-pariya-
سطح
6
[ مدیر ارشدبخش علوم و فناوری ]
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
مترجم ارشد انجمن
آموزگار انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
- Jul
- 25,401
- 51,446
- مدالها
- 12
بکی هیچ فیلتری نداشت هیچ چیز برایش مهم نبود مثلا نه تنها گوشزد میکرد که روی کراواتم قهوه ریخته این را هم میگفت به نظرش کراوات خیلی زشتیست. پرونده را باز کردم و زیر لب گفتم
- لطفا آدامستو دربیار خوب نخوابیدم.
آدامس را از دهانش درآورد. درحالی که من پرونده را ورق میزدم آدامس به دست آنجا ایستاد و گفت
- آره امروز یه جورایی دپرستر از همیشه ای
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- فکر کنم زود برم خونه.
باتعجب نگاهم کرد و گفت:
- توکه خیال نداری بری خونه و متن های غمگین بنویسی نه؟
چون منصفانه نیست بشینم همچین چیزایی بخونم.
پوزخند زدم
- نه خیال ندارم برم خونه و متن های غمگین بنویسم.
- خوبه هرچند بد نیست بدونی توی طالع بینی امروزت نوشته زندگیت قراره یک تغییر اساسی کنه.
یک ابرویم را برایش بالا بردم و گفتم:
- تو طالع بینی منو میخونی؟
با بیصبری انگار این چیزی بود که باید میدانستم گفت:
- هردومون یه برج به دنیا اومدیم.
یک دستش را به کمرش زد و گفت:
- تو هیچ وقت زود نمیری خونه الان تقریبا دوماهه که تو خودتی حتی دیگه باشگاه نمیری.
روبه پرونده ای که داشتم ورق میزدم زمزمه کردم:
- ازکجا میدونی باشگاه نمیرم؟
- چون دوست پسرمم میرفت همون باشگاه لایف تایم فیتنس و میگه توهم هر روز میرفتی ولی حالا دیگه اصلا نمیری نهارتو نیمه کاره ول میکنی و همش پکری قضیه چیه!؟
لپ هایم را باد کردم وچشم از کاغذهای روبهرویم گرفتم و گفتم:
- پوووف نمیدونم امسال سال من نیست تازه با ریچل بهم زدم
- لطفا آدامستو دربیار خوب نخوابیدم.
آدامس را از دهانش درآورد. درحالی که من پرونده را ورق میزدم آدامس به دست آنجا ایستاد و گفت
- آره امروز یه جورایی دپرستر از همیشه ای
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- فکر کنم زود برم خونه.
باتعجب نگاهم کرد و گفت:
- توکه خیال نداری بری خونه و متن های غمگین بنویسی نه؟
چون منصفانه نیست بشینم همچین چیزایی بخونم.
پوزخند زدم
- نه خیال ندارم برم خونه و متن های غمگین بنویسم.
- خوبه هرچند بد نیست بدونی توی طالع بینی امروزت نوشته زندگیت قراره یک تغییر اساسی کنه.
یک ابرویم را برایش بالا بردم و گفتم:
- تو طالع بینی منو میخونی؟
با بیصبری انگار این چیزی بود که باید میدانستم گفت:
- هردومون یه برج به دنیا اومدیم.
یک دستش را به کمرش زد و گفت:
- تو هیچ وقت زود نمیری خونه الان تقریبا دوماهه که تو خودتی حتی دیگه باشگاه نمیری.
روبه پرونده ای که داشتم ورق میزدم زمزمه کردم:
- ازکجا میدونی باشگاه نمیرم؟
- چون دوست پسرمم میرفت همون باشگاه لایف تایم فیتنس و میگه توهم هر روز میرفتی ولی حالا دیگه اصلا نمیری نهارتو نیمه کاره ول میکنی و همش پکری قضیه چیه!؟
لپ هایم را باد کردم وچشم از کاغذهای روبهرویم گرفتم و گفتم:
- پوووف نمیدونم امسال سال من نیست تازه با ریچل بهم زدم