جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

معرفی رمان رمان برای آمدنم دیر بود

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Rabi با نام رمان برای آمدنم دیر بود ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 247 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رمان برای آمدنم دیر بود
نویسنده موضوع Rabi
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rabi
موضوع نویسنده

Rabi

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jun
104
37
مدال‌ها
2
91185840d3cd437fa07c7d0ef2fa4977.jpg آمدنم دیر بود

رمان برای آمدنم دیر بود
نویسنده:فاطمه صابری کرمانی
انتشارات:شقایق

کد کتاب :109399
شابک :978-9642161003
قطع :رقعی
تعداد صفحه :419
سال انتشار شمسی :1398
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :1

معرفی رمان

آزاده که سال ها قبل توسط همسرش مهران آن هم در دوران بارداری ترک شده است، حالا پس از گذشت زمانی طولانی و با وجود ابتلایش به یک بیماری خطرناک، هنوز هم قصد فاش کردن حقیقت را برای دخترش نازلی ندارد. نازلی، بی نهایت به ناپدری فوت شده اش بهزاد و خواهرش الناز علاقه دارد، از این رو آزاده معتقد است که فهمیدن حقیقت باعث آزار دخترش شده و خاطرات خوب بهزاد را در ذهن او خراب می کند، از طرفی مخفی نگه داشتن این راز و محروم ماندن مهران از چنین دختر نازنینی را بهترین تنبیه برای او می داند.
در میان این درگیری ها و آشوب های ذهنی که آزاده را بیش از پیش خسته و فرسوده کرده است، نازلی با اطلاع از بیماری مادر و هزینه های بالای درمانش، به عنوان دستیار و مترجم در یک شرکت با مدیریت مهران ادیبان استخدام می شود، خبری که پس از رسیدن آن به گوش مادر و مادربزرگش، منجر به نشان دادن واکنشی عجیب از سوی آن ها می شود و کنجکاوی نازلی را برای پی بردن به چرایی نشان دادن چنین عکس العملی برمی انگیزد.


قسمتی از رمان

در اتاقک آسانسور تنها بودند، و نازلی اصلا خجالت نمی کشید. حس می کرد به آشنایی قدیمی برخورده، احساس غریبگی نداشت.

-اینجا کار می کنین؟

مرد نمی توانست چشم از چشمان نازلی بردارد.

-بله امروز اولین روز کاریمه.

برقی در چشمان مرد درخشید.

-تا اونجایی که من می دونم، همه سعی می کنن اولین روز کاری شونو به موقع برسن.

لبخند نازلی روی لبش خشک شد و نگاهش دنبال ساعت مچی اش دوید.

-واقعا؟ خیلی دیر کردم؟

مرد لبش را به دندان گزید.

-حالا خیلی مهم نیست، منم دیر کردم.

نازلی با لحنی سرخورده گفت:

-اما اولین روز کاری شما نیست.

-درسته.

هردو در طبقه ی پنج از آسانسور بیرون آمدند.

-چه جالب، دفتر کار شما هم توی این طبقه ست؟

نازلی ایستاد و با قشنگ ترین لبخندش خودش را معرفی کرد.

-من نازلی فروتن هستم، قراره اینجا منشی و مترجم باشم.

مرد با نگاهی شوخ، نازلی را برانداز کرد. نگاهش خریدارانه بود و به نازلی حس خوبی نداد.

-منم مهران ادیبان هستم، و تو قراره منشی و مترجم من باشی.

مهران ادیبان با لبخندی که سعی داشت آن را از نازلی پنهان کند، به سمت دفتر کارش رفت و نازلی را همانجا گذاشت.

نازلی خشکش زده بود. «چی؟ مهران ادیبان؟ اینه؟ چه جذاب و خوش قیافه ست، جوون تر از اونیه که بشه درموردش حدس زد روزی روزگاری با مامانم سروسرّی داشته. پس مامانم مهران ادیبان رو از کجا می شناسه؟»

-نازلی چرا ماتت برده؟

صدای خانم ادیبان بود. نازلی خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد لبخند بزند، اما لبخندش روی لبش ماسید.

-چیزی شده نازلی؟ دیر کردی، اتفاقی افتاده؟

نازلی دست به دامان دروغ شد.

-توی ترافیک موندم.

-از فردا یکی از راننده های شرکت، تو رو می بره و میاره. میون برها رو بلده، می دونه چطوری باید سرموقع اینجا باشی. نمی خوام بهونه بیفته دست رئیست.
 
بالا پایین