سبک نوشتاری
کافکا که در پراگ به دنیا آمده بود زبان چکی را خوب میدانست، ولی برای نوشتن زبان آلمانی پراگ (Prager Deutsch)، گویش مورد استفادهٔ اقلیتهای آلمانی یهودی و مسیحی در پایتخت بوهم را انتخاب کرد. به نظر کافکا آلمانی پراگ «حقیقیتر» از زبان آلمانی رایج در آلمان بود و او توانست در کارهایش به گونهای از آن بهره بگیرد که پیش و پس از او کسی نتوانست.
با نوشتن به آلمانی، کافکا توانست جملههای بلند و تودرتویی بنویسد که سراسر صفحه را اشغال میکردند. جملات کافکا بیشتر، پیش از نقطهٔ پایانی، ضربهای برای خواننده در چنته دارند ـ ضربهای که مفهوم و منظور جمله را تکمیل میکند. خواننده در واژهٔ پیش از نقطهٔ پایان جمله، در مییابد که چه اتفاقی برای گرگور سامسا افتاده است.
مشکل دیگر پیش روی برگردانندهها استفادهٔ عمدی نویسنده از واژهها یا گزارههای ابهامآمیزی است که میتوانند معانی مختلفی داشته باشند. نمونه آن، واژهٔ Verkehr در جملهٔ آخر داستان «داوری» است؛ این جمله را میتوان اینطور برگردان کرد: «و در این لحظه، جریان بیپایان خودروها از بالای پل میگذشتند.» ولی کافکا به دوستش ماکس برود گفته بود که هنگام نگارش این جمله به «انزال ناگهانی» فکر میکردهاست. در حالی که برگردان رایج برای Verkher همان ترافیک است.
تفسیر نقادانه
بسیاری از منتقدان تلاش کردهاند با تفسیر آثار کافکا در چارچوب مکاتب ادبی از جمله نوگرایی و واقعگرایی جادویی مفاهیم عمیقتری از آنها استخراج کنند.ناامیدی و پوچی حاکم بر فضای داستانهای کافکا نمادی از اگزیستانسیالیسم شمرده میشود. برخی دیگر به سخره گرفتن دیوانسالاری در داستانهایی مانند «گروه محکومین»، «محاکمه» و «قصر» را نشانی از تمایل به مارکسیسم میدانند. در حالی که برخی دیگر، علت مخالفت کافکا با دیوانسالاری را آنارشیسم میدانند.دیگرانی نیز هستند که کارهای او را از دریچهٔ یهودیت (بورخس یادداشتهایی در این زمینه دارد) یا فرویدیسم (به دلیل مشاجرات خانوادگی کافکا) یا تمثیلهایی از جستجوی متافیزیکی به دنبال خدا (یکی از معتقدان این نظریه توماس مان بود) میبینند.
درونمایه بیگانگی و زجر کشیدن بارها و بارها در آثار مختلف ظاهر میشود و با تأکید بر این کیفیت، پژوهشگرانی مانند ژیل دلوز و فلیکس گاتاری است که عقیده دارند کافکا بیش از نویسنده تنهایی است که از سر رنج مینویسد و کارهای او سنجیدهتر و «شادتر» از چیزی هستند که به نظر میرسند.
گذشته از این، با خواندن یکی از کارهای کافکا به صورت مجزا —با تمرکز بر بیهودگی تقلای شخصیتها و بدون توجه به زندگی خود نویسنده— است که طنز کافکا مشخص میشود. کارهای کافکا از این دیدگاه، ربطی به مشکلات خود او در زندگیش ندارند و نمایانگر ساختگیبودن مشکلات آدمها هستند.
پاسکال کازانووا در کتاب: جمهوری جهانی ادبیات یادآور میشود که تمامی فعالیت ادبی کافکا را میتوان ذیل عنوان زبان و فرهنگ ییدیش طبقهبندی کرد: «در حقیقت میتوان کل فعالیت ادبی کافکا را یادبودی به مناسبت عظمت ییدیش، زبان فراموش شدهی یهودیان غرب، قلمداد کرد، و آثار او را تمرین و استفادهی مایوسانه از زبان آلمانی دانست» و باز در ادامه مینویسد:«آلمانی زبان «سرقتشده»ای بود که کافکا استفادهاش را همیشه میدانست»، اما او به آلمانی مینوشت، زیرا که زبان ییدیش را اصلاً بلد نبود. به تعبیر کازانووا داستانهای کافکا را میتوان در زمرهی عزمی مردمشناختی در فرهنگ ییدیش قلمداد، از این رو در داستانهایش «حکایت جذب شدن در فرهنگ دیگری»- در اینجا آلمانی- را برای همقومانش به زبان آلمانی نوشت و تراژدی استحاله شدگی و مسخشدگی خود و آنها را روایت و محکوم کرد.
کازانووا در کتابی دیگر با عنوان (Kafka, Angry Poet)- کافکا، شاعر عصبانی- تاثیر زبان ییدیش و مسئلهی ملی یهودیتِ کافکا را به شکل مفصلی پیمیگیرد و معتقد است تفسیر متفاوت وی از کافکا، برای خوانندگانی که به تصویر متعارف از او خوکردهاند، میتواند هولناک و یا حتی کفرآمیز باشد. چرا که کازانووا تقریباً تمامی تفاسیر (روانشناختی، فلسفی، مذهبی و…) از کافکا را به چالش میکشد و او را درگیر با مفهومی کاملاً «سیاسی و ملی» از یهودیت میداند. حتی گرایشات ضدصهیونیستی کافکا برای کازانووا از دریچهی ییدیشگرایی وی قابل تفسیر است. کازانووا در این کتاب اشاره میکند که کافکا با آگاهی از سرنوشت یهودیان پراگ در اوایل قرن بیستم شروع میکند و در نهایت به نقدِ قدرتِ حاکمه و سلطهی استعماری آن میرسد. به زعم وی شناخت کامل چنین وضعیتی برای کافکا از شناخت عمیق او در مردمشناختی آلمانی و یهودی ریشه دارد، به همین دلیل داستانهایی مانند: تحقیقات یک سگ، دیوار چین و رمان ناتمام آمریکا- که کافکا نام آن را «گمشده» نهاده بود- به خوبی آن وجوه قومشناسانهی کافکا را عیان میکند و در داستانهای دیگرش هر نوع سلطهی زبانی و فرهنگی را به شکل کاملاً خشمگینانه محکوم میکند. او کافکا را بیشتر یک منتقد رادیکال اجتماعی میداند تا نویسندهی افسرده یا نیهیلیست.
زندگینامهنویسان گفتهاند که خیلی پیش میآمده که کافکا بخشهایی از کتابهایی که رویشان کار میکرده را برای دوستان نزدیکش میخوانده و در این خوانشها همیشه بر جنبهٔ طنزآمیز نثر متمرکز بوده است. میلان کوندرا طنز کافکا را در اساس فراواقع گرایانه و الهامبخش هنرمندانی جون فدریکو فلینی، گابریل گارسیا مارکز، کارلوس فوئنتس و سلمان رشدی میداند. مارکز میگوید با خواندن مسخ کافکا بود که فهمید «میتوان جور دیگری نوشت».