ز
موضوع نویسنده
زمرد
مهمان
خسته هستم همانند موش کور!
تظاهر به کور بودن دارم، ولی در تاریکی غلبه کردهام.
چشمانم میبینند،
اما اندیشهام کوتاه است!
ولی میفهمیدهام!
خدیا!
از یک نفری شنیده بودم، تو هستی...
درست اینجا!
وسط خاک و سنگ!
درست کنارم در تنهایی...
ولی کجا؟
چرا چشمانم در پی تو میگردند ولی هیچی نمیبینند!
شنیدم، میشنوی؟ پس چرا سوالهایم بیجواب است! چرا دلم این سوز و سرما را تاب نمیآورد؟
تظاهر به کور بودن دارم، ولی در تاریکی غلبه کردهام.
چشمانم میبینند،
اما اندیشهام کوتاه است!
ولی میفهمیدهام!
خدیا!
از یک نفری شنیده بودم، تو هستی...
درست اینجا!
وسط خاک و سنگ!
درست کنارم در تنهایی...
ولی کجا؟
چرا چشمانم در پی تو میگردند ولی هیچی نمیبینند!
شنیدم، میشنوی؟ پس چرا سوالهایم بیجواب است! چرا دلم این سوز و سرما را تاب نمیآورد؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: