جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده پشت دیوار اثر یسنا باقری

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط YASNA.B با نام پشت دیوار اثر یسنا باقری ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 879 بازدید, 17 پاسخ و 11 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع پشت دیوار اثر یسنا باقری
نویسنده موضوع YASNA.B
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط YASNA.B
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,450
21,507
مدال‌ها
15
دوباره همان‌جا ایستادم و نرفتم، از خانه‌ات بیرون آمدی. پیراهن چهارخانه پوشیده بودی.
انگار حالت خوب نبود، یک‌دفعه، بر روی زمین افتادی.
امان از دل، جیغم را با پشت دست خفه کردم.
تو نباید ضعیف شوی، ضعیف شوی دیوانه می‌شوم، می‌فهمی؟ می‌فهمی پسر؟ از دستت خسته شده‌ام. از بیماری که حتی نمی‌دانم چیست خسته شده‌ام. نباید زمین می‌خوردی، نباید همان‌جا می‌افتادی و از درد، توی خاک‌ها خودت را می‌کشیدی.
تو که نمی‌دانی چه بلایی به سرم آوردی.
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,450
21,507
مدال‌ها
15
به دیوار زِبر و محکم تکیه زده‌ام. خسته می‌شوم. دیوار را رها می‌کنم و از آن‌جا، دل می‌کنم.
می‌روم و توی پارک رو‌ به‌ روی خانه‌ات می‌نشینم.
منتظرت می‌مانم. امروز می‌آیی؟ وقتی دیروز، حالت بد شد، یکی از همسایه‌ها از آن‌جا بلندت کرد و رفتی. پسر می‌دانم کجا رفتی. خوب می‌دانم... .
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,450
21,507
مدال‌ها
15
یک هفته‌ای می‌شود که می‌آیم، روی همین صندلی می‌نشینم و به در خانه‌ات زل می‌زنم، نیم ساعت می‌گذرد و نمی‌آیی، بیشتر می‌مانم، یک ساعتی می‌گذرد و باز هم نمی‌آیی. انتظار، بدجور آدم را می‌کشد.
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,450
21,507
مدال‌ها
15
چشم‌هایم بسته بود و تو را تصور می‌کردم.
این‌که دوباره می‌آیی، ماشین ارزان قیمتت را جلوی در خانه‌ات پارک می‌کنی و توی حیاط می‌روی.
توی تصوراتم، پاهایت لنگ نمی‌زند، بدنت از تب نمی‌لرزد.
می‌خواهم بلند شوم که، صدایی می‌شنوم.
اسم تو می‌آید. گوش می‌دهم:
- «میگن حالش زیاد خوب نیست؛ اِم اِس بدجور نابودش کرده.»
سست می‌شوم. شاید... شاید روی زمین می‌افتم. نه! تو سالمی، فقط تب کرده‌ای، تبی خفیف، مثل تب‌های کودکی که با یک پاشویه خوب میشد.
من آن اوّایل می‌دیدم تکواندو کار می‌کنی.
پسر تو قوی هستی. تو سالمی، تو فقط تب کرده‌ای. همین!
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,450
21,507
مدال‌ها
15
***​
- ایلیا... .
- هوم؟
- یادت نره منو... .
- باشه.
و با بی‌رحمی تمام قول و قرارها را فراموش کردی.
از هجده سالگی‌ات و بعد از ازدواجت، دیگر ندیدمت.
من که می‌دانم، یادت رفته خواهری داری. یادت رفته ماهوری در این جهان است.
دو هفته‌ای می‌شود که حتی برای نامهربانی‌هایت، دلم تنگ شده.
هی زیر لب می‌گویم:
- ایلیا... من حتی اخم‌هایت را دوست دارم. آرام جانم، جان خواهر، به خاطر من، چشم‌هایت را باز کن که از غصه لبریزم.
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,450
21,507
مدال‌ها
15
***​
می‌روم، می‌آیم، زیاد حال خوشی ندارم.
انگار دیگر تو را ندارم.
می‌دانی؟ درد دارد. نداشتن کسی که باید باشد ولی نیست،
آزار دهنده است. انگار در قلبت سوزن فرو می‌کنند و تو، جرات اعتراض نداری.
تو باید باشی ولی نیستی، به چه کسی از حالم بگویم و انتظار تهمت زدن نداشته باشم؟ به چه کسی؟ تو برادر من هستی، امّا خیلی وقت است همه فراموش کرده‌اند و نمی‌توانم هیچ‌جا از تو بگویم. مسخره‌ام می‌کنند، طردم می‌کنند.
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,450
21,507
مدال‌ها
15
دنیایم، پر از موفقیت‌هایی است، که به تنهایی جشن گرفته‌ام!
وقتی چند روز پیش، برای فارغ التحصیلی روی سکو رفتم، میان جمعیت دنبال یک آشنا می‌گشتم، آشنایی که برایم دست بزند و اشک شوق بریزد.
تو میان جمعیت نبودی. می‌خواهم داد بزنم و همین جمله را به همه بگویم.
داد بزنم و از بی‌مهری‌ات بگویم! بگویم تا همه بفهمند، که تو هیچ وقت من را دوست نداشتی. به همه بگویم که هیچ وقت برایم برادری نکردی.
 
موضوع نویسنده

YASNA.B

سطح
7
 
مدیر ارشد بخش فرهنگ و هنر
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده حرفه‌ای
کاربر ویژه انجمن
خاطره نویس انجمن
May
3,450
21,507
مدال‌ها
15
***​
باز هم پشت دیوار ایستاده بودم. صدای ماشینت من را از جا پراند. از ماشین پیاده شدی و درحالی که دست پانسمان شده ات را میان موهایت می‌بردی، به طرف خانه حرکت کردی.
از دیوار دل کندم و به طرفت دویدم.
من را دیدی و ایستادی، گفتی :
- ماهور!
رنگت پریده بود و به قلبم چنگ می‌زد.
اشک هایم روی گونه ام ریخت. تمام سلول های بدنم تیر کشیدند. با چشم های سیاه رنگت، توی چشم هایم زل زدی.
بغض، صدایم را لرزان می‌کند. زمزمه وار، گفتم :
-به راهی که رفتی، قسم یادتم.
 
آخرین ویرایش:
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: 'elahe
بالا پایین