ناشناسی بود، از او میخواستم کارت شناسایی ارائه دهد. اما این محله خیلی امن است. نباید نگران چیزی باشم.
به محض دیدن مارتا، خدمتکار خانهی سوزت، متعجب میشوم. لباس گلداری به تن دارد، پیشبند سفیدی بسته است و دستکش لاستیکی به دست دارد.
میگویم: «سلام»
نمیدانم باید چه بگویم. مارتا با همان نگاه نافذ به من خیره شده است.