جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

تبریک [باران در جستوجویِ... 🎊⚰️]

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته مناسبت ها توسط DELVIN با نام [باران در جستوجویِ... 🎊⚰️] ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,174 بازدید, 65 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته مناسبت ها
نام موضوع [باران در جستوجویِ... 🎊⚰️]
نویسنده موضوع DELVIN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ☆Witch Prancec☆
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,758
32,214
مدال‌ها
10
پ.ن: تولد این @DILAN فرداست! منتها ما زیادی متفاوتیم و قرار نیست مثل شماها ۰۰:۰۰ بزنیم! بله... این‌طوریاست!

مانند دیگر روزها در دفترش نشسته و سخت مشغول بررسی ارسالی مدیرها، همیار و سرپرست بخشش بود. تکاپوی دیگران در طبقه‌ی بخش عکس و فیلم به گوشش می‌رسید. نه تنها از بخش خودش که طبقه‌ی هفتم بود بلکه از دیگر طبقات ساختمان که متعلق به هر یک از بخش‌های انجمن بود هم صداهای مختلفی می‌شنید. گاهی صدای فریاد و گاهی هم صدای خنده، در این میان صدای دیگر کاربران که در شهر رمان بوک زندگی می‌کردند هم به گوش می‌رسید.
ساختمان در ضلع شمالی شهر ساخته شده بود و در دیگر اضلاع شهر، خانه‌ی هر یک از کاربران با توجه به رنگ‌شان وجود داشت. سرش را به تندی تکان داد؛ همین‌قدر فکر کردن هم کافی بود، باید به دیگر کارهای بخش رسیدگی می‌کرد. هنوز چند ثانیه‌ای نگذشته بود که اعلان جدیدی دریافت کرد. به محض کلیک کردن بر روی علامت زنگ مانند اعلانات، متوجه شد که فردی در تاپیک طنز کلیپی ارسال کرده است.
به نام فرد ارسال کننده نگریست، ویتامین بود! تعجّب کرد، چرا که ویتامین مدّت زیادی‌ در هیچ یک از بخش‌های انجمن فعالیت نکرده بود. امّا وقتی برای تعجّب بیشتر نداشت و باید کلیپ را بررسی می‌کرد. به همین علت از دفترش خارج شده و به سمت راهروی فیلم و کلیپ حرکت کرد. بعد از ورود به راهرو، به تابلوی کنار هر یک از درب‌ها نگریست تا درب‌ مختص به تاپیک‌های کلیپ ایرانی را پیدا کند. به محض پیدا کردن درب، به سوی‌اش حرکت کرده و بعد از رسیدن، دستگیره‌ی درب را فشرد تا باز شود.
بعد از گشایش درب، کمی به اطراف اتاق نگریست تا ببیند فردی به جز خودش در اتاق حضور دارد یا خیر که تنها با تلویزیون نصب شده بر روی دیوار و پارچه‌ی قرمز‌فامی که در ضلع شرقی اتاق وجود داشت، روبه‌رو شد. نخست خواست که به سمت پارچه برود تا ببیند علت وجودش در اتاق چیست امّا بعد ترجیح داد که این کار را به بعد از بررسی کلیپ موکول کند.
بعد از قرار گرفتن در روبه‌روی تلویزیون، کنترل را از جای کنترلی که بر روی دیوار نصب بود برداشت تا آن را روشن نماید. به محض روشن کردن شروع به گشتن میان تاپیک‌ها کرد تا بلاخره تاپیک‌ طنز را پیدا کرد. بعد از کلیک کردن بر روی تاپیک، کلیپ آخر را پخش کرد.
مشاهده فایل‌پیوست 133157
نمی‌دانست از محتوای کلیپ تعجّب کند یا عصبانی شود، چرا که کلیپ به هیچ وجه من الوجوه به کلیپ‌های طنز شباهت نداشت. فیلم‌بردار از تونل تاریک و طویل روبه‌رو وارد یک تونل دیگر که به بالا پله داشت شد. هنوز چند ثانیه‌ای نگذشته بود که جیغ خودش، جیغ مربوط به فردِ درون کلیپ و جیغ افراد دیگری در اتاق طنین‌انداز شد.
نمی‌دانست از دیدن صحنه‌ی روبه‌رویش بترسد یا این‌که به پشت برگردد تا ببیند آن چند جیغ دیگر از کجا یا بهتر بگوید از چه کسانی نشات گرفته است. بلاخره بعد از کمی تعلل به پشت برگشت تا عاملان جیغ را بیاید. برگشتن او به پشت همانا و روبه‌رو شدن او با فردی که لباسی به سفیدی گچ به تن داشت و موهای بلند سیاه‌گون که در اطرافش آزادانه و به شکل وحشت‌آوری رها بود همانا. نمی‌دانست از نوع پوشش و موهای فرد مقابل وحشت کند یا از حضورش آن هم درست پشت سرش شوکه شود.
InShot_۲۰۲۳۰۳۰۳_۱۳۵۷۲۴۰۸۵.jpg
بعد از گذشت چند دقیقه همچنان در همان حالت، خشک شده بود که با پیچیدن صدای خنده در اتاق به خودش آمد. چی می‌دید؟ فرد یا بهتر بگوید اجنه‌ی روبه‌رویش کسی جز انیشا نبود. به افراد دیگر که در پشت انیشا ایستاده بودند توجّه کرد. دلوین، دلربا، حسنا، نفیسه، گل یاس، ویتامین و دیگر آشنایانی که در انجمن داشت. چشمانش همچنان بین حضار درون اتاق در حال گردش بود که با مشاهده‌ی تزئیناتی که در ضلع شرقی اتاق وجود داشت، توقف کرد.
مشاهده فایل‌پیوست 130382-3e502041b932692470c558382e808738 (1).mp4
مگر به محض ورودش به اتاق این قسمت را پارچه‌ای قرمزگون نپوشانده بود؟ داشت قطعات پازل را یکی پس از دیگری در کنار هم قرار می‌داد، حالا متوجه‌ی همه چیز شده بود. کلیپ فرستاده شده توسط ویتامین، دیوار پوشانده شده، کلیپ به ظاهر طنز، حضور دوستانش و در آخر این بادکنک‌های قرمز، پرده‌ی سپیدفام، نورپردازی، کیک و کادوی بر روی میز نشان دهنده‌ی نقشه‌ی این پلیدها بود.
PicsArt_03-03-02.42.02 (1).jpg 51ec1fd1f3002822e9cd3f90ce03ef0cf769417b_1623798371.jpg
چشمانش را که دوباره به افراد حاضر در اتاق دوخت، متوجه‌ی انیشایی شد که در حال در آوردن مو و لباسی که به تن داشت بود. قدم اوّل را به سوی‌اش برداشت که چند فحش نثارش کند امّا با جمله‌ی گل یاس ایستاد:
- چطور بود؟ کرک و پرت ریخت؟
حسنا و نفیسه با این جمله‌ی گل یاس پقی زیر خنده زدند، البته که دیگران هم شروع به خندیدن کردند. نفیسه در حالی که خنده‌اش به‌طور کامل تمام نشده بود گفت:
- گاد وک... وکیلی حال کردی چ... چطور ترسو... ترسوندیمت؟ ناموساً تا الان تو... تولد به این جذابی داشتی؟
حسنا بدون آن‌که اجازه‌ی جواب دادن را به دیلان بدهد، در ادامه‌ی جمله‌ی نفیسه گفت:
- البته که انرژی ما توی عالی شدن تولدت بی‌تاثیر نبود، بلاخره کلی آفرین گفتیم.
و به محض اتمام جمله‌اش خودش، نفیسه و گل یاس خندیدن را از سر گرفتند. ... دیگر نمی‌دانست به کارهایشان بخندد یا گریه کند به همین علت با کمی عصبانیت رو به دلربا کرد و گفت:
- تو قرار نیست چیزی بگی؟ یه حرفی، تیکه‌ای یا مزه‌پرونی‌ای!
دلربا لبخند ژکوندش را بیشتر کرد و در کمال خونسردی گفت:
- معلومه که آره، وقتی ترسیده بودی ازت عکس گرفتم. یادت باشه از این به بعد هر چیزی گفتم باید انجام بدی وگرنه می‌دونی که، بدون این‌که خودم بخوام سندرم دست بی‌قرارم عود می‌کنه بعد دیگه دیدی عکستُ تو پیجم پست کردم.
ویتامین همان‌‌طور که از اذیت کردن دخترها خنده‌اش گرفته بود رو به دخترها کرد و گفت:
- دخترها بسه دیگه، کم اذیتش کنین. بامزم بیارش که بلاخره شمع فوت کنه.
بعد از اتمام حرفش، دلوین با همان لبخند خبیثانