Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,532
- 22,013
- مدالها
- 3
از مدرسه تعطیل شده بودم و باید سریع به خانه میرفتم. مادر صبح به من گفته بود که امروز هوا ابری خواهد بود و نباید در مسیر خانه به مدرسه، معطل کنم، زیرا هر لحظه احتمال باران گرفتن وجود داشت. البته من به راه رفتن زیر باران و خیس شدن از قطرات آن علاقهمند بودم، اما مادر این را زمینه سرماخوردگی و مشکلات پس از آن میدانست.
از درب مدرسه بیرون آمدم و چند قدمی که پیش رفتم، احساس کردم چیزی مرا از پشت سر به جلو هول میدهد. صدای عجیبی نیز به گوشم میرسید که فهمیدم صدای وزش بادی شدید است. باد با سرعت تمام از مسیر پشت سر من پیش میآمد و قدرت ارادی قدمهایم را از من گرفته بود. این صدای باد در گوشم ادامه داشت و من با گامهایی که دیگر چندان ارادی نبودند به سمت خانه پیش می رفتم.
کمی جلوتر دیدم که شاخه تنومند درختی شکسته و میان خیابان افتاده است. این تقصیر باد بود یا سستی شاخه درخت، نمیدانم! گربهای هراسان به زیر ماشینی دوید. گویی او نیز از صدای باد وحشت کرده بود. مردم پنجره خانههایشان را یک به یک میبستند و من دیدم که برخی در حال چسباندن چسب ضدشکستن به پنجرهها بودند. باد شدید و شدیدتر میشد و خیال آرام گرفتن نداشت.
صدای آن نیز همچنان با من و قدمهایم همراه بود و رفته رفته به جای آزردگی ابتدایی، از صدای آن لذت میبردم. صدای وزش شدید باد، مانند آن بود که کسی میخواست چیزی بگوید، اما قدرت تکلم کامل نداشت و حروف را بیش از اندازه میکشید. به این خیال دل بستم و سعی میکردم کشف کنم باد چه چیزی میخواهد بگوید.
در این احوال و خیالات به منزل رسیدم. باد و صدای وزش شدید آن همچنان با من بود. مادر در را باز کرد و وقتی داخل شدم و در را بستم، صدای وزش باد تغییر کرد. حالا مبهمتر به نظر میرسید و با خود گفتم دیگر شانس این که بفهمم این موجود بیزبان چه چیزی میخواهد بگوید را به کلی از دست دادهام.
سراغ میز تحریر و دفتر و مداد رنگیهایم رفتم. میخواستم باد را نقاشی بکشم، اما هر آن چه به وجودش فکر میکردم چیزی به ذهنم نمی رسید. به یاد تنه درخت شکسته افتادم و برگهایی که در هوا لغزان بودند. با خود گفتم به جای کشیدن نقاشی باد، اینها را میکشم که معنای باد را تداعی میکنند.
از درب مدرسه بیرون آمدم و چند قدمی که پیش رفتم، احساس کردم چیزی مرا از پشت سر به جلو هول میدهد. صدای عجیبی نیز به گوشم میرسید که فهمیدم صدای وزش بادی شدید است. باد با سرعت تمام از مسیر پشت سر من پیش میآمد و قدرت ارادی قدمهایم را از من گرفته بود. این صدای باد در گوشم ادامه داشت و من با گامهایی که دیگر چندان ارادی نبودند به سمت خانه پیش می رفتم.
کمی جلوتر دیدم که شاخه تنومند درختی شکسته و میان خیابان افتاده است. این تقصیر باد بود یا سستی شاخه درخت، نمیدانم! گربهای هراسان به زیر ماشینی دوید. گویی او نیز از صدای باد وحشت کرده بود. مردم پنجره خانههایشان را یک به یک میبستند و من دیدم که برخی در حال چسباندن چسب ضدشکستن به پنجرهها بودند. باد شدید و شدیدتر میشد و خیال آرام گرفتن نداشت.
صدای آن نیز همچنان با من و قدمهایم همراه بود و رفته رفته به جای آزردگی ابتدایی، از صدای آن لذت میبردم. صدای وزش شدید باد، مانند آن بود که کسی میخواست چیزی بگوید، اما قدرت تکلم کامل نداشت و حروف را بیش از اندازه میکشید. به این خیال دل بستم و سعی میکردم کشف کنم باد چه چیزی میخواهد بگوید.
در این احوال و خیالات به منزل رسیدم. باد و صدای وزش شدید آن همچنان با من بود. مادر در را باز کرد و وقتی داخل شدم و در را بستم، صدای وزش باد تغییر کرد. حالا مبهمتر به نظر میرسید و با خود گفتم دیگر شانس این که بفهمم این موجود بیزبان چه چیزی میخواهد بگوید را به کلی از دست دادهام.
سراغ میز تحریر و دفتر و مداد رنگیهایم رفتم. میخواستم باد را نقاشی بکشم، اما هر آن چه به وجودش فکر میکردم چیزی به ذهنم نمی رسید. به یاد تنه درخت شکسته افتادم و برگهایی که در هوا لغزان بودند. با خود گفتم به جای کشیدن نقاشی باد، اینها را میکشم که معنای باد را تداعی میکنند.