جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● مقاومت شکننده اثر مهرانه عسکری ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط 🔗مهرانه عسکری 📎.♡ با نام ● مقاومت شکننده اثر مهرانه عسکری ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 872 بازدید, 20 پاسخ و 12 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● مقاومت شکننده اثر مهرانه عسکری ●
نویسنده موضوع 🔗مهرانه عسکری 📎.♡
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط 🔗مهرانه عسکری 📎.♡
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2

Negar_1715754717637 (1).png

نام دلنوشته : مقاومت‌ شکننده

نام نویسنده : مهرانه عسکری

ژانر : تراژدی​

ناظر: @الههِ ماه؛
ویراستار: @سپید
کپیست: @تیارام

مقدمه :

دلی را دادم در پی عاشقانه‌های آتشینت، سری را درد آوَردم در شنیدن نق‌ها و دغدغه‌های به من ربط ندارت.
آسمان را زمین کردم، زمین را آسمان‌؛ برای رضایتی که ریشه در ندانم کاری‌ام داشت.
همه را خط زدم زیرا فقط... .
تو‌ همان‌‌ یک‌‌ نفر بودی که‌‌ برایم‌‌ همه‌ است. خدا را رها، کافر کردم، تنها برای چیز پوچی که نوجوانی عشق مي‌خواندمش.
حسی عجولانه آمد و رفت؛ اما، ما که نه، ولی من هنوز در این زمینه نیستی ایستاده‌ام.
غرور خاموش می‌سازد اعتراض دل را.
پس اعتراضی نیست فقط، کمی، کمی پاهایم از این همه ایستادن درد آمده و ناله می‌کند افیونم!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
1683008322482 (1).png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
ایستاده‌ام. با بغض به اطرافم که همه دست در دست راه می‌روند نگاه می‌کنم.
آسمان به حالم پوزخند می‌‌زند. کجایی همه‌کسم؟!
سوالم این است، تو عاشقم بودی و الان کجایی جان دل؟
فردا هم نمی‌آیی؟ معطلم کردی، موفق شدی، فراموش کردی.
به فراموش کردنت کاری ندارم،
حتی اگر خ*یانت هم کنی دل می‌بخشد؛ اما،
سخن که نمی‌گویی دل کباب می شود.
آسمان را نمی‌بینی؟
نمی‌بینی چگونه به حالم می‌خندد.
غش کرده است. ثابت کردی، شرم‌آور ترین چیز این رابطه فقط من بودم.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
یادم است دلم را که باختم، مادرم پرسید ته ته رابطه‌ی احمقانه‌ات چیست؟
نفهمی کردم و دلخور تشر زدم.
احترامت واجب بود، از هر چیز واجب‌تر! یادم است دل که دادم تو خندیدی و به شوخی گفتی وابسته نشی ‌ها!
چه‌قدر آن روز خندیدم...؛ به نظرم دیوانه می‌آمدی.
عاشقت شده بودم و تو، حرف از وابستگی می‌زدی.
حالا ببین یارم، تنها چیز خنده‌دار الانمان چیست؟
وابستگی کهن سال من، یا رفتن تو؟
شاید هم کبابی دلم و اشک‌هایی که در معرض خشک شدن هستند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
یهو همه چیز بد شد، قلبی که ادعا می‌کردی با هر لبخندم نرم می‌شود، عین سنگ شد!
گل نازم، لیلی‌ات دل داشت و دلش گرم بود به گرمای عشق تابستانی‌ات... .
ناآگاه بود، یادم است، به ناآگاه بود که سردی زمستان و بی‌وفایی پاییز را قرض گرفتی و تحویلم دادی.
هنوز هم آن روز را که مرور می‌کنم گوش‌هایم قرمز و کمرم به عرق سرد می‌نشیند.
زیبایم، قلبت که سنگی سرد شد به کنار، فدای تارتار سه‌تارم؛ اما، یک چیز، چرا دستانت دستانم را سرد کرد؟ مگر گناه ناکرده‌ی من به دستانم هم می‌رسد که گرمایت را از آن‌ها هم دریغ کردی؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
گاه که در خیابان‌ها قدم‌قدم پا می‌زنم، صدایت را می‌شنوم.
آسمان با تمسخر نگاهم می‌کند و به ابر‌ها اشاره می‌زند: نگاهش کنید این همان بازنده‌ی احمقی‌ست که می‌گفتم!
هار هار می‌خندند. نمی‌دانند تو برمی‌گردی. از این امیدم که همیشه درموردت پابرجاست احساس خوشایندی می‌کنم؛ ولی، انگاری،
این اشک‌ها همیشه می‌آیند.
ناامیدی در امید، تلخ است؛ حتی از حقیقت رفتنت هم تلخ‌تر... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
به اندازه‌ی بیمارستانی که بیمارانش از درد ناله می‌کنند می‌خواستمت؛ اما، تو به اندازه‌ی همان یک قطره‌ی سِرُم هم، مرا ندیدی.
می‌دانی دردناک است، دوستش داری و دوستت ندارد؛ کمی زیادی درد دارد... .
امشب به تمامی مقدسات قسم، دلم هوایت را کرد وقتی آن رادیوی کوچکم آهنگ ایرانی آرامی گذاشت.
ربطی به ما و رابطه‌مان نداشت؛ اما، همان ریتم همان روز را یادم انداخت که با خجالت و غروری جسورانه ابراز کردی علاقه‌ی کشکی‌ات را.
کاش، می‌دانی کاش هیچ‌وقت با آن گونه‌های گل انداخته جوابت را محجوبانه نمی‌دادم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
من یک چیز را به خوبیِ وجودِ گل رز می‌دانم.
جان به جانم کنند هم، دلم پیش تویی‌ست که نیستی.
یعنی، هیچوقت نبودی و دم از بودن می‌زدی.
خواستم بگم، من دوستت داشتم و تو، تو فقط با شخصی دگر در جایی دگر خندیدی و دستمال دیگری برداشتی.
صد در صد مطمئنم، رنگ مش موهایش را که دیدی مو‌هایی که روزی فدای نچرال بودنش بودی را از یاد بردی.
لب‌های به رنگ قرمز را که دیدی لب‌های کوچک صورتی و قهوه‌ای را از یاد بردی.
یادم نمی‌رود همه‌ک.س، فقط، یه‌کم ممکن است حسادت زنانه‌ای کنم.
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
دلم خوش بود به معشوقه‌ی ناجوانمردم که غیرت‌هایش چشم خدا را هم، نعوذبالله، می‌بست.
نمی‌گنجید در عقل کر و لال شده‌ام، که آخر اگر دوستم دارد چرا به سکوت اجبار می‌کندم.
دلم خوشی می‌کرد میان ابر‌ها، فکر نمی‌کرد روزی همان ابر‌ها پرتش کنند.
فکر سقوط و پرواز نمی‌کرد.
دلم به فدایت عزیزجانم، دوستم نداشتی، نه؟
عزیز‌ترین عزیزم، تبریک!
تبریک بابت پیروزی در میدان نامردان عاشق.
می‌خواهی مدال طلایت را خودم بر گردنت بی‌اندازم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
302
1,498
مدال‌ها
2
سکوت و حرمت گرچه هردو یک سجع را می‌سازند؛ اما، هر کدام جان‌دلم، حدی دارد.
دل که داده باشی،
آری کور و کر و لال می‌شوی.
آری دل که بسپاری صبور‌تر می‌شوی،
صبورتر از پدر یوسفی که گرگ خیالی، خونین کرد پیراهنش را.
اما رؤیای هر شبم، سکوت حرمت دارد و حدی.
حرمت داشتن هم حدی دارد و از حدش که بگذرد، می‌شود همان لیوانی که سرریز شد آب داخلش.
آسمان نگاهم، لبخندت را دوست داشتم که سکوت کردم؛ وگرنه من هم به خوبی یاد دارم،
جواب دادن‌های تشر دار را،
مطمئن باش از آن
دخترک مو شرابی که این روز‌ها حواست را گرفتار کرده است هم،
بیشتر یاد دارم.
 
بالا پایین