جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {قشرِ شیفتگی} اثر • ~Fateme.h~ کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط ;FOROUGH با نام {قشرِ شیفتگی} اثر • ~Fateme.h~ کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,672 بازدید, 22 پاسخ و 23 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {قشرِ شیفتگی} اثر • ~Fateme.h~ کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ;FOROUGH
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ;FOROUGH
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,791
15,825
مدال‌ها
6
دوستت دارم؛ زیرا هنگامی که بر ریسمان لرزان آرزوهایم تیغ بُرش را به دست گرفتم، تو دستم را کشیدی و نه تنها اجازه ندادی که آن تیغ بر قلبم فرود آید، بلکه در میان امواج بی‌پایان عشق‌مان آن بُرشگر را بلعیدی و مرا در معرکه‌ای از جنگ با ناامیدی‌ها تنها گذاشتی، آری، آموختی که چگونه در برابر طوفان‌های بی‌رحم حیات بایستم. اما اکنون که شمعی نیم‌سوز از امیدهایم تنها به خاکستر مبدل شده، به کجا پناه برم؟ کجا پناهی برای شکسته‌دلان در این سرزمین پر از سنگ‌ها و سایه‌ها باقی مانده است؟
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,791
15,825
مدال‌ها
6
چه کسی حاضراست تا چتر بی‌پایان مهرش را بر سرم گسترده، از تندبادهای تیز زمان و از رعدهایی که همچون شمشیر از آسمان می‌بارند، مرا مصون بدارد؟ چه کسی باز هم خواهد آمد تا مرا از دلهره‌های ناپایدار زندگی نجات دهد؟ در این لحظه‌های تاریک که جز سایه‌ای از گذشته بر دیوارهای ذهنم باقی نمانده، تنها دردمندانه می‌پرسم: چه کسی در برابر بی‌رحمی روزگار، همچون تو، شجاع خواهد بود؟ اینک به درستی دریافته‌ام که این شهر و مردمانش، پس از رفتنت، برای من همچون نقاب‌هایی از سنگ شدند که در برابر نور حقیقت خود را به شدت پنهان کرده‌اند.
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,791
15,825
مدال‌ها
6
آن‌ها رفتن تو را بر گردن من انداختند و با این ظلم، بر قلبم فشار آوردند. آیا تو این را متوجه شده‌ای؟ در نیمه شب‌های سرد، در آن سکوت پر از سوالات بی‌جواب، در حالی که در دل شب همچون شمعی در حال ذوب شدن بودی، با صدای بغض‌آلود گفتی: « مگر عشق تب است که با دماسنج اندازه‌گیری شود؟» آن زمان، با تمامی درد و تردیدهای درونم، پاسخ دادم: « آری، عشق تبی است که هر انسانی را در خود غرق می‌کند، تبی که از روحش می‌کاهد و او را به موجودی بی‌خود و دگرگون‌شده بدل می‌سازد.»
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,791
15,825
مدال‌ها
6
‌اکنون می‌دانم.
این انسان تب‌زده روزی به خود می‌آید، آگاه از این که همان تب، او را به ورطه‌ای کشانده که در آن هیچ نشانی از آرامش باقی نمانده است. به راستی نه از تب خبری خواهد بود و نه از شوق آن، و به قول معروف نه خانی خواهد آمد و نه خانی خواهد رفت. اکنون تو همان تب بودی که مرا در آتش خود سوختی، و از درونم ریشه‌ای از آشوب کاشتی تا برای سنجش میزان عشقم از آن بهره جویی. سپس به زمانی که شفا یافتم، مرا به همان آشوب رها کردی.
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,791
15,825
مدال‌ها
6
آیا هنوز یاد داری آن لحظه را؟ اگر به یاد آوری، پس به من بگو در این دنیای تاریک و کور دل به کدام پناه پناه ببرم که در آن، نه زخمی به پشت خواهد نشست و نه رنجی به قلبم خواهد زد؟ ای تو که چشمانت خورشید و کلامت همچون ستارگان در آسمان شب است، آیا دیگر نمی‌خواهی به من بیاموزی چگونه این مغز و قلبی را که از یادهای تو سرشار است، پاک کنم؟ اکنون دیگر راهی کهکشانی برای رسیدن به تو نمانده است؛ نه آنکه دلم همچنان در پی نور چشمانت باشد.
