جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط اول شخص مفرد با نام ● دیگر جوان نمی‌شوم اثر اهورا تابش ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 895 بازدید, 20 پاسخ و 18 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● دیگر جوان نمی‌شوم اثر اهورا تابش ●
نویسنده موضوع اول شخص مفرد
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط این آدِر هَند
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Dec
664
7,340
مدال‌ها
6
حتی اگر زمان برگردد،
خورشید هرچند در غروب فرو رفته باشد و شب به خود رنگ و لعابی از شب‌های آینده بگیرد،
اگر غروبی با آنی از این دنیا دلنشین برآید
که هرگز اتفاق نمی‌افتد،
دیگر دل من شاداب نخواهد شد.
می‌خواهم لذتی ببرم و خواه رنجی بکشم از این همه؛
دیگر از این زندگی گذرا حسی در من برانگيخته نمی‌شود
دیگر دیر است، زمان زیادی می‌طلبد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Dec
664
7,340
مدال‌ها
6
قرار گذاشته بودم بر خودم که دیگر این یک بهتر از قبلی شود،
اما دیگر فرصتی نیست تا این را ثابت کند.
سال‌های اندکی گذشت و سال‌های اندکی مانده است.
سلانه‌سلانه پیش می‌روم، دیگر نفس‌هایم به شمار افتاده است؛
گویی دیگر راهی جز ساعت‌ها تنهایی نمانده است تا به چیزی شکل‌دهی. چیزی که جز رهاسازی و آزادی قدرت نیست.‌.. .
تا به آشوب سیاقی دهی... !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Dec
664
7,340
مدال‌ها
6
پژمرده شدم و خمودگی گرفتم.
در زیر این آسمان زمین‌های مادری‌ام
تا آن‌ سویی که روح جوانم به پرواز درآمده است.
بر فراز من هیچ صدایی نیست، هیچ سوتی شنیده نمی‌شود. خطی ناگذر که تلاش برای گذر از آن بیهوده است؛
نتوانستم از آن پرواز کنم و خویش را برانگیزم.
آنان که به من خبر داند و من به آن‌ها
که رعشه‌ای در من پدیدار نشده است‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Dec
664
7,340
مدال‌ها
6
بر فراز این درد ایستاده‌ام و سیاهی مستی‌ام را به تملک باد می‌سپارم.
اکنون تمام دارایی من فقط بغض و اندوهی واگیردار است که آن‌ها را در زمانی که چیزی نبود
با شادباشی جوانی‌ام تاخت زده‌ام‌.
اینک خود را در دردهای تبعیدی‌ام محو می‌کنم که سفر من، دوگانه‌ای بر زمانه باشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Dec
664
7,340
مدال‌ها
6
اکنون آغاز صبح‌گاه جهانی است و من هم‌چون گلی آشفته، دمیده از شب، گویی نفسی جدید از دریا برآمده،‌ شکوفا می‌شوم!
بازهم همه‌چیز و همه‌ک.س درهم است.
پرواز پرندگان و صدای جنبش برگ‌ها
صدای باد و آب‌ها نجوای سترگی
که با این حال، با هم از جنس سکوت است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Dec
664
7,340
مدال‌ها
6
به گرداگردش، خود گوش می‌سپارم،
از نفس می‌افت،م
پرنده‌ای دیگر نمی‌خواند.
و این بار هراسنده از کوه آتشین می‌گریزم
و به پیرامون خویش می‌اندیشم
و خاموش می‌گردم!
دیگر نیم روزی شده است، نیم روزی که از کوه گریزان هستم؛ با چشمانی ملتهب و خسته!
و با سخنی ناگوار که چون حبابی در دهانم چتر می‌زند می‌گویم:
« درود من بدرود است.
آمدنم، رفتن!
جوان مرگ می‌شوم!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Dec
664
7,340
مدال‌ها
6
به خواب می‌روم و به رویاهایم سفر می‌کنم.
آن‌جا آزاد هستم و هرچقدر که بتوانم تجربه خواهم کرد.
هرآنچه را که در زمان بیداری نتوانستم... .
آه! افسوس! این‌جا همگی جوان و زیبا هستند. همگی مرا به دروغ دوست دارند،

چه ناگوار است که من سال‌هاست نتوانستم با پایداری محبت به ابدیت سفر کنم.
آن‌جا می‌توانم به اندازه هیچ‌های زندگی‌ام استراحت کنم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Dec
664
7,340
مدال‌ها
6
خودم را در آیینه می‌نگرم و چیزی جز مردی ژولیده و کهن‌سال نمی‌بینم،
گویی تصویر من است، انگار آن مرد خود من است‌. تصویرش دیدگانی دارد.
هیچ‌های این انسان وصف ناپذیر و ناگفتنی به نظر می‌آیند؛ اما من چه درمی‌یابم که اکنون این من هستم؟
مرا هم‌چنان می‌کشاند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Dec
664
7,340
مدال‌ها
6
مانند جسدهای جوانی هستم که پیری و فرسودگی را به خود ندیده‌اند. اشک راهی تابوت چشمانم می‌شود، باید یاسمن بر سر و رویم بریزند. آرزوهایم برآورده نشده‌اند و نادیده گذشتند.
هیچ شبی لذت دنیایی را نچشیده‌ام و نه صبح پر درخششی را به خود دیده‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Dec
664
7,340
مدال‌ها
6
نمی‌توانم زندگی را فراموش کنم.
زخم‌های من بی‌حضور از پایداری محبتی تسکین سر باز می‌زنند و بال‌های من تکه‌تکه فرو می‌ریزند.
نه، نه نمی‌توانم فراموش کنم!
خیابان‌ها انگار برایم راه‌های آشکار جهنم هستند و من مانند پرنده‌ای معصوم که راهش را در باغ حیاط زندگانی گم کرده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین