جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

ادبیات نوشتاری قصه کودکانه گنجشک تنبک زن

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان توسط Puyannnn با نام قصه کودکانه گنجشک تنبک زن ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 176 بازدید, 2 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات نوشتاری و صوتی کودکان
نام موضوع قصه کودکانه گنجشک تنبک زن
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
یکی بود یکی نبود. یک گنجشکی بود که خار به پایش رفته بود. رفت و سر دیوار خانه پیرزنی نشست. پیر زن می خواست تنور را روشن کند اما هیزم نداشت. مانده بود سرگردان که چه کار بکند. گنجشک فهمید و گفت : ” بیا، این خار را از پای من دربیاور تا تنورت را روشن کنی. به شرطی که یک توتک کوچولو هم برای من بپزی. فقط آن را نخور تا من کمی دانه ورچینم بیام. کلاهم را پر از نخودچی و کشمش کنم بیام.»
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
پیرزن گفت: «خیلی خوب» نان را پخت و یک تونک کوچک هم برای گنجشک پخت. همان‌ وقت درویشی در خانه پیرزن را زد و از او غذا خواست. پیرزن هر چه نان را به او داد نخواست و گفت: ” من آن توتک را می‌ خواهم. “

پیرزن توتک خشک را به درویش داد. گنجشک آمد و گفت:” توتک من کو؟ ”
پیرزن گفت:” دادم به درویش. ”
گنجشک گفت:” پس من این ور می‌ جم. آن ور می‌ جم بقچه نونت را برمی دارم و می‌روم. “
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,533
22,017
مدال‌ها
3
گنجشک این ور جست و آن ور جست. بقچه نان را برداشت و رفت. رسید به جایی که چند تا چوپان داشتند شیر می‌ نوشیدند. ولی نانی نداشتند که با شیر بخورند.

گنجشک گفت:” من به شما نان می‌دهم. به شرطی که دست نگه دارید تا من دانه ورچینم بیام. کلاهم را پر از نخودچی کشمش کنم بیام. ” و بعد نان را داد و رفت. آنها گفتند: ” خیلی خوب ” اما وقتی که گنجشک رفت. آنها خیلی صبر کردند. گنجشک برگشت و گفت: ” کو سهم من؟ “

گفتند:”سهمت اینجاست. و کاسه شیر را ابه او نشان دادند. ”
گنجشک گفت: ” حالا برای من فقط شیر می‌گذارید. من هم این ور می‌ جم. آن ور می‌ جم. قوچ گله را بر می‌ دارم. می‌ روم. “

گنجشک هم این ور جست و آن ور جست قوچ گله را برداشت و رفت. رفت تا به یک جایی رسید که عروسی بود و گوسفند نداشتند. گنجشک گفت: ” صبر کنید من به شما گوسفند بدهم به شرطی که از پلو عروسی برای من هم نگه دارید تا من دانه ورچینم بیام. کلاهم را پر از نخودچی کشمش کنم بیام. “

گفتند :” خیلی خوب ” اما همین که گنجشک رفت. تمام پلوها را خوردند و ته سفره را برای گنجشک گذاشتند.

وقتی گنجشک برگشت و فهمید که سهمی برایش نگذاشته‌ اند. گفت:” این ور می‌ جم. آن ور می‌ جم. عروستان را بر می‌ دارم و می‌ روم. “

گنجشک هم این ور جست و آن ور جست. عروس را برداشت و رفت. رفت و رفت تا به جایی رسید که مهمانی داشتند. آنها داماد داشتند ولی عروس نداشتند. گنجشک گفت:” من به شما عروس می‌دهم به شرطی که وقتی عروسی تمام شد. عروس را پس بدهید. “

گفتند: ” خیلی خوب ” اما وقتی برگشت و خواست عروس را ببرد. ندادند.
گنجشک گفت : ” من هم این ور می‌ جم و آن ور می‌ جم. تنبکتان را بر می‌ دارم و می‌ رم. “

بعد هم این ور جست و آن ور جست و تنبک را برداشت ور جست. آمد و آمد تا رسید به سر دیوار پیرزن. کدام پیرزن؟ همان پیرزنی که تنورش را با خار پای گنجشک آتش کرده بود. گنجشک سر دیوار بنا کرد تنبک زدن و خواندن :

نان دادم. قوچ ستاندم. دمبولی دیمبو. دمبولی دیمبو.

قوج دادم. عروس ستاندم. دمبولی دیمبو. دمبولی.دیمبو.

عروس دادم. تنبک ستاندم. دمبولی دیمبو. دمبولی دیمبو

بعد گنجشک پرید و قصه ما هم به سر رسید.
 
بالا پایین