- Jun
- 104
- 37
- مدالها
- 2

رمان جرم عاشقی
نویسنده: الهه محمدی
انتشارات: شقایق
کد کتاب :109397
شابک :978-9642160792
قطع :رقعی
تعداد صفحه :424
سال انتشار شمسی :1398
نوع جلد :زرکوب
سری چاپ :1
معرفی رمان
کتاب جرم عاشقی اثری است از الهه محمدی به چاپ انتشارات شقایق.
ستاره، دختر لجباز و مغرور داستان این کتاب که تماما با ازدواج و قسمت کردن زندگی با دیگری مخالف است، پس از شکستن آینه بغل ماشین یک پسر جوان به نام سپهر، به دست تقدیر بارها و بارها در مکان های مختلف با او روبه رو می شود. از قضا این پسر برادر خواستگار خواهرش نیز هست…
پس از جدی شدن روابط میان دو خانواده ی سپهر و روشنی و دورهمی های گاه و بیگاه آن ها، مراوده ی سپهر و ستاره نیز با هم بیشتر می شود.
با گذشت زمان، ستاره که به هیچ مردی روی خوش نشان نمی دهد، متوجه آرامشی می شود که از سوی سپهر دریافت می کند، اما نمی خواهد این مسئله را باور کند.
قسمتی از رمان
گویی چند قدم آخر در آسمان پرواز کرد تا ستاره ای بچیند… با گرفتن گوشه ی لباس بلندش که بر اثر نسیم به رقص درآمده بود، او را کنار کشید. بر اثر شتاب کامیون و وزش بادی که ایجاد شد و نیز صدای بوقهای ممتد و گوشخراش، از خواب پرید و در ظلمت و سیاهی شب، خود را نزدیک سپهر دید. پلکی زد و به آرامی گفت:
-من اینجا چه کار می کنم؟
سپهر نگاه گرم و لبریز از نگرانی اش را به چشم های ترسیده او دوخت، نفسهایی عمیق و پی در پی از سی*ن*ه بیرون فرستاد و با کلامی پرخشم گفت:
-پیاده روی تو خواب، اونم وسط جاده خیلی برات مفرحه که نمی خوای ترکش کنی! نه؟
نگاه ستاره در اطراف چرخید، جز تاریکی مطلق و سکوت شب چیزی به چشم نمی خورد.
-انکار کن! می تونی وجود منو هم منکر بشی. احتمالا تا چند ثانیه دیگر پدر و مادر و خانواده ی پریشونت هم می رسن، اونارو هم انکار کن که…
-تمومش می کنی؟!
-چرا تو این کار رو نمی کنی؟
دستهای پر قدرت سپهر را کنار زد و فریاد کشید:
-می دونستم پدر و مادر حقیقت رو می گن اما هر چی به مغزم فشار می آوردم چیزی به خاطرم نمی اومد. از خودم خجالت می کشیدم که همیشه باعث دردسر همه هستم. اما درمون دردم رو از کی طلب می کردم وقتی نمی دونستم چه مرگمه؟
چند قدمی به او نزدیک شد و به آرامی گفت:
-کافیه اراده کنی، اون وقت درده که ازت فرار می کنه!
-نگاه شب زده اش میان ظلمت به دنبال کورسویی از نور می گشت، اما نگاه سیاه ستاره میان تاریکی گم شده بود. به آرامی گفت:
-به خاطر هر سه دفعه ازت متشکرم! سعی می کنم روی پیشنهادت متمرکز شم تا از جایی شروع کنم.
-افکارتو جمع کن ستاره! تو باید از همین حالا شروع کنی تا نشون بدی دختر شکست ناپذیری هستی.
با دیدن نور چراغ هایی که مقابل آن دو توقف کردند، نگاهش روی چشم های سپهر ثابت ماند.
با پایین آمدن سرنشینان اتومبیل، پلکی زد و به آرامی از مقابل او گذشت تا رایحه ی نسیم ملایمی از تنش، صورت او را نوازش دهد و پلک هایش را به هم رساند…