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,791
15,825
مدال‌ها
6
در این بی‌راهه‌ها، می‌توانم بگویم آیا آن‌که دلش در چنبره‌ی خاک و کور دلی محصور گشته، هیچ گوش شنوایی برای ناله‌های من خواهد یافت؟ اگر این‌گونه‌ای که این روزها بی‌رحم و بی‌اعتنا شده‌ای، به خود می‌گویم شاید در نهایت تنها یک تب شبانه بودی، تنها تبِ وحشی و بی‌ثبات که گمان داشتم مرا به دنیای رویاهایم خواهد رساند. اما اکنون به روشنی می‌بینم که تو فقط کابوسی وحشتناک و پر از زهر بودی که روح و جانم را تسخیر کرد.
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,791
15,825
مدال‌ها
6
تو که به ظاهر می‌خواستی به دست من رویای بی‌پایان را بسازی، اما در حقیقت آن را به یک کابوس زهرآگین تبدیل کردی که هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد. و انتهای این کابوس نه نقطه‌ای است، نه خاتمه‌ای؛ بلکه مسیری بی‌پایان که همچنان به پیش می‌رود، همچنان که در قلبم حک شده است. آری، بیا از دل تاریک آن محفظه‌ی خاطرات بی‌پایان عبور کنیم. تو را خوب یاد دارم، زمانی که روح بیمار و زخمی‌ام، در پی آن بود که به تو بهترین خود را ارائه دهد.
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,791
15,825
مدال‌ها
6
در آن هنگام، تو همچون خورشیدی تابان بودی که به جانم نور محبت می‌افشاندی، و من در تلاش بودم تا در میان آفتاب‌گردان‌هایی که تا آسمان کشیده بودند، زیباترین گل شوم... اما در پایان، زحمت‌هایم همچون نفتی بود که بر هیزم‌های تر ریخته شد. در آن لحظه، نه تنها نتوانستم شعله‌ی عشق را در دل تو روشن کنم، بلکه در سایه‌ی گوشه‌ی دیوار محو شدم، و از دید چشمانت ناپدید گشتم. آن لحظات مهر و محبت‌های گرم و دل‌نواز که روزگاری آرامش‌بخش بود، دیگر به آتشی سرد و بی‌روح بدل شد.
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,791
15,825
مدال‌ها
6
سردی دیوار، همچون دستانی بی‌رحم، بر سرم کوبید و به من درسِ نبودن با تو را آموخت. دیگر هیچ‌گاه درک نکردم، آیا در این سرزمین بی‌محبت، تنها من بودم که در جستجوی آغوشی گرم می‌گشتم؟ و آیا قلب‌هایمان همچون آسمانی ابری، دو گوی متفاوت هستند؟ آری، اکنون می‌دانم که قلب تو پر از پستی و بلندی است، همچون کوه‌های برفی و سرکش، در حالی که قلب من صاف و هموار بود، همچون دره‌ای پر از چشمه‌های زلال که هیچ‌گاه از عشق به تو خشک نشد.
 
موضوع نویسنده

;FOROUGH

سطح
5
 
ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار رمان
طراح آزمایشی
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,791
15,825
مدال‌ها
6
نگاهم پر از شعله‌های داغِ عشق بود، اما نگاه تو، همچون آینه‌ای سرد، هیچ نشانی از احساس نداشت. آن نگاه‌ها که گاه بر من می‌تابید، همچون خنجرهایی از جنس یخ، در قلبم فرو می‌رفت و در دل افسرده‌ام، زخمی عمیق از ناامیدی به جای می‌گذاشت. آری، اکنون این حقیقت را به خوبی درک کرده‌ام: تو نه تنها برای من خورشید نبودی، بلکه به طوفانی بی‌رحم بدل شدی که در پی تخریب زیبایی‌ها و روحیاتم بود. این سیلابِ بی‌پایانِ سردی و دوری، هر لحظه مرا از تو دورتر می‌کرد و به درک این رسیدم که نه من، بلکه خودِ تو، در پی پیوندی واقعی نبود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین