- Jun
- 104
- 37
- مدالها
- 2

رمان جادوگر
نویسنده:پریسا غفاری
انتشارات:شقایق
کد کتاب :62994
شابک :978-9642161638
قطع :رقعی
تعداد صفحه :576
سال انتشار شمسی :1398
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :1
معرفی رمان
شخصیت اصلی کتاب حاضر دختری به نام پریا است که با عمه ی خود «فخریه» زندگی می کند. پریا زندگی سخت با گذشته ای تلخ دارد. او آرایشگر بسیار توانایی است و به لقب جادوگر معروف شده است. پریا برای آرایش عروس به خانه های ثروتمندان می رود و در این میان با خانواده ای آشنا می شود که زندگی اش به آن ها گره می خورد.
کتاب شخصیت ها و رفتارهای متفاوتی از زنان را به تصویر می کشد و به دغدغه های نسل های مختلف آن ها می پردازد. زنان ثروتمندی که غرق در ثروت و غرور هستند و…
قسمتی از رمان
با اکراه و خستگی نگاهش را به سمت عمه اش چرخاند. سوهان ناخن را به سمت او گرفته و هشدارگونه تکان می داد:
-اگه زید میدی تو پارک برای خودت ردیف کردی، خری! سیکس سگایی که تو پارک ها ولو هستند، تو جیبشون اگه ته مونده ی آشغال تخمه نباشه هیچ پخ دیگه ای نیست! من اگه از روندن نمی ترسیدم شب و روز با اون عروسک تو خیابون های بالاشهر می چرخیدم تا یه مرد شکم گنده ی خودپرستی نگاهش محوم بشه و یادش بره یه زن بو قورمه سبزی گرفته تو خونه اش چشم به راهه. یه خر نامرد بی وفایی که همچین منگ بشه که هم عقدم کنه، هم مهریه کمتر از ویلای شمال نزنه به نامم!
پلک های تبدار پریا روی هم افتاد. لب هایش خشک بود. خشک تر از حسرت ها و آرزوهای عمه ی بی نوایش! فخریه حتی از سیاهی دود گرفته ی سقف خانه شان سیاه بخت تر بود!
-کپه گذاشتی؟ یا بازم تب داری؟
لب جنباند:
-بذار بخوابم. عصر مشتری دارم.
-بمیر تو هم! کی زنده بودی که این دفعه ی دومت باشه!
«تجربه نداشت. لطافت پوستش زیر نگاه های او گر گرفته بود و قرمز شده بود. باورش نمی شد کسی بتواند لباس عروسکی و خوش دوخت پرنسس های رویایش را از تنش جدا کند. مگر کار پرنسس ها خرامیدن روی پله های عظیم و مارپیچی قصرشان نبود؟ مگر پرنسس ها جز اسب سواری میان مراتع سبز قلمروی حکومتشان وظیفه ی دیگری داشتند؟ از همان وظایفی که کنار گوشش زمزمه می کرد:
-تو باید کم کم بفهمی که ازت چی می خوام، که چه وظایفی داری!
تنش از برخورد سر انگشتان او لرزیده و دهان نیمه بازش بهت زده به او خیره شده بود.
-عاشقتم!
او هم لب زده بود:
-منم!
و با تمام افکار دخترانه اش گذاشته بود تا بال و پر پروانه ای و بکرش میان التهاب شور و شوق او بسوزد.»
-پریا! پریا! اووه چه داغم هستی! بترکی پاشو باز خواب دیدی!
پریا تکان خورد. یادش نمی آمد خوابیده باشد.