جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده {لا تعود} اثر •aryana elhaei کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط ragazza della notte با نام {لا تعود} اثر •aryana elhaei کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,515 بازدید, 33 پاسخ و 27 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع {لا تعود} اثر •aryana elhaei کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ragazza della notte
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ragazza della notte
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
***
آرزو‌هایم را خرده‌خرده جمع کردم تا بخرم. ولی خنجرهای‌ صوتی‌اش خرده‌هایم را تکه پاره کرد.
من ماندم و نیشخند تمام نشدنی‌ام. پدرم... ؛ خودت تلاش نمی‌کنی، نمی‌گذاری من هم تلاش کنم؟
 
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
***
می‌گوید «انتخاب با خودت است اما...» جایی خوانده بودم که گفته‌های قبل از اما را بیخیال... بعد از اما مهم است. بعد از اما گفتن پدرم تنها چیزی که ‌عایدم می‌شود بن‌بست‌های بسیار است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
***
یادم می‌آید تولدم بود. کودک بزرگسالی نُه ساله بودم. متوجه شدم در حال تدارک برای غافلگیر کردنم هستند. دلم کمی بچگی کردن می‌خواست. کمی شیطنت کردم و منتظر ماندم. بعد از بریدن کیک بود. پدرم از من خواست تا پارچ شربت را برایش ببرم. سنگین بود و کمی زمان ربود. پدرم بی‌توجه به مهم‌ترین شب زندگی‌ام تا آن سال بر سرم فریاد زد و در آخر کشیده‌ای نوش جان کردم.
و من در این تصور بودم که گناهِ منِ بی‌گناه ضعیف بودن، بود.
 
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,716
6,565
مدال‌ها
3
***
بغض کردم برای آغوش پدری که هرگز نداشتمش... .
***
قلبم تند می‌زد. صدایش در سرم می‌پیچید. رها شده بودم... نه به میل خودشان ها! نه، مرده بودند. گرچه مرده و زنده‌شان برای من تفاوتی نداشت. آخر من نان‌خور اضافی بودم برایشان. همیشه من کسی بودم که سرافکنده‌شان می‌کردم. کسی بودم که نبودش برای آنها لذت‌بخش‌تر بود تا بودنش. اما حالا که دیگران می‌گویند دستشان از دنیا کوتاه شده باید ببخشمشان؟ چرا؟ لعنتشان دنبالم است؟ تا کنون دعایشان همراهم نبوده که از نفرینشان بترسم و فرار کنم. پدر عزیزم، مادرِ دلبندم شما برای من نبودید، روح مرا آزرده به دنیا تقدیم کردید و حالا من هم، برای شما نیستم. می‌گذارم همان دیگرانی که بر سرم می‌‌زدید، برایتان خیرات و دعای خیر کنند.
خدا خودش ببخشتتان.
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین