جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده دلنوشته دریای غم اثر F_PARDIS

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط PardisHP با نام دلنوشته دریای غم اثر F_PARDIS ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 961 بازدید, 24 پاسخ و 18 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع دلنوشته دریای غم اثر F_PARDIS
نویسنده موضوع PardisHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVAN.
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,827
23,796
مدال‌ها
8
روی صخره‌ای بلند ایستاده‌ام و موج‌های دریا در جستجوی ترس در من می‌گردند! هر ثانیه خروشان‌تر می‌شوند و با برخوردی محکم صخره را تکان می‌دهند، اشک در چشمانم حلقه می‌زند. از انسان‌ها توقعی نیست، لااقل تو مهربان باش، دریای غم‌هایم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,827
23,796
مدال‌ها
8
نیست، او هم نیست!
موجی عظیم همانند سیلی از غم‌ها به طرفم می‌آید. روبه‌رویم می‌ایستد، من تنها انسانی خسته از دنیا هستم و برروی صخره‌ی آرزوهایم می‌گریم!
هرکار کنم فایده ندارد موج غم‌ها رحم نمی‌کند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,827
23,796
مدال‌ها
8
می‌افتم، از روی صخره‌ی آرزوهایم!
همان صخره‌ای که روزی زادگاه آرزوهایم بود و حال گورستان‌شان... .
سقوط می‌کنم به دل دریای غم‌هایم، اما ترس بازهم در وجودم نیست، خوشحالم!
زیرا در دریا دیگر اشک‌هایم پدیدار نخواهد بود... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,827
23,796
مدال‌ها
8
ثانیه به ثانیه، بیشتر در اعماق دریا غرق می‌شوم. جایی تاریک، بی‌صدا و بی‌نور. جایی مانند آن بخش از قلبم که با نبودنت مدت‌هاست همین وضع را دارد. دیگر مهم نیست... چیزی به بسته شدن ابدی چشم‌هایم نمانده. می‌دانی، یک ای‌کاش کوچک هنوز در وجودم مانده، آن‌هم آخرین دیدار با توست... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,827
23,796
مدال‌ها
8
نور می‌بینم، نور!
یک دست، یک انسان. بیرون می‌کشد مرا از دریای غم‌هایم. خداوندا، نجات یافتم!
چشمانم بسته می‌شود و بعد باز، برروی یک قایق چوبی با پارو‌های هم‌رنگش، سوار بردریا. حسی در اعماق وجودم می‌گوید:
- حال نوبت توست، که این دریای وحشی را رام سازی!
 
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,827
23,796
مدال‌ها
8
اما نه، این تنها احساسی همانند همان امید واهی همیشگی‌ست، دریای غم را آرام سازم؟ باز غرق می‌شوم می‌دانم... کاری از دست‌هایم بر‌نمی‌آید، باید پارو بزنم شاید مقصدی یابد قایق کوچک من، و شاید مقصدم همان مبدأ باشد.
 
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,827
23,796
مدال‌ها
8
دریای غم هم، غمگین است!
چه برسد به من که صاحب بزرگ‌ترین غصه‌هایش جهانم. پاروی چوبی را در آب فرو برده و بیرون می‌کشم. می‌ترسم جلو روم، مانند همیشه عقب می‌نشینم. در مقابل دریا عقب نشینی می‌کنم و به مبدأ باز می‌گردم... .
 
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,827
23,796
مدال‌ها
8
مبدأ، سخره‌ای پر از اجساد آرزوهایم! نگاهی به دست‌هایم می‌اندازم و صبر نمی‌کنم. چاله‌ها را می‌کَنم! آرزوهایم هنوز نفس می‌کشند، نمی‌خواهم زنده به گور شوند. هنوز راهی برای برآورده کردنشان مانده، می‌دانم می‌شود... .
 
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,827
23,796
مدال‌ها
8
بیرون می‌آورم‌شان. خاک‌هایی که برروی‌شان ریخته را پاک می‌کنم، چرا نفس ندارند؟!
می‌ترسم، دارایی‌های من از دنیا بروند! در آغوش می‌گیرم‌شان و اشک‌هایم سرازیر می‌شود. یکی از آرزوهایم به زیر آب رفت! دیگر ندارم‌اش... .
 
موضوع نویسنده

PardisHP

سطح
6
 
𝓣𝓲𝓻𝓮𝓭
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
2,827
23,796
مدال‌ها
8
همان‌طور که می‌گریَم،
صدای نفس‌های آهسته‌ای به گوشم می‌نشیند.
به دنبال صدا می‌روم، او آن‌جاست، یک آرزوی دیگر دارد روبه‌روی چشمان ترم جان می‌دهد،
و چقدر این منظره دلگیر است برایم... .
 
بالا پایین