جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

غیرپارسی سایکی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات غیر پارسی توسط YASNA.B با نام سایکی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 189 بازدید, 2 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات غیر پارسی
نام موضوع سایکی
نویسنده موضوع YASNA.B
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,454
21,541
مدال‌ها
15
«سایکی» دختری زمینی، میرا و بسیار زیبا و دختر پادشاه سرزمینی افسانه‌ای بود. او آن‌قدر زیبا بود که «آفرودیت» (ونوس) –الهه عشق و زیبایی- به او حسادت کرد.

آفرودیت پسری داشت به نام آمور (اِروس، کوپیدو یا کیوپید)؛ کوپیدو فرزند آفرودیت و «آرس»، مأمور عاشق‌کردن و فحل‌کردن انسان‌ها، حیوانات و گیاهان است. اَمور (عشق) تیر و کمانی طلایی دارد و هر آن‌که را که آفرودیت مقدّر کند، سی*ن*ه‌اش را هدف این تیرهای طلایی قرار می‌دهد.

پس از اصابت تیر، فرد تیر‌خورده عاشق کسی می‌شود که برای اوّلین‌بار سر راهش قرار گیرد. یونانیان باستان براین اعتقاد بودند که «شرایط عشق» را آفرودیت با تیر‌های طلایی کوپیدو ایجاد می‌کند.اروس (کوپیدو) نه تنها عاشق شدن انسان‌ها بلکه فحل شدن حیوانات و گیاهان را نیز برعهده دارد و اساساً زاد و ولد جهان را با دستور آفرودیت انجام می‌دهد.

زمانی که افرودیت به سایکی حسادت کرد از اروس خواست که در خواب، سایکی را با تیر خود زخمی کند و همزمان بشر بسیار زشتی در برابر او قرار داده شود تا سایکی عاشق او شود. ولی زمانی‌که اروس بر بالین سایکی قرار گرفت، سایکی چشمانش را باز کرد و با وجودی که اروس نامرئی بود سایکی در عمق نگاه او نظر افکند. اروس به یکباره دستپاچه شد و تیر در شانه خودش نشست و «اروس» عاشق «سایکی» شد.

آفرودیت که از این ماجرا مطلع شد به «اروس» اجازه نداد تا با سایکی ازدواج کند. «اروس» نیز دست به اعتصاب زد. از آن‌ پس اروس هیچ موجودی را با تیر خود عاشق نکرد و چون هیچ موجودی عاشق نمی‌شد، بالطبع زاد و ولدی نیز صورت نمی‌گرفت.

این روند باعث شد جهان به‌سمت خشکی و نابودی برود. «آفرودیت» که جهان را در معرض نابودی دید، چاره‌ کار را در این دانست که کمی از تصمیم خود کوتاه بیاید و اجازه داد «اروس» با «سایکی» عشق‌بازی کند با این شرط که «سایکی» در یک کاخ در دنیای خدایان تنها باشد و اروس فقط حق داشته باشد بدون دیدن «سایکی»، آن‌هم در تاریکی شب با او هم‌آغوشی کند و در صورتی‌که این انسان فانی، کوپیدو را ببیند، فاصله‌ای به وسعت شرق و غرب عالم بین‌شان به‌وجود آید.

در همین اثنا پدر و مادر «سایکی» (پادشاه و ملکه) که سخت از وضعیت دخترشان که به‌رغم زیبایی بی‌حدّ‌و‌حصرش هیچ خواستگاری نداشت نگران‌ بودند، به کاهن معبد آپولو متوسّل شدند. نسخه کاهن این بود که برای شکستن طلسم (نفرین خدایان) «سایکی» باید لباس عروس بر تن، بر قله کوهی نهاده شود تا هیولایی با او درآمیزد و خدایان از نفرین خود دست‌ بکشند. «سایکی» بر بالای کوه رفت و آفرودیت نیز از «باد مغرب» (زفیروس) خواست تا «سایکی» را به یکی از کاخ‌های خدایان ببرد تا شب‌به‌شب «اروس» در تاریکی مطلق با او عشق‌ورزی کند.

گرچه «سایکی» هرگز همسرش را ندیده بود امّا عشق بی‌نظیر او را در این عشق‌بازی ادراک می‌کرد و از او نمی‌ترسید. این روند ادامه پیدا کرد تا زمانی که کوپیدو به «سایکی» (که هرگز داماد را ندیده بود) اجازه داد به دیدن خانواده‌اش برود. خواهران «سایکی» برای دیدن او به کاخ آمدند. آنها از «سایکی» سراغ شوهرش را گرفتند. «سایکی» به آنها گفت که او را نمی‌شناسد چون او در تاریکی شب می‌آید و در تاریکی شب هم می‌رود و به او هم اجازه روشن کردن چراغ نمی‌دهد.

خواهران «سایکی» که نسبت به او دچار حسادت شده‌ بودند گفتند که قطعاً این همان هیولاست است. قصدش این است که پس از بارداری و زایمان، تو و نوزادت را با هم ببلعد. این گفته خواهران باعث شد «سایکی»، بر خلاف قولی که داده‌ بود، شب‌هنگام، زمانی‌که اِروس در خواب بود چراغی روشن کند و این‌بار «سایکی» عاشق اِروس شد.
 

شاهدخت

سطح
10
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,793
40,206
مدال‌ها
25
«سایکی» بعد از این جدایی عزم آن کرد تا از خواهران حسود خود انتقام بگیرد. به آنها گفت که هم‌آغوش شب‌های من سلطان زیبا‌رویی است که پذیرای شما نیز هست و شما برای وصال با او باید به همان قله کوه بروید، خودتان را پرت کنید تا باد مغرب شما را نزد سلطان زیباروی ببرد. خواهران نیز چنین کردند و چون باد چنین ماموریتی نداشت‌، خواهران «سایکی» از قله پرتاب شدند و از بین‌رفتند. سپس پسیشه از کاهنان خواست تا از خدایان بخواهند بدعهدی او با کوپیدو را مورد عفو قرار دهند.

آفرودیت درخواست کاهنان را پذیرفت اما شرط‌هایی برای این عفو قرار داد و گفت اگر «سایکی» بتواند از آزمون‌هایی که برای او قرار داده‌ام سربلند بیرون بیاید، مورد عفو قرار خواهد‌ گرفت.

ماموریت اوّل «سایکی» این بود که کوهی از غلّه‌های مخلوط را که آفرودیت فراهم‌ آورده‌ بود، تا قبل از غروب آفتاب از هم تفکیک‌ کند. این کار برای «سایکی» غیرممکن بود ولی لشگری از مورچه‌ها به کمک او آمدند و این کار را برای او پایان رساندند.

ماموریت دوّم «سایکی» این بود که باید از بُزهای پشم‌‌طلایی که بسیار خطرناک بودند، پشم می‌چید و برای آفرودیت می‌آورد. این ماموریت سخت نیز با کمک و یاری علف‌های آن منطقه به‌خوبی انجام شد. بدین شکل که علف‌های چسبناک، بخشی ازپشم‌های گوسفندان را کندند و به‌دست «سایکی» رساندند.

مأموریت سوّم «سایکی» این بود که از چشمه‌ای که مار سه‌ سر خطرناکی از آن محافظت‌ می‌کرد کوزه‌ای آب برای آفرودیت بیاورد. آنجا نیز «عقابی» به کمکش آمد و ظرف آب را پر‌کرد. بنابر‌این «سایکی» هر سه مأموریت خود را به کمک طبیعت به‌خوبی به‌پایان رساند اما آفرودیت به این سادگی دست‌بردار نبود. آفرودیت به «سایکی» گفت:

تو آن‌قدر سختی کشیده‌ای که پیر و زشت شده‌ای بنابراین باید به سرزمین مردگان (زیرِزمین) بروی و از «پرسفون» (همان پروسرپینا، -ایزدبانوی سرزمین ارواح-، دختر «زئوس» و «دیمیتر» و همسر «هادس» –خدای دنیای زیرین-) تقاضا کنی تا در این جعبه، برای تو اکسیر زیبایی و جوانی بریزد و تو بعد از باز کردن در جعبه دوباره زیبا خواهی شد.

پسیشه با راهنمایی بُرجی که می‌خواست برای رفتن به جهان مردگان از آن بپرد راه ورود به سرزمین ارواح را پیدا کرد غافل از این‌که آفرودیت و پرسفون با هم تبانی کرده بودند و به‌جای این‌که در جعبه «اکسیر جوانی» ریخته شود، «اکسیر خواب ابدی» ریخته شده بود و به محض باز کردن در جعبه، پسیشه به خواب ابدی فرو رفت.

پس از این ماجرا کوپیدو به سراغ پسیشه می‌‌رود و با بال‌های خود خواب را از صورت او می‌زداید. سپس نزد «ژوپیتر» (زئوس، -خدای خدایان-) می‌رود و داستان خود را با او در میان می‌گذارد. زئوس (ژوپیتر) نیز شکایت او را می‌پذیرد و با عروسی «اروس» و «سایکی» موافقت می‌کند و «سایکی» که از «میرایان» بود، با نوشیدن شراب خدایان «آمبروزیا» «نامیرا» می‌شود و با کوپیدو ازدواج می‌کند.

عصارهٔ داستان این است که مبداء وخاستگاه «سایکی» میرایی و فناپذیری بود اما مقصد و سرنوشت او نامیرایی و فناناپذیری و جاودانگی است. ثمره ازدواج «اروس و سایکی» دختری است بنام «هِدون» (به معنی خوشی و لذت) که در اساطیر یونان ایزدبانوی لذّت زوال‌ناپذیر است. با بررسی این داستان اسطوره‌ای می‌توان فهمید که یونانیان و رومیان باستان (بخصوص افلاطونیان) چه دیدگاهی پیرامون روان داشته‌اند:

اوّل: اگر روان صرفاً در خاستگاه خودش بماند با مرگ از بین می‌رود. اما مقصد روان، جاودانگی است که برای رسیدن به آن، آزمون‌های بسیار سختی را باید از سر بگذراند. پس همهٔ انسان‌ها واجد روان نامیرا نیستند و با پوسیدن جسم در خاک، روان نیز نابود می‌شود.
 

شاهدخت

سطح
10
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
عضو تیم تعیین سطح کتاب
Jun
12,793
40,206
مدال‌ها
25
تنها کسانی که از آزمون‌های دشوار عبور کنند واجد وجه نامیرا و جاودان می‌گردند. بنابراین بسته به این‌که از چه زاویه‌ای به روان نگاه کنیم (مبدا یا مقصد)، نگاه فیلسوف افلاطونی به روان می‌تواند ماتریالیستی یا غیرماتریالیستی باشد، شبیه همان چیزی که «مولانا» سروده است :

جان گشاید سوی بالا بالها

در زده تن در زمین چنگالها

و «ملاصدرا» گفته است:

«النّفس جسمانیّه الحدوث، روحانیّه البقاء»

یعنی روان خاستگاهی جسمانی و بقایی روحانی دارد.

دوّم: دعوت‌کننده‌ی «سایکی»، کوپیدو، اَمور یا اِروس است، کار اروس وصل کردن و مأموریت او زاد‌ و‌ ولد است. این همان «لیبیدو» است که فروید آن را «ذاتِ روان» می‌داند. شاید اهمیت عشق در گفتمان و ادبیات عرفانی ریشه در همین اسطوره داشته‌ باشد.

سوّم: انسان‌ها می‌توانند محبوب خدایان باشند مشروط بر این‌که چارچوب‌های خدایان را رعایت کنند و در تاریکی و بی‌خبری بمانند! ولی انسان کنجکاو است و میل به دانستن در او بر میل به امنیت و آسایش غلبه می‌کند و از خط قرمز خدایان عبور می‌کند: چه آدم و حوّا در افسانه‌های عِبری که میوه ممنوعه را خوردند و چه پسیشه‌ای که چراغ ممنوعه را افروخت از بهشت رانده شدند.

گویا زمانی‌که انسان به اختیار و انتخاب خود آگاه می‌شود از درگاه خدایان رانده می‌شوند (هبوط). انسان در یک «معصومیت خوشایند کودکانه» متولد می‌شود. زمانی‌که میوه ممنوعه را می‌خورد و از حق انتخاب خود استفاده می‌کند، از حلاوت بی‌خبری محروم می‌شود. او دیگر نمی‌تواند به شادکامی کودکانه برگردد، راهی برای بازگشت نیست، او باید به خطر کردن ادامه بدهد و پیش برود تا خود در جایگاه خدایان بنشیند. (غروب بُت‌ها و اومانیسم نیچه)
 
بالا پایین