YASNA.B
سطح
7
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفهای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
- May
- 3,454
- 21,541
- مدالها
- 15
«سایکی» دختری زمینی، میرا و بسیار زیبا و دختر پادشاه سرزمینی افسانهای بود. او آنقدر زیبا بود که «آفرودیت» (ونوس) –الهه عشق و زیبایی- به او حسادت کرد.
آفرودیت پسری داشت به نام آمور (اِروس، کوپیدو یا کیوپید)؛ کوپیدو فرزند آفرودیت و «آرس»، مأمور عاشقکردن و فحلکردن انسانها، حیوانات و گیاهان است. اَمور (عشق) تیر و کمانی طلایی دارد و هر آنکه را که آفرودیت مقدّر کند، سی*ن*هاش را هدف این تیرهای طلایی قرار میدهد.
پس از اصابت تیر، فرد تیرخورده عاشق کسی میشود که برای اوّلینبار سر راهش قرار گیرد. یونانیان باستان براین اعتقاد بودند که «شرایط عشق» را آفرودیت با تیرهای طلایی کوپیدو ایجاد میکند.اروس (کوپیدو) نه تنها عاشق شدن انسانها بلکه فحل شدن حیوانات و گیاهان را نیز برعهده دارد و اساساً زاد و ولد جهان را با دستور آفرودیت انجام میدهد.
زمانی که افرودیت به سایکی حسادت کرد از اروس خواست که در خواب، سایکی را با تیر خود زخمی کند و همزمان بشر بسیار زشتی در برابر او قرار داده شود تا سایکی عاشق او شود. ولی زمانیکه اروس بر بالین سایکی قرار گرفت، سایکی چشمانش را باز کرد و با وجودی که اروس نامرئی بود سایکی در عمق نگاه او نظر افکند. اروس به یکباره دستپاچه شد و تیر در شانه خودش نشست و «اروس» عاشق «سایکی» شد.
آفرودیت که از این ماجرا مطلع شد به «اروس» اجازه نداد تا با سایکی ازدواج کند. «اروس» نیز دست به اعتصاب زد. از آن پس اروس هیچ موجودی را با تیر خود عاشق نکرد و چون هیچ موجودی عاشق نمیشد، بالطبع زاد و ولدی نیز صورت نمیگرفت.
این روند باعث شد جهان بهسمت خشکی و نابودی برود. «آفرودیت» که جهان را در معرض نابودی دید، چاره کار را در این دانست که کمی از تصمیم خود کوتاه بیاید و اجازه داد «اروس» با «سایکی» عشقبازی کند با این شرط که «سایکی» در یک کاخ در دنیای خدایان تنها باشد و اروس فقط حق داشته باشد بدون دیدن «سایکی»، آنهم در تاریکی شب با او همآغوشی کند و در صورتیکه این انسان فانی، کوپیدو را ببیند، فاصلهای به وسعت شرق و غرب عالم بینشان بهوجود آید.
در همین اثنا پدر و مادر «سایکی» (پادشاه و ملکه) که سخت از وضعیت دخترشان که بهرغم زیبایی بیحدّوحصرش هیچ خواستگاری نداشت نگران بودند، به کاهن معبد آپولو متوسّل شدند. نسخه کاهن این بود که برای شکستن طلسم (نفرین خدایان) «سایکی» باید لباس عروس بر تن، بر قله کوهی نهاده شود تا هیولایی با او درآمیزد و خدایان از نفرین خود دست بکشند. «سایکی» بر بالای کوه رفت و آفرودیت نیز از «باد مغرب» (زفیروس) خواست تا «سایکی» را به یکی از کاخهای خدایان ببرد تا شببهشب «اروس» در تاریکی مطلق با او عشقورزی کند.
گرچه «سایکی» هرگز همسرش را ندیده بود امّا عشق بینظیر او را در این عشقبازی ادراک میکرد و از او نمیترسید. این روند ادامه پیدا کرد تا زمانی که کوپیدو به «سایکی» (که هرگز داماد را ندیده بود) اجازه داد به دیدن خانوادهاش برود. خواهران «سایکی» برای دیدن او به کاخ آمدند. آنها از «سایکی» سراغ شوهرش را گرفتند. «سایکی» به آنها گفت که او را نمیشناسد چون او در تاریکی شب میآید و در تاریکی شب هم میرود و به او هم اجازه روشن کردن چراغ نمیدهد.
خواهران «سایکی» که نسبت به او دچار حسادت شده بودند گفتند که قطعاً این همان هیولاست است. قصدش این است که پس از بارداری و زایمان، تو و نوزادت را با هم ببلعد. این گفته خواهران باعث شد «سایکی»، بر خلاف قولی که داده بود، شبهنگام، زمانیکه اِروس در خواب بود چراغی روشن کند و اینبار «سایکی» عاشق اِروس شد.
آفرودیت پسری داشت به نام آمور (اِروس، کوپیدو یا کیوپید)؛ کوپیدو فرزند آفرودیت و «آرس»، مأمور عاشقکردن و فحلکردن انسانها، حیوانات و گیاهان است. اَمور (عشق) تیر و کمانی طلایی دارد و هر آنکه را که آفرودیت مقدّر کند، سی*ن*هاش را هدف این تیرهای طلایی قرار میدهد.
پس از اصابت تیر، فرد تیرخورده عاشق کسی میشود که برای اوّلینبار سر راهش قرار گیرد. یونانیان باستان براین اعتقاد بودند که «شرایط عشق» را آفرودیت با تیرهای طلایی کوپیدو ایجاد میکند.اروس (کوپیدو) نه تنها عاشق شدن انسانها بلکه فحل شدن حیوانات و گیاهان را نیز برعهده دارد و اساساً زاد و ولد جهان را با دستور آفرودیت انجام میدهد.
زمانی که افرودیت به سایکی حسادت کرد از اروس خواست که در خواب، سایکی را با تیر خود زخمی کند و همزمان بشر بسیار زشتی در برابر او قرار داده شود تا سایکی عاشق او شود. ولی زمانیکه اروس بر بالین سایکی قرار گرفت، سایکی چشمانش را باز کرد و با وجودی که اروس نامرئی بود سایکی در عمق نگاه او نظر افکند. اروس به یکباره دستپاچه شد و تیر در شانه خودش نشست و «اروس» عاشق «سایکی» شد.
آفرودیت که از این ماجرا مطلع شد به «اروس» اجازه نداد تا با سایکی ازدواج کند. «اروس» نیز دست به اعتصاب زد. از آن پس اروس هیچ موجودی را با تیر خود عاشق نکرد و چون هیچ موجودی عاشق نمیشد، بالطبع زاد و ولدی نیز صورت نمیگرفت.
این روند باعث شد جهان بهسمت خشکی و نابودی برود. «آفرودیت» که جهان را در معرض نابودی دید، چاره کار را در این دانست که کمی از تصمیم خود کوتاه بیاید و اجازه داد «اروس» با «سایکی» عشقبازی کند با این شرط که «سایکی» در یک کاخ در دنیای خدایان تنها باشد و اروس فقط حق داشته باشد بدون دیدن «سایکی»، آنهم در تاریکی شب با او همآغوشی کند و در صورتیکه این انسان فانی، کوپیدو را ببیند، فاصلهای به وسعت شرق و غرب عالم بینشان بهوجود آید.
در همین اثنا پدر و مادر «سایکی» (پادشاه و ملکه) که سخت از وضعیت دخترشان که بهرغم زیبایی بیحدّوحصرش هیچ خواستگاری نداشت نگران بودند، به کاهن معبد آپولو متوسّل شدند. نسخه کاهن این بود که برای شکستن طلسم (نفرین خدایان) «سایکی» باید لباس عروس بر تن، بر قله کوهی نهاده شود تا هیولایی با او درآمیزد و خدایان از نفرین خود دست بکشند. «سایکی» بر بالای کوه رفت و آفرودیت نیز از «باد مغرب» (زفیروس) خواست تا «سایکی» را به یکی از کاخهای خدایان ببرد تا شببهشب «اروس» در تاریکی مطلق با او عشقورزی کند.
گرچه «سایکی» هرگز همسرش را ندیده بود امّا عشق بینظیر او را در این عشقبازی ادراک میکرد و از او نمیترسید. این روند ادامه پیدا کرد تا زمانی که کوپیدو به «سایکی» (که هرگز داماد را ندیده بود) اجازه داد به دیدن خانوادهاش برود. خواهران «سایکی» برای دیدن او به کاخ آمدند. آنها از «سایکی» سراغ شوهرش را گرفتند. «سایکی» به آنها گفت که او را نمیشناسد چون او در تاریکی شب میآید و در تاریکی شب هم میرود و به او هم اجازه روشن کردن چراغ نمیدهد.
خواهران «سایکی» که نسبت به او دچار حسادت شده بودند گفتند که قطعاً این همان هیولاست است. قصدش این است که پس از بارداری و زایمان، تو و نوزادت را با هم ببلعد. این گفته خواهران باعث شد «سایکی»، بر خلاف قولی که داده بود، شبهنگام، زمانیکه اِروس در خواب بود چراغی روشن کند و اینبار «سایکی» عاشق اِروس شد.