جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {مزرعه‌ی طنین‌ها} اثر •شیرین شکوه کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط Gurba با نام {مزرعه‌ی طنین‌ها} اثر •شیرین شکوه کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 841 بازدید, 14 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {مزرعه‌ی طنین‌ها} اثر •شیرین شکوه کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع Gurba
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

Gurba

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
15
119
مدال‌ها
2
دلنوشته: مزرعه‌ی طنین‌ها
نویسنده: شیرین شکوه
ژانر: فانتزی، اجتماعی و کمی عاشقانه
ناظر: @vian

مقدمه:
وقتی کفِ پاهای سپیدش علف‌های سبز را در آغوش گرفت، ذره‌ذره آرامش به درونش غلتید. پاهایش همچون سپری جلوی پرتوی خورشید ایستادند و خورشید با نورش بر آنها تازیانه می‌زد. حس سبکی و مسـ*ـت‌گونه‌ای در سراسر مغزش می‌جنبید. برای لحظه‌ای زمان ایستاد، یاخته‌ی سرخ خون در رگانش ایستاد و حالا او مسافری معلق در مزرعه‌ی طنین‌ها بود!
 
آخرین ویرایش:

ARMINA

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,452
15,272
مدال‌ها
11

1000001868.png عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

Gurba

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
15
119
مدال‌ها
2
پروانه‌ی نیلی رنگ، بر فراز سبزه‌زار جهید و روی کتاب زیر درخت کاج نشست‌. عطر دلچسب کتاب مشام پروانه را بوسید؛ گویی این رایحه در خاطراتش نهفته بود. بار دیگر عمیق‌تر بوی کتاب را بلعید. بال‌هایش را روی کتاب خواباند، از کتاب پرسید:
- کیستی که چنین آشنایی؟
کتاب تکانی به اوراقش داد و لب به سخن گشود:
- من همان درختِ صنوبرم؛ حتی اگر قطعه‌قطعه و خمیر شوم، باز هم صنوبر خواهم بود. ذاتِ من عوض شدنی نیست!

🌿🌿🌿
 
موضوع نویسنده

Gurba

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
15
119
مدال‌ها
2
درست همانند چایی که در دست داشت، خستگی در جانش می‌جوشید. لب‌های ترک خورده‌اش را با زبانش تر کرد و به امواج بی‌رنگی که از فنجان چای بیرون می‌دویدند خیره شد. چروک‌هایِ پروانه‌وار پیشانی و دستانش زحمات چندین ساله‌اش در مزرعه را فریاد می‌زدند. پیرمرد بی‌پناه، تنها پناهش برای هجوم خستگی‌ها و بدبختی‌هایش را در چای می‌دید. چای می‌نوشید، می‌نوشید و می‌نوشید و پشیمان می‌شد از نوشیدن!

🌿🌿🌿
 
موضوع نویسنده

Gurba

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
15
119
مدال‌ها
2
شبنم پس از گریه‌ی عرشِ کبود به روی برگ خزید. باد در سراسر مزرعه مستانه می‌رقصید و در گوش شبنم ترانه می‌نواخت. شبنم به پایکوبیِ باد، آهسته‌آهسته می‌خندید. باد دل باخت به لبخندش و شبنم، مجنونِ حرکات دلپذیر باد شد‌. شبنم از خنده قطره‌قطره چکید و باد،‌ آری؛ طوفان شد!

🌿🌿🌿
 
موضوع نویسنده

Gurba

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
15
119
مدال‌ها
2
چتری‌های خرمایی‌اش نیمی از صورتش را پوشانده بود. دامن‌کشان بر روی زمین پر می‌کشید و به سمت اسبی سیمگون می‌رفت. با نزدیک‌تر شدنِ دخترک، اسب وحشت کرد و گریخت. او مبهوت به تاختن اسب زل زد، اما ناگهان مزرعه مملؤ از فروغِ خورشیدِ جهان‌افروز شد. دخترک رو به خورشید کرد و آهسته گفت:
- فروغَت از چیست؟
خورشید تبسمی کرد و از امواجِ لبخندش گرمای دلکشی بر مزرعه کشیده شد. سپس پاسخ داد:
- قسم به آن‌روز که تابیدم و خشکاندم گلی را که به شوق دیدار من سر به آسمان نهاده بود و سوگند به آن طفلی که با پرتوی سوزان من، رخت از این دنیا بست، فروغم از درد بی‌درمانی‌‌ست که می‌تابد و می‌خشکاند و می‌میراند!

🌿🌿🌿
 
موضوع نویسنده

Gurba

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
15
119
مدال‌ها
2
پسر زیر درخت توت سفید نشسته و نوازش خیس آسمان که بر مزرعه فرو می‌ریخت را تماشا می‌کرد. باران بر شن‌های روی هم انباشته‌شده می‌بارید و آن‌ها را دعوت به حرکت می‌کرد. انگار باران در گوش دانه‌های شنی دل پسرک نیز نغمه‌ی زندگی و شور می‌خواند. می‌گفت:
- برو! از این مزرعه‌ی کوچک که سرشار از تنهایی‌ست، برو!
اما او مدت‌ها بود که ریشه‌اش را در اجتماع خشکانده و از مردم بی‌زار و گریزان بود... .

🌿🌿🌿
 
موضوع نویسنده

Gurba

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
15
119
مدال‌ها
2
قارچ‌ها با کلاه‌های کرمی رنگی که بر سر نهاده بودند از دل زمین بیرون جهیدند. تار عنکبوت آن‌ها را سخت در آغوش فشرد و چمن‌ها با حرکات موزون‌شان آمدن قارچ‌ها را تبریک گفتند. خورشید دوباره تاریکی مزرعه را در هم شکست. قارچ‌ها متحیر به رگه‌ی نور دست گرمی که آن‌ها را نوازش می‌کرد خیره شدند. یکی از آن‌ها با لحن گیجی پرسید:
- نورَت به چه کار آید؟
خورشید محکم‌تر تابید و گفت:
- به سانِ آب پاکی که پلیدی‌ را از سطح چرک‌آلودی می‌ستاند، نور من نیز به خودیِ خود عیان است و غیر را هم عیان می‌سازد... .

🌿🌿🌿
 
موضوع نویسنده

Gurba

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
15
119
مدال‌ها
2
شب با ولع آخرین تکه‌های روشنایی روز را به درونش کشید و دوباره تاریکی بر آسمان چیره شد. دامن سپید دختر در زیر دست نوازشگر مهتاب می‌درخشید و گندم‌های کنارش را به رقص فرا می‌خواند. دخترک رو به ماه کرد و گفت:
- تا به حال طعم عشق را چشیده‌ای؟
ماه محزون درخشید.
- چشیده‌ام.
چشمان سبز دخترک غرقِ نشاط شد. گویی نگاهش از ماه ادامه‌ی تعریف عشق و عاشقی‌اش را می‌خواست. ماه ادامه داد:
- روزی، ماه عاشق زمینی مغرور شد که فقط به دور خودش و خورشید می‌چرخید و تنها او را شایسته خویش می‌دید. ماهِ دیوانه، دیوانه‌وار به دور زمین می‌گشت، اما مگر زمین به جز خورشید کسی را می‌دید؟!
ماه کم سو شد و آهی کشید. از دهانش ستاره‌ها در آسمان جاری شدند. دخترک گفت:
- اما من خورشید را دیده‌ام. او هرروز به دنبال تو از آن سوی آسمان به این می‌آید. او را ندیده‌ای؟! فکر کنم دوستت دارد.
ماه با صدایی که هیچ نشانی از حیرت و تعجب درش وجود نداشت، گفت:
- دنیا همین است! شخص درستِ زندگی‌ات به سوی تو می‌آید، ولی حالا تو آن شخص اشتباهِ داستان هستی.

🌿🌿🌿
 
موضوع نویسنده

Gurba

سطح
0
 
مترجم انجمن
مترجم انجمن
کاربر رمان‌بوک
Apr
15
119
مدال‌ها
2
توت‌های پیر بی‌گمان از درخت پایین می‌ریختند. درخت با پوست ترک‌ترک شده‌اش تکانی به خودش داد و برگ‌هایش، کنار برکه بر زمین ریختند. پوست زبرش از او جدا شد و به زمین ریخت. او در حال فروپاشی بود، اما چه بگویم که درخت خرمالو هنوز در خواب بود!

🌿🌿🌿
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین