- Oct
- 889
- 2,403
- مدالها
- 2
نفسهای شایلا آروم و منظم شد، دست کوچولوش روی موهای نرم فلاپی شل شد. وقتی داشت خوابش میبرد، انگار صدای یه گوسفند دیگه رو شنید، یه گوسفند قهوهای نرم و خوابآلود، که زمزمه میکرد: “شب بخیر، شایلا.”
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک