جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب یک پیاده روی طولانی تا آب

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط شاهدخت با نام یک پیاده روی طولانی تا آب ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 139 بازدید, 0 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع یک پیاده روی طولانی تا آب
نویسنده موضوع شاهدخت
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط شاهدخت
موضوع نویسنده

شاهدخت

سطح
10
 
^ناظر کیفی کتاب^
ناظر کیفی کتاب
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
12,720
40,334
مدال‌ها
25
یک پیاده روی طولانی تا آب

کد کتاب :908
مترجم :پونه افتخاری یکتا
شابک :978-600-8111-40-5
قطع :رقعی
تعداد صفحه :114
سال انتشار شمسی :1403
سال انتشار میلادی :2010
نوع جلد :شومیز
سری چاپ :98

معرفی کتاب یک پیاده روی طولانی تا آب اثر لیندا سو پارک
کتاب یک پیاده روی طولانی تا آب، رمانی نوشته ی لیندا سو پارک است که اولین بار در سال 2010 به انتشار رسید. این رمان با دو داستان در سودان آغاز می شود؛ یکی درباره ی دختری در سال 2008 و دیگری درباره ی پسری در سال 1985. دختر که نیا نام دارد، روزی دو بار برای تهیه ی آب با پای پیاده به حوضچه ای می رود که دو ساعت از خانه اش فاصله دارد. پسر که سالوا نام دارد، جزو پناهجویانی است که به دنبال خانواده ی خود و مکانی امن برای اقامت می گردد. سالوا با تحمل سختی هایی چون تنهایی، حمله ی شورشیان مسلح و مواجهه با حیوانات درنده، تا به این جا توانسته جان سالم به در ببرد. با پیشروی قصه، داستان زندگی سالوا به شکلی حیرت انگیز و تکان دهنده با داستان زندگی نیا در هم می آمیزد.

قسمت هایی از کتاب یک پیاده روی طولانی تا آب (لذت متن)
موقع رفتن، اصلا مجبور نبود وزن زیادی را تحمل کند؛ بازی بازی و مثلا سرخوشانه می رفت، اما هوا گرم بود و با اینکه هنوز خیلی مانده بود تا ظهر، حرارت خورشید آن قدر زیاد بود که راه رفتنش را سخت تر می کرد. همین می شد که حتی اگر بین راه هیچ توقفی نمی کرد، باز هم نیمی از زمان صبح تا ظهر را طول می کشید تا به مقصد برسد.
سلوا با دست هایی درهم گره کرده و پشتی کاملا صاف، چهارزانو رو به معلم نشسته بود. ظاهرش این طور نشـان می داد که تمام حواسش به معلم است، اما چشم ها و ذهنش جای دیگری بود! نگاهش را از پنجره ی کلاس دوختـه بود به فضای بیرون و جاده ی منتهی بـه خانه را می دید. معلم، عربی درس می داد، اما سلوای 11 ساله که دانش آموز خوبی به حساب می آمد و درس را از قبل خوانده بود، حالا ذهنش را آزاد گذاشته بود تا برای خودش، جایی در آن پایین های جاده بچرخد و خاطره بازی کنـد و رویا ببافد.
«کجا داریم می ریم؟ خونواده م کجان؟ کی دوباره می بینمشون؟» نمی دانست... با تاریک شـدن هوا، مردم که دیگر جلوی پایشان را نمی دیدند، توقف کردند. اول، همه اینجا و آنجا ایستاده بودند و آهسته و زمزمه کنان حرف می زدند و یا از ترس، سـاکت شـده بودند. کمی بعد، چندتا از مردها جمع شدند و چند دقیقه ای باهم بحـث کردند. یکی از آن ها داد زد: «بر اساس روسـتاهاتون گروه بندی بشین. این جوری حتما یه آشنا پیدا می کنین.» مرد دیگری از جایی دیگر گفت: «لون آریک! روستای لون آریک بیان اینجا.» خیالش راحت شـد؛ این اسم روستایشان بود.»
 
بالا پایین