جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

معرفی رمان رمان فردا بدون من

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Rabi با نام رمان فردا بدون من ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 243 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رمان فردا بدون من
نویسنده موضوع Rabi
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rabi
موضوع نویسنده

Rabi

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Jun
104
37
مدال‌ها
2
0f52d81bdc7c40738f33347b125c2a15 (1).jpg

رمان فردا بدون من
نویسنده:نیلوفر لاری
کد کتاب :82647
شابک :978-9642162239
قطع :رقعی
تعداد صفحه :752
سال انتشار شمسی :1401
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :3


معرفی رمان
حس انتقام قدرت میده دختر داستان ما عامل تمام بد بختی هاشون رو پدربزگسکه ساکن مشهد است
میدانند دختر داستان همراه مادر و خواهر خود در
محله ای فقیر نشیندر تهران زندگی میکند پدر بزرگ
میخواهد آن ها را به مشهد پیش خود ببرد دختر داستان راضی نیست که برود اما قبول میکند برای
انتقام وارد خانواده پدر خود مشیود و....


قسمتی از رمان

کتاب فردا بدون من، رمانی ایرانی است که در ۲۶ فصل نوشته شده است. این رمان، روایتگرِ زندگی دختر جوانی است که همراه با مادر و خواهر کوچک‌ترش در یکی از محله‌های فقیرنشین تهرانْ اجاره‌نشین است. آن‌ها روزگار سختی را می‌گذرانند. پدربزرگ خانواده که مردی متمول و ساکن مشهد است، قصد دارد آن‌ها را برای زندگی نزد خود بیاورد، اما دختر جوان بنا به دلایل خانوادگی، کینهٔ شدیدی نسبت به پدربزرگ و خانوادهٔ پدری خود دارد و در نهایت با نارضایتی کامل و جنجال مجبور به تن‌دادن به خواست پدربزرگ می‌شود. او مدام در ذهن خویش خاطرات تلخ گذشته را مرور می‌کند و با کینه‌ای به وسعت جهانش پا به خانهٔ پدربزرگ می‌گذارد، اما هدف اصلی او از آمدن به این خانه چیزی نیست جز انتقام از پدربزرگ و اقوام پدری‌اش که همه را مسبب تمام بدبختی‌ها و ناکامی‌های زندگی خود می‌داند.

خواندن کتاب فردا بدون من را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب فردا بدون من

«فقط برای این‌که کمتر وقت غصه خوردن پیدا کنم و به خاطر یادآوری اشتباهاتم، کنج خانه زانوی غم بغل نگیرم و مدام زیر سنگینی بار حسرت و پشیمانی احساس عجز به من دست ندهد و زیر شلاق سرزنش‌های بی‌پایانم روزی صدبار جان ندهم؛ بعد از مشورت با پدربزرگ، تصمیم گرفتم بعد از دانشگاه چند ساعتی در شعبهٔ دوی هتل شاملو، مشغول به کار شوم.

مشروط بر این‌که فراز با درخواست من موافقت کند. چرا که حالا تقریبا او در راس همهٔ امور قرار داشت و حتی عمومحمد هم زیر سایهٔ مدیریت او فعالیت می‌کرد.

چاره‌ای نداشتم جز این‌که به سراغش بروم و نظر موافقش را جلب کنم. هرچند بهانهٔ خوبی هم بود برای تجدید دیدار و رفع دلتنگی عمیقی که جایش روی سی*ن*ه‌ام سنگینی می‌کرد. اما نمی‌دانم چرا ته دلم نسبت به این رویارویی خوش‌بین نبودم.

امیدوار بودم پدربزرگ بگوید خودش سفارشم را به فراز می‌کند. اما چیزی نگفت و گذاشت به عهدهٔ خودم.

ساناز ذوق‌زده بود و می‌گفت خیلی خوب می‌شود که من هم بتوانم توی هتل مشغول به کار شوم. آن وقت خیلی خوش به حالش می‌شد. می‌توانست به همه پز بدهد که با نوهٔ صاحب هتل دوست است و امیدوار بود که از این بابت امتیاز ویژه‌ای هم نصیب او شود.

چه دل خجسته‌ای داشت این ساناز. من خودم هنوز سرسپردهٔ دستور مقام اعظم بودم و معلوم نبود اصلا به من اجازهٔ کار بدهد یا نه؟ آن وقت او از حالا دلش جوش پز دادن به افتخار رفاقتش با من‌را می‌زد.

بعد از دانشگاه از هم خداحافظی کردیم. او راهی شعبهٔ دو شد و من راهی هتل بزرگ.

به سلیمی گفتم منتظرم نماند. چون معلوم نبود فراز توی هتل باشد و من چقدر باید برای دیدار با او منتظر بمانم.

بعضی از کارمندان عوض شده بودند و من‌را نمی‌شناختند. یکی دوتاشان که من‌را می‌شناختند، با ادب و احترام خاصی با من برخورد کردند. از یکی که اسمش "باقری" بود سراغ فراز را گرفتم. گفت امروز اصلا او را توی هتل ندیده و توضیح داد:

- پدرشون تا همین نیم‌ساعت پیش این‌جا بودن. بعد از هتل رفتن.

با گفتن "که این‌طور." با کلافگی نگاهی به ساعت انداختم. حدسم درست بود. از حالا تا نمی‌دانم کی باید همین‌جا منتظرش می‌ماندم. آقای باقری که من‌را سرگشته دید، پیشنهاد داد:

- می‌خواین با ایشون تماس بگیریم؟

انگار به فکر خودم نمی‌رسید که با پسرعمویم تماس بگیرم و از او بخواهم هر جا هست خودش را برساند و من‌را منتظر خودش نگذارد. با نگاه عاقل اندر سفیهی که به باقری انداختم فهمید اگر صلاح بدانم خودم این کار را خواهم کرد و لازم به واسطه نیست.»
 
بالا پایین