- Jun
- 13,756
- 32,215
- مدالها
- 10
مث چی عصبیم که تآپیک دیروز ثبت نشد و منممممم حواسم نبوددد:||| پس این تاپیک رو با تأخیر بپذیر
مشاهده فایلپیوست f49e57083401204ad7573a8901b29f5147157490-360p.mp4
عه ی کلیپ هم بود که!
شیرین من !
نمی دانم به چه زبان
بابت تمام آنچه که با شکفتنت
ارزانی ام کرده ای سپاسگزار باشم
چشمها گوشها زبان و قلبی را که پیش از تو داشته ام ،
نه به یاد می اورم و نه می خواهم. با تو دوباره زاده شدم
تو به آن قالب گذشته من، روح بخشیدی
نقطه ی پایان تمام نا امیدی ها و خستگی های من
تولدت مبارک عشقم
•••ו••
- عجله نکن، حالا چیزی نشده که! ی بیم... .
ویتا با نگاهی نگران نگاهم میکند، سخت است کنترل کردن خندهام.
- بامزم برای ی بیماری کوچیک بستری نمیکنن کسی رو که.
دستم را روی صورتم میگذارم طوری که خندهام مشخص نباشد، لعنت بهت نفیس! من که به تو گفته بودم نمیتوانم خندهام را کنترل کنم، بعد بیایم گریه نیز کنم؟ چه چیزهای عجیبی از من میخواهی... .
ویتامین سوار بر تاکسی فانتزی و طلایی رنگ انجمن شد و من نیز در کنارش جای گرفتم. دستی به موهایم کشیدم و نگاهم را به راننده دوختم، راننده که بود؟ حسنا! با خنده چشمکی به من زد و با لحنی شبیه به اشخاصی که فرد مهمی در زندگیاشان فوت کرده است رو به ویتا گفت:
- ویتااااا آیناز خوب میشه، باید خوب بشه نه؟
ویتا با چشمانی گشاد شده از ناله یا نه، مسخره بازی حسنا گفت:
- آره تباهم.
نمیدانم چشد، خوددرگیری گرفته باشم انگار سرم را محکم به پشتی صندلی کمک راننده کوبیدم. و بیتوجه به نگاه گرد آن دو، برای آشکار نشدن خندهام صورتم را کاملا به سمت پنجره برگرداندم.
انتظار به پایان رسید و به تالار پزشکی رسیدیم، از سختیهای انتقال تاپیک مناسب به تالار پزشکی و ساب پیراپزشکی برایتان نگویم... جانمان در آمد.
در آنجا یسنا با صورتی مثلااااا ناراحت به سمتمان آمد و ویتا را در آغوش کشید. من نیز با نیش باز به سوی تاپیکی که نوشته بود {به ملاقات بیایید} رفتم و با نیش بازتر از ثانیه پیش به سوی هاوار حرکت کردم. هنوز دو قدم به رسیدن به او مانده بود که جیغ و صوت و صدای آن فشفشه است، حال نمیدانم صدای همانها به بالا رفت. نگاهم را به سوی درب ورودی دوختم که صورت تزئین شده با برف شادی ویتا، به خندهام انداخت. صدای آهنگ تولدت مبارک با صدای بچهها قاطی شده بود... .
•••ו••
نظرت چیه تم رو ببینیم؟! @ویتامین
و حالا کادونمی دانم به چه زبان
بابت تمام آنچه که با شکفتنت
ارزانی ام کرده ای سپاسگزار باشم
چشمها گوشها زبان و قلبی را که پیش از تو داشته ام ،
نه به یاد می اورم و نه می خواهم. با تو دوباره زاده شدم
تو به آن قالب گذشته من، روح بخشیدی
نقطه ی پایان تمام نا امیدی ها و خستگی های من
تولدت مبارک عشقم
•••ו••
- عجله نکن، حالا چیزی نشده که! ی بیم... .
ویتا با نگاهی نگران نگاهم میکند، سخت است کنترل کردن خندهام.
- بامزم برای ی بیماری کوچیک بستری نمیکنن کسی رو که.
دستم را روی صورتم میگذارم طوری که خندهام مشخص نباشد، لعنت بهت نفیس! من که به تو گفته بودم نمیتوانم خندهام را کنترل کنم، بعد بیایم گریه نیز کنم؟ چه چیزهای عجیبی از من میخواهی... .
ویتامین سوار بر تاکسی فانتزی و طلایی رنگ انجمن شد و من نیز در کنارش جای گرفتم. دستی به موهایم کشیدم و نگاهم را به راننده دوختم، راننده که بود؟ حسنا! با خنده چشمکی به من زد و با لحنی شبیه به اشخاصی که فرد مهمی در زندگیاشان فوت کرده است رو به ویتا گفت:
- ویتااااا آیناز خوب میشه، باید خوب بشه نه؟
ویتا با چشمانی گشاد شده از ناله یا نه، مسخره بازی حسنا گفت:
- آره تباهم.
نمیدانم چشد، خوددرگیری گرفته باشم انگار سرم را محکم به پشتی صندلی کمک راننده کوبیدم. و بیتوجه به نگاه گرد آن دو، برای آشکار نشدن خندهام صورتم را کاملا به سمت پنجره برگرداندم.
انتظار به پایان رسید و به تالار پزشکی رسیدیم، از سختیهای انتقال تاپیک مناسب به تالار پزشکی و ساب پیراپزشکی برایتان نگویم... جانمان در آمد.
در آنجا یسنا با صورتی مثلااااا ناراحت به سمتمان آمد و ویتا را در آغوش کشید. من نیز با نیش باز به سوی تاپیکی که نوشته بود {به ملاقات بیایید} رفتم و با نیش بازتر از ثانیه پیش به سوی هاوار حرکت کردم. هنوز دو قدم به رسیدن به او مانده بود که جیغ و صوت و صدای آن فشفشه است، حال نمیدانم صدای همانها به بالا رفت. نگاهم را به سوی درب ورودی دوختم که صورت تزئین شده با برف شادی ویتا، به خندهام انداخت. صدای آهنگ تولدت مبارک با صدای بچهها قاطی شده بود... .
•••ו••
نظرت چیه تم رو ببینیم؟! @ویتامین


مشاهده فایلپیوست f49e57083401204ad7573a8901b29f5147157490-360p.mp4
عه ی کلیپ هم بود که!
آخرین ویرایش: