جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده دلنوشته منِ بی من اثر YAGAMI

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط اِمانو با نام دلنوشته منِ بی من اثر YAGAMI ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,158 بازدید, 30 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع دلنوشته منِ بی من اثر YAGAMI
نویسنده موضوع اِمانو
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط fatemeh bano
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Jul
1,436
7,837
مدال‌ها
6
من این‌جا را نمی‌خواستم، غذای سوخته‌ی روی گاز را هم نمی‌خواستم. خوردن آن بطری‌های گلوسوز مسخره را هم نمی‌خواستم. سرگیجه‌ و سردرد جزء برنامه‌های من نبود... تاریکی را می‌خواستم. سکوت را هم می‌خواستم... من بارانِ وسط تابستان را می‌خواستم. یک آغوش محکم و دست‌های گرم و حرف‌های حمایت‌گر را می‌خواستم، آن هم وسط کابوس‌های شبانه‌ام... من درد و خشم و عصبانیت را نمی‌خواستم. من آرامش و بیخیالی را می‌خواستم. تمام شدن را می‌خواستم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Jul
1,436
7,837
مدال‌ها
6
فرو می‌روم در روز،
تا آن‌جا که دست خورشید هم به من نمی‌رسد.
فرو می‌روم در روز و تنها جایی که آفتاب دست‌هایم را نمی‌سوزاند در آغوش ماه است.
فرو می‌روم در آسمان آبی، فرو می‌روم در اعماق روز و از آن سر شب، سر بر می‌کشم به تیرگی‌ها
سر بر می‌کشم به آغوش ماه.
- آغوش ماه، نوزدهم اکتبر.
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Jul
1,436
7,837
مدال‌ها
6
کلافگی در ایستگاه می‌دوید و انتظار، یک رسالت نافرجامِ تحمیل شده.
مردمِ منتظر
سکوتی که تقلا را خنجر می‌زد،
خون، خون می‌چکید از شقیقه‌های ملتهب.
ایستگاه بود یا خون باره‌ای از فلسفه‌هایِ گیر کرده در بطن ذهن‌های منقبض؟
ایستگاه بود یا پهنهٔ نبض شقیقه‌ها از اضطراب؟
هوا سرد است یا من می‌لرزم؟
ذهن من دارد تَرَک می‌خورد یا این دنیاست که فرو می‌پاشد؟
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Jul
1,436
7,837
مدال‌ها
6
«اگر روزی من وجود نداشته باشم، یعنی کسی هست که با بوییدن نیلوفرآبی‌ها، با دیدن باران و شنیدن رعدوبرق، با حس کردن سرما و تاریکی، با دیدن فنجان‌های لب پریده و شکسته، رنگ سبز، پرده‌های سفید، با دیدن دریا و ساحل، صدف‌های تو خالی، با رسیدن سپتامبر و اکتبر، برگ‌های زرد شده، برف، برگه‌های کاهی، عینک‌های شکسته، با دیدن ماه و ستاره‌ها، با دیدن شکوفه‌های گیلاس و سیب‌های سبز، با خوردن کروسان‌های گرم و خرمالوهای رسیده، با دیدن خزه‌های لجنی رنگ، دوچرخه‌های قدیمی، زخم‌ زیر چشم، موهای بلند، با دیدن آسمان، با راه رفتن در خیابان‌های خلوت و با شنیدن قطعه‌های آرام پیانو یاد من بی‌افتد؟»
- بیست و سوم اکتبر.
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Jul
1,436
7,837
مدال‌ها
6
ابرها خاکستری و بغض کرده‌اند...
برگ‌های زرد رنگ درخت‌ها را مریض‌تر نشان می‌دهند...
پرنده‌ها آسمان را ترک کردند...
من سردم است و لباس‌های زخیم‌تر کمکی نمی‌کنند...
نیاز به یک آغوش دارم و تنها هستم...
زخم پایم می‌سوزد...
نیاز به درمان دارم و تنها هستم...
سرم برای تنم سنگین است...
نیاز به شانه‌های محکمی دارم این برای خودم نیز دردناک است اگر بخواهم به زبان بیاورم...
من هنوز هم تنها هستم...
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Jul
1,436
7,837
مدال‌ها
6
بعد از یک مدت دیگر دردت دوایی ندارد...
برای تن سردت نه لباس‌های لایه لایه جواب است...
نه پنهان شدن زیر پتو...
نه حتی فضای میان بازوهای یک نفر...
دیگر درمان نمی‌شوی...
بعد از آن همیشه سردت است...
می‌لرزی و سردت است...
استخوان‌هایت درد می‌گیرند و سردت است...
اشک‌ات روی گونه‌ات یخ می‌زند و... باز هم سردت است...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Jul
1,436
7,837
مدال‌ها
6
بنظرم آمد که تمام هستی من، سر یک چنگک باریک آویخته شده و در ته چاه عمیق و تاریکی آویزان بودم.
بعد از سر چنگک رها شدم، می‌لغزیدم و دور می‌شدم ولی به هیچ مانعی برنمی‌خوردم،
یک پرتگاه بی‌پایان در یک شب جاودان.
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Jul
1,436
7,837
مدال‌ها
6
الان می‌فهمم آن چیزی که مرا وادار کرد تا قلم را از دست سرنوشت بگیرم تا خودم داستانم را ادامه دهم چقدر بیشتر از شجاعت، شبیه به حماقت بود.
بعد از این که سطر به سطر نوشتم و صفحه به صفحه جلو رفتم... سال به سال بزرگتر شدم... آن هیجان گذشت و انگشت‌هایم از بازی دادن کاغذها خسته شدند... بعد از این که کلمات جای خودشان را به خط‌های درهم دادند... بالاخره فهمیدم، یک چیزی کم بود... خودم در داستان خودم کم بودم... خودم در ماجرای خودم گم بودم... یعنی این مَن را بین کدام پاراگراف‌ها جا گذاشته بودم؟! فقط اگر جواب را پیدا می‌کردم...
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Jul
1,436
7,837
مدال‌ها
6
قرار نبود غرق شوم...
فقط فکر می‌کردم دریا بتواند یک مدت مرا در گوشه‌ای از سی*ن*ه‌اش پنهان کند تا دیگران فراموشم کنند...
سپس زمان برگشتن شد...
اما انگار دریا خالی بودن قلبش را دوست نداشت.
 
موضوع نویسنده

اِمانو

سطح
3
 
دلنویس انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Jul
1,436
7,837
مدال‌ها
6
راکد شده‌ام. الان هم دیشب بود و فردایم، امروز. نه کسی می‌آید، نه من می‌روم. حالم تغییر نمی‌کند و شرایط. تاریکی زخم‌هایم را پوشانده و سکوت، ردِ غم‌. تنها تمایزِ ثانیه‌ سال‌هایم از یک‌ دیگر، گذرِ روز شمارِ صفحه‌ قفل گوشی‌ست‌ و کِش کوتاه آمدنِ سایه در ساعات. صدایم بزن هیچ، گیر کرده در روزمرگی. فرقی با پنیرِ مانده در یخچال ندارم، امروز فرداست که راهیِ سطلِ فراموش شدگان شوم.
 
بالا پایین