(ولای آل علی)
دلم به غنچهی آفت رسیده میماند
به صید وحشی در خون تپیده میماند
امید و عشق به صحرای جان سوختهام
به جست و خیز غزال رمیده میماند
ندیده جلوهی خورشید شب ز راه رسید
سیاهبختی من در سپیده میماند
چو مطلع غزل ناب بود عمر و کنون
به آخرین دو سه بیت قصیده میماند
زبان ز بار تملق چو شانه ساخت تهی
به تیغ آختهی آبدیده میماند