جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

درحال ترجمه {دختری که در گذر زمان پرید} اثر «مترجم آرشیت»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب‌های در حال ترجمه توسط آرشیت با نام {دختری که در گذر زمان پرید} اثر «مترجم آرشیت» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 426 بازدید, 5 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب‌های در حال ترجمه
نام موضوع {دختری که در گذر زمان پرید} اثر «مترجم آرشیت»
نویسنده موضوع آرشیت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آرشیت
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,242
6,942
مدال‌ها
2
عنوان: THE GIRL WHO LEAPT THROUGH TIME
عنوان اصلی: دختری که در زمان پرید

نویسنده: YASUTAKA TSUTSUI

مترجم: آرشیت

خلاصه:
کتاب حاضر دربردارنده داستانی ژاپنی برای نوجوانان است. در این داستان آمده: کازوئو سوار دوچرخه در خیابان می‌‌رود که می‌‌بیند در سرپایینی ترمزش نمی‌‌گیرد. همان موقع کامیونی با سرعت به چهاراه نزدیک می‌‌شود و کازوئو هم هر لحظه به چراغ قرمز نزدیک و نزدیک‌‌تر می ‌شود. در حالت عادی باید اتفاق تلخ و دردناکی بیفتد، اما به دلایلی کازوئو از این حادثه جان سالم به در می‌برد و با بوی سنبل در زمان سفر می‌کند.
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,242
6,942
مدال‌ها
2
سایه تاریک در آزمایشگاه علوم ساعت‌ها از خروج بیشتر دانش آموزان از ساختمان مدرسه گذشته بود. سالن‌ها و کلاس‌هایش اکنون سرد بود و همه جا ساکت بود، به جز صدای دور صدای کسی که در سالن نمایش «پولوناز» شوپن را با پیانو می‌نواخت. کازوکو یوشیاما در آخرین سال دبیرستان خود بود و تازه تمیز کردن آزمایشگاه علوم را با همکلاسی‌هایش کازوئو فوکاماچی به پایان رسانده بود. و گورو آساکورا او گفت:
ـ این به اندازه کافی خوب است. من زباله ها را بیرون می آورم. پسرا می توانید بروید دست های خود را بشویید.
درحالی که کازوئو قد بلند و لاغر اندام با گورو کوتاه و تنومند از اتاق خارج شد، کازوکو مجبور شد به خاطر تضاد بین دو دوستش خنده‌اش را ندهد. آنها از جنبه‌های دیگر نیز بسیار متفاوت بودند. هر دوی آنها بسیار باهوش بودند، مطمئناً. اما در حالی که گورو سخت کار می‌کرد و می‌توانست بسیار تکان دهنده باشد، کازوئو کمی رویاپرداز بود. در واقع، او اغلب به نظر می‌رسید.
دختری که در گذر زمان رفت در دنیایی برای خودش باشد و کازوکو هرگز نمی‌توانست از آنچه فکر می‌کرد مطمئن باشد. گورو در حالی که دستانشان را در سینک حمام می‌شستند، به کازوئو نگاه کرد.
- کازوکو دوست داشتنی است، و او نیز خوب است. اما او گاهی اوقات می تواند کمی سرسخت باشد، اینطور نیست؟
گورو دوست داشت هر از گاهی جملاتش را با کلمات درشت تند کند.
- اوه آره؟
کازوئو که دوباره کیلومترها دورتر شده بود گفت.
- چه چیزی باعث می شود این حرف را بزنی؟ آیا فکر نمی کنی او می تواند غلبه کند؟
گورو گفت. قفسه سی*ن*ه‌اش را به اندازه صورتش که همیشه قرمز و پف کرده بود، پف کرد. او می گوید:
- او با ما طوری رفتار می‌کند که ما بچه هستیم. بیا. شما پسرها می‌توانید بروید و دست‌های خود را بشویید.
کازوئو که به نظر می‌رسید در ذهنش به سفر دیگری می‌رود، پاسخ داد:
- واقعاً به آن فکر نکرده بودم.
کازوکو زباله‌ها را به پشت ساختمان برد و به آزمایشگاه کوچک علمی برگشت تا جاروهایی را که استفاده می‌کردند کنار بگذارد. اما وقتی دستش را روی دستگیره در گذاشت، فکر کرد صدایی از داخل می‌شنود. کازوکو فکر کرد: «عجیب است».
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,242
6,942
مدال‌ها
2
اگرچه آن را آزمایشگاه علمی کوچک می‌نامیدند، اما معمولاً از اتاق به عنوان فضای ذخیره‌سازی استفاده می‌شد و پر از چیزهای جالب مانند شیشه‌ها، نمونه‌های بیولوژیکی، اسکلت‌ها، حیوانات عروسکی و انواع مواد شیمیایی بود. برای بیشتر دختران مدرسه، اتاق جای ترسناکی بود که بهتر است از آن اجتناب کنند. اما کازوکو آن جور آدمی نبود که فکرش را بکنید. کازوکو با خودش گفت:
ـ هیچکس نباید اینجا باشد. من نمی‌دانم که آیا می‌تواند آقای فوکوشیما باشد؟
اما بعد، معلمش را دیده بود که زودتر از در دیگری بیرون می‌رفت، بنابراین مطمئناً او نمی‌توانست سروصدا کند. پس چه کسی می‌تواند باشد؟ کازوکو کمی احساس ترس کرد. اما با این وجود، او شهامت را برای باز کردن در به دست آورد. اما به محض این که او این کار را انجام داد، ضربه بزرگی به وجود آمد و صدای شکستن شیشه در اطراف دیوارهای اتاق طنین انداز شد.
ـ چه کسی آنجاست؟
کازوکو در حالی که در تاریکی تلاش می‌کرد تا ببیند، صدایش متزلزل بود، گفت. او تقریباً می‌توانست ببیند که چند لوله آزمایش در امتداد یک میز در وسط اتاق ردیف شده بودند، و به نظر می‌رسید که یکی از آن‌ها به سادگی روی زمین غلتیده بود و حوضچه‌ای از مایع باقی مانده بود تا روی کاشی‌ها پخش شود. او فکر کرد حتماً کسی در اینجا آزمایشی انجام می‌داد. اما چه کسی؟ و کجا رفتند؟
کازوکو به سمت میز رفت تا برچسب‌های روی بطری‌های مواد شیمیایی را که در کنار لوله‌های آزمایش ردیف شده بودند بخواند. اما قبل از اینکه بتواند، یک سایه تیره از پشت کابینت مواد شیمیایی بیرون پرید و پشت پارتیشن کنار در فرو رفت. کازوکو یخ کرد. ممکن است دزد باشد؟
ـ چه کسی آنجاست؟
او صدا زد:
ـ اینجوری منو نترسان و خودتو نشون بده!
در منتهی به راهرو به صدا در آمد. تلاش برای فرار به سالن فایده ای ندارد! کازوکو فریاد زد و سعی کرد جلوی ترسش را بگیرد.
ـ آن در قفل است!
وقتی صدای کازوکو طنین انداز شد، اتاق دوباره در سکوت فرو رفت. بدون صدای تق‌تق و بدون صدایی از پشت پارتیشن.
ـ من می‌دونم کی هستی!
کازوکو با احساس شجاعت بیشتر گفت.
ـ بیا بیرون کازو! یا گورو! می دانم که یکی از شما دو نفر است که می خواهد مرا بترساند! کازوکو منتظر پاسخ بود، اما هیچ کدام نیامد. بنابراین، در عوض، ترس خود را قورت داد و به سمت پارتیشن رفت. سپس ایستاد، نفسی آرام کشید و به آرامی اطراف لبه را نگاه کرد. اما به طرز باور نکردنی، هیچ‌ک.س آنجا نبود.
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,242
6,942
مدال‌ها
2
ـ چیشد؟
کازوکو با ناباوری نفس‌نفس زد. آیا آن سایه کسی بود که او دیده بود؟ او از آن مطمئن بود. هیچ راهی وجود نداشت که یک توهم باشد. نه، او مطمئن بود که کسی را دیده است که پشت پارتیشن حرکت می‌کند. کازوکو به سمت دری که به راهرو منتهی میشد دست برد و سعی کرد آن را بکشد. اما، همانطور که او فکر می‌کرد، قفل بود. بنابراین، هرکسی که اینجا بوده، آشکارا از آنجا نرفته است. پس کجا رفته بودند؟ آنها نمی‌توانستند ناپدید شوند. این مضحک خواهد بود. اما چه توضیح دیگری وجود داشت؟ همه اینها خیلی عجیب بود که درست نباشد. کازوکو که کاملا گیج شده بود، به آرامی به سمت میزی که لوله‌های آزمایش در آن ردیف شده بودند، برگشت. بوی ملایمی در هوا به مشام می‌رسید و کازوکو تصور می‌کرد که از محتویات لوله آزمایش شکسته می‌آید. و اگرچه او کاملاً مطمئن نبود که رایحه چیست، اما متوجه شد که کاملاً عطر است.
دلپذیر در واقع او می‌توانست به یاد بیاورد که قبلاً در جایی این بوی را گرفته است. چیزی شیرین و نوستالژیک بود. چیزی که او قطعاً قبلاً در جایی استشمام کرده بود. اما چه بود؟ دستش را به یکی از بطری‌های مواد شیمیایی روی میز برد و سعی کرد برچسب را بخواند. اما آنقدر تاریک بود که نتواند به درستی ببیند. او سعی کرد چشم‌های خود را بچرخاند تا ببیند آیا این کمکی می‌کند، اما همانطور که انجام داد، شروع به احساس سبکی سر کرد. آن بوی شیرین لحظه به لحظه قوی‌تر می‌شد تا اینکه ناگهان بر او غلبه کرد و او را روی زمین فرو ریخت و بیهوش کرد. چند دقیقه بعد، کازو و گورو به آزمایشگاه علمی بازگشتند.
ـ بیا، کازوکو. بیا بریم!
کازوو صدا زد.
ـ ما کیف شما را اینجا داریم!
گورو درحالی که در آزمایشگاه اصلی خالی را باز کرد با صدای بلند اضافه کرد.
ـ من حدس می‌زنم که او هنوز از بیرون آوردن زباله ها برنگشته است. احتمالاً با کسی برخورد کرده است و هنوز آنجا در حال گفتگو است. دخترها فقط دوست دارند صحبت کنند!
کازوئو در حالی که به در آزمایشگاه کوچکتر اشاره کرد، با حالت آرام همیشگی خود گفت:
ـ من شک دارم. او احتمالا آنجاست و جاروها را کنار می گذارد. گورو به سمت آزمایشگاه علمی کوچک رفت و کیف خود و کازوکو را در حالی که می‌رفت تاب داد.
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,242
6,942
مدال‌ها
2
- نه. او اینجا نیست.
قبل از اینکه ناگهان فریاد بلندی کشید، صدا زد.
- چه خبر؟
فردی به نام کازوکو، به دنبالش دوید تا گورو را پیدا کند که در کنار کازوئو ایستاده بود، کسی که هنوز روی زمین دراز کشیده بود.
- چی شده؟
گورو لرزان پرسید.
- اون نمرده... مگه نه؟
- مسخره نباش!
کازوئو گفت. مچ دستش را گرفت و نبضش را چک کرد.
- او خوب به نظر می رسد. می توانید پاهای او را بگیرید؟
- برای چی؟
- بنابراین ما می توانیم او را حمل کنیم تا پرستار را ببیند، البته! فکر می کنم او غش کرده است.
وقتی سه تایی به اتاق پرستار رسیدند، کسی آنجا نبود. بنابراین کازئو و گورو، کازوکو را روی تخت دراز کشیدند. کازئو گفت:
- من میرم دنبال معلم.
- تو آن پنجره را باز کن و راهی برای خنک کردن پیشانی او پیدا کن.
گورو آشکارا ترسیده بود و بدون هیچ حرفی سری تکان داد. سپس، پس از رفتن کازوئو، برای لحظه‌ای خود را جمع و جور کرد، پنجره را باز کرد و قبل از اینکه دستمالش را روی سر کازوکو بگذارد، آن را در آب فرو کرد. گورو با خود زمزمه کرد:
- احتمالاً خستگی است.
به طرز خفن مسخره است که از ما سه نفر بخواهند اتاقی به این بزرگی را تمیز کنیم!
- بیا کازوکو! بیدار شو!
گورو با چشمانی گریان در حالی که دستمال را دوباره در آب فرو کرد و دوباره روی پیشانی او گذاشت، گفت. سرانجام، پس از ابدیت، کازوئو با آقای فوکوشیما، که آخرین فردی بود که در اتاق کارمندان باقی مانده بود، برگشت. او پس از معاینه سریع گفت:
- بله، فکر می‌کنم او به تازگی غش کرده است. چند دقیقه با هم در سکوت منتظر ماندند. سپس در نهایت به نظر می رسید که کازوکو شروع به بیدار شدن کرده است.
- اوه من. چی شده؟
او گفت. کازوئو پاسخ داد:
- شما در آزمایشگاه غش کردید.
بلافاصله خاطره کازوکو دوباره پر شد، و پس از صرف یک لحظه برای به دست آوردن آرامش، شروع به گفتن همه چیز در مورد مواجهه خود با چهره سایه به دیگران کرد. کازوئو گفت:
- وای، این واقعا چیزی است.
- اما وقتی شما را روی زمین پیدا کردیم، هیچ لوله آزمایش یا بطری مواد شیمیایی در اطراف وجود نداشت. و همچنین چیزی روی زمین وجود نداشت.
گورو افزود:
- و ما چیزی را حس نکردیم.
 
موضوع نویسنده

آرشیت

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Feb
3,242
6,942
مدال‌ها
2
به طرز خفنی مسخره است که از ما سه نفر بخواهند اتاقی به این بزرگی را تمیز کنیم!
"بیا کازوکو! بیدار شو!"
گورو با چشمانی گریان در حالی که دستمال را دوباره در آب فرو کرد و دوباره روی پیشانی او گذاشت، گفت. سرانجام، پس از چیزی که به نظر می‌رسید یک ابدیت، کازوئو با آقای فوکوشیما، که آخرین فردی بود که در اتاق کارمندان باقی مانده بود، برگشت. او پس از معاینه سریع گفت:
- بله، فکر می‌کنم او به تازگی غش کرده است. چند دقیقه با هم در سکوت منتظر ماندند. سپس در نهایت به نظر می رسید که کازوکو شروع به بیدار شدن کرده است.
- اوه من. چی شده؟
او گفت. کازوئو پاسخ داد:
- شما در آزمایشگاه غش کردید.
بلافاصله خاطره کازوکو دوباره پر شد، و پس از صرف یک لحظه برای به دست آوردن آرامش، شروع به گفتن همه چیز در مورد مواجهه خود با چهره سایه به دیگران کرد. کازوئو گفت: "وای، این واقعا چیزی است.
- اما وقتی شما را روی زمین پیدا کردیم، هیچ لوله آزمایش یا بطری مواد شیمیایی در اطراف وجود نداشت. و همچنین چیزی روی زمین وجود نداشت.
گورو افزود:
- و ما چیزی را حس نکردیم.
- واقعا!
کازوکو که به وضوح متعجب روی تخت نشسته بود گفت.
ـ خیلی عجیبه. مطمئنم... میخوام دوباره اتاق رو چک کنم. با من بیا.
آقای فوکوشیما دستش را بلند کرد.
ـ هی حالا، نه به این سرعت. باید بعد از اینطور غش کردن، راحت باش. مطمئنی که خوب هستی؟
ـ بله، مطمئنم.
ـ خب، اگر مطمئنی، پس من با تو خواهم آمد. آنها با هم به آزمایشگاه علوم بازگشتند. اما وقتی به آنجا رسیدند، مطمئناً چیزی دیده نمی شد. چیزی روی میز نیست و نه حتی یک تکه شیشه که لوله آزمایش شکسته قبل از آن بود. کازوکو با گیج گفت:
ـ اما این خیلی عجیب است.
آقای فوکوشیما پرسید:
ـ بویی که به آن اشاره کردید، می‌توانید بگویید چیست؟
ـ خب، بوی شیرینی بود. اما چگونه می توانم آن را توصیف کنم...
سپس پاسخ ناگهان به او رسید.
ـ همین! اسطوخودوس بود!
ـ اسطوخودوس؟
ـ بله! یادم می آید زمانی که در دبستان بودم و مادرم به من اجازه می داد عطر اسطوخودوس او را ببویم. همان بو بود!
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: لِئا.
بالا پایین