جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب رنگ شگفت انگیز روح

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط شاهدخت با نام رنگ شگفت انگیز روح ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 117 بازدید, 0 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع رنگ شگفت انگیز روح
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,720
40,330
مدال‌ها
25
کد کتاب :36272
مترجم :شروین جوانبخت
شابک :978-6004626668
قطع :رقعی
تعداد صفحه :462
سال انتشار شمسی :1401
سال انتشار میلادی :2018
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :2

معرفی کتاب رنگ شگفت انگیز روح اثر امیلی اکس آر پان
کتاب «رنگ شگفت انگیز روح» رمانی نوشته ی «امیلی اکس آر پان» است که اولین بار در سال 2018 وارد بازار نشر شد. دختری 15 ساله به نام «لی» پس از خودکشی مادرش، از آمریکا به تایوان می رود تا هم با این اتفاق تراژیک کنار آید و هم والدین مادرش را که هیچ وقت ملاقات نکرده، ببیند و بشناسد. «لی» با میلی شدید برای فهمیدن واقعیت ماجرا و باور به این که روح مادرش در قالب یک پرنده ی قرمز به جهان زندگان بازگشته، تصاویری را می بیند که آشکارکننده ی گذشته ی مادرش و پیشینه ی خانواده اش است. به شکل همزمان، رابطه ی پیچیده ی «لی» با بهترین دوستش «اکسل» نیز از طریق فلشبک برای مخاطبین روایت می شود.

قسمت هایی از کتاب رنگ شگفت انگیز روح (لذت متن)
دیگر شب ها طبقه ی پایین روی مبل می ماندم، دورترین جای ممکن از اتاق خواب اصلی. نمی توانستم بخوابم، ولی مبل چرمی قدیمی، من را بلعید و پیش خودم خیال کردم ماده غولی با بازوهایی بزرگ بغلم کرده است. چهره و صدای مادرم را داشت. گاهی هم که می توانستم چرت آشفته ای بزنم، صدای تیک تاک یکنواخت ساعت بالای تلویزیون به صدای قلب غول تبدیل می شد.
به جز صدای جیرجیرکی که لا به لای چمن ها ضرباهنگ زمان را نگه می داشت، صدایی نمی آمد. صدایی در دوردست توجهم را جلب کرد. در آسمان تیره ی قبل از طلوع، لکه ای سرخ رنگ دیدم. یکی دو بار بال زد. دمش هم به دنبال بدنش ظاهر شد؛ مثل پرچم توی هوا تاب می خورد. جانور از جلوی ماه نیمه و از کنار سایه ی ابری گذشت.
پرنده گفت: «لی.» این صدا را همه جا می شناختم. همان صدایی بود که بعد از گریه های طولانی ام می پرسید آب می خواهم یا نه، یا بیسکویت های تازه می آورد و پیشنهاد می داد چند لحظه ای وسط مشق نوشتن استراحت کنم، یا داوطلب می شد من را به فروشگاه لوازم هنری ببرد. صدایی زرد بود. تار و پودش بافه ای از صداهای درخشان و آهنگین بود و از منقار این موجود سرخ بیرون می آمد.
 
بالا پایین