جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

معرفی رمان رمان خیال ماندنت را دوست دارم

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Rabi با نام رمان خیال ماندنت را دوست دارم ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 242 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رمان خیال ماندنت را دوست دارم
نویسنده موضوع Rabi
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rabi
موضوع نویسنده

Rabi

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jun
104
37
مدال‌ها
2
2c524e6fc64345d0a3d702165e7615ce.jpg

رمان خیال ماندنت را دوست دارم
نویسنده:مائده فلاح
انتشارات: شقایق
کد کتاب :82659
شابک :978-2000994442
قطع :رقعی
تعداد صفحه :728
سال انتشار شمسی :1401
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :7

معرفی رمان

دختر داستان ما اسمش با شخصیتش تضاد زیادی داره آرام دختر شیطون که ذوق جوانی و شادابی
زندگی در اون موج میزنه ولی وحید نامزدش
به خاطر بعضی از رفتار های آرام اون رو ترک
میکنه آرام سعی میکنه به همه نشون بده که براش
مهم نیست در این بین مازیار با فهمیدن این که رابطه
وحید و آرام کاملا تموم شده تصمیم میگیره یه قدم
به سمت آرام ورداره و اون رو کمی تغیر بده در این
بین آرام با شیطونی و شادابی خودش دل مازیار
رو میبره و..........


قسمتی از رمان


خب من خیلی اهل شعر و شاعری نیستم، اگه هم شعری بخونم ترجیح می‌دم شاعر شعرش یه مرد باشه. حس می‌کنم شعری که شاعرش مرده با احساس‌تره.
دو سال بود ایران زندگی نمی‌کرد، تحصیلات عالیه داشت. از یک طبقهٔ اجتماعی روشن فکر بود، برایش ننگ بود که رک و راست بگوید؛"اصولا زن جماعت را قبول ندارد." ولی من می‌دانستم که او همین‌طور فکر می‌کند.
عقب رفتم و به صندلی تکیه دادم. مثل یک ارباب رجوع ناچیز نگاهش کردم:
ـ خب طبیعیه که مردا شاعرای بهتری باشن، چون اونا منبع الهامی مثل"زن"دارند. زن‌ها از این موهبت بی‌بهره‌اند.
گوشهٔ لبش را به دندان گرفت، منتظر یک جواب دندان شکن بودم. او اهل حرف خوردن نبود.
ـ شما کاملا درست می‌گی، زن‌ها منبع الهام خیلی خوبی هستن.
بین منبع الهام گفتن من و منبع الهام او تفاوت زیادی بود. او کاملا به شکل بی‌ادبانه‌ای ادا کرده بود و برای من سخت نبود که بفهمم منظور او از الهام آن وجوه جسمی یک زن است و نه حس شاعرانه‌ای که یک مرد از زن می‌گیرد. نمی‌دانم چرا او می‌توانست با چند کلمه مرا در هم بریزد. این‌قدر به هم بریزد که بلند شوم و او را از اتاقم به بیرون پرت کنم. دلم می‌خواست وحید را به باد ناسزا بگیرم.
فاتحانه نگاهم کرد و گفت:
ـ به نظر می‌رسه شما سر قضیهٔ دختر خاله‌اتون هنوز از من دلخورید.
خیلی سریع سرم را تکان دادم و حرفش را رد کردم:
ـ اصلا این‌طور نیست. اشتباه وحید بود که خواست شما رو با هم آشنا کنه، وگرنه شما اصلا مناسب هم نبودید.
این بار طرف دیگر لبش را به دندان گرفت. این‌طوری می‌کرد تا مبادا لبخند بزند:
ـ لحن گفتنتون بیشتر شبیه اینه که بگید من آدم نامناسبی هستم.
خیلی خوب بود که متوجه شد. ابرو بالا انداختم:
ـ این چه حرفیه؟ وحید اشتباه کرد! شما کی اومدید ایران؟
لب‌هایش را به معنی فکر کردن انحنا داد:
ـ یه ده روزی می‌شه.
 
بالا پایین