جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {می‌خواهم نباشم تا نبینم} اثر •نگین اربابی کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط ریحانهِ با نام {می‌خواهم نباشم تا نبینم} اثر •نگین اربابی کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 924 بازدید, 21 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {می‌خواهم نباشم تا نبینم} اثر •نگین اربابی کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع ریحانهِ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

ریحانهِ

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
72
838
مدال‌ها
2
Negar_1706046994682.png
نام اثر: می‌خواهم نباشم تا نبینم
به قلم: مرحوم‌نگین
ژانر: عاشقانه
ناظر: @.Fatima.Salmani


مقدمه:
می‌خواهم نباشم تا پیر شدن مادرم را نبینم؛
تا نتوان دید شکسته شدن پدرم را
تا نبینم ذره ذره نابود شدنشان را!
تا نتوان دید غصه داخل چشمانشان را ... .
 
آخرین ویرایش:

ARMINA

سطح
4
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Dec
2,452
15,272
مدال‌ها
11

1683008322482 (1).png عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

ریحانهِ

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
72
838
مدال‌ها
2
در اتاق‌ خوابش نشسته بود و همان‌طور که دفتر‌ش را باز می‌کرد؛ مدادتراش‌اش را هم برداشت و نوک مدادش را تیز کرد.
روی صفحه اول‌ کتابش نوشت:
می‌خواهم نباشم تا نبینم... ‌.
و او حالا داخل دفترش را پر از دل‌نوشته کرد.
دلنوشته‌هایی که‌ نتوانست به هیچ‌‌ک.س‌ بگوید!
نتوانست لب باز کند و از عشقش به مادرش‌ بگوید.
و او حتی دردهای قلبش را هم نتوانست به من یا افراد انجمن‌ که چند وقتی بود این‌جا بود هم بگوید.
فقط‌ داخل دفتر نوشت و نوشت تا هلاک شد. در آخر هم رفت پیش آن بالایی و کنارمان نماند!
چه شب‌هایی که از ترس چشم بر هم نگذاشت و چه‌ روزهایی که از درد، در اتاقش خود را حبس کرده بود... ‌.
به‌خاطر اصرارهای فراوان من و دخترعمویم توانستیم خوانواده‌‌اش را راضی‌ کنیم تا متن‌هایش را منتشر کنیم و امیدوارم بتوانم او را به آرزویی که هیچ‌وقت به ان نرسید برسانم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ریحانهِ

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
72
838
مدال‌ها
2
می‌خواهم نباشم تا نشنوم صدای شکسته شدن قلب را... ‌.
تا نبینم عشق را کنار عشق دیگری... ‌.
تا نبینم ذره‌ذره آب شدنم را. به‌خاطر عشقی که مال دیگری‌ست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ریحانهِ

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
72
838
مدال‌ها
2
می‌خواهم نباشم تا نبینم دردهایم را.
تا‌ نبینم قلب مچاله‌ شده‌ام را... ‌.
تا نبینم و چیزی نگویم... ‌.
تا نبینم و سکوت را جایز بدانم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ریحانهِ

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
72
838
مدال‌ها
2
دیگر می‌خواهم نباشم!
فرار را به ماندن، فکر بهتری‌ست!
چه‌‌ کنم از این‌جا ماندن؟
در کنار خاطره‌های بدنام گذشته‌ام.
خاطره‌هایی که نمی‌دانم اسمشان را چی‌ بگذارم؟!
خاطره‌های‌ خوب زندگی‌ام؟
یا خاطره‌‌هایی که برایم حکم چاقویی، در بیخ گلویم دارد؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ریحانهِ

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
72
838
مدال‌ها
2
می‌دانی وقتی‌ به مادرم گفتم:
- می‌خواهم نباشم تا هیچ‌ک.س را نبینم،
اشک‌ داخل چشم‌هایش جمع شد و نتوانست چیزی بگوید؟
من چه کنم با این حالم؟
بمانم و زجر بکشم، نمانم تا راحت شوم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ریحانهِ

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
72
838
مدال‌ها
2
چه‌طور با این تیرگی زندگی کنم؟
دیگر در توانم نیست که بسوزم و بسازم!
این‌بار در پاسخ کلام مادرم که می‌گفت باید بسوزم و بسازم می‌گویم:
_ درست است، می‌سوزم! ولی این‌بار خاکستر می‌شوم و نسیم فراموشی، مرا از یادها می‌برد!
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

ریحانهِ

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
72
838
مدال‌ها
2
گاهی با خود می‌گویم:
"دلم می‌خواهد نباشم تا نبینم"
بعد چیزی از درونم داد می‌زند:
"چی را می‌خواهی نبینی؟"
چند دقیقه‌ای را در سکوت می‌گذرانم و بعد آرام می‌گویم:
- می‌خواهم خوشحالی او را در کنار یکی‌ دیگر نبینم!
بعد از این حرفم با خود فکر می‌کنم که من چقدر خودخواهم.
آری من خودخواهم که نمی‌خواهم خوشحالی او را ببینم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ریحانهِ

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Nov
72
838
مدال‌ها
2
می‌دانی عزیز دل، گاهی با خود می‌گویم:
- کاش می‌شد قلبم را از برای تمام رنجی که به خاطر تو تحمل کرده، در آغوش بگیرم... ‌.
می‌خواهم نباشم تا نبینم؛ دنیا طوری شده که مَردم فقط زمانی تو را انسان می‌دانند؛ که موجودی حسابت زیاد باشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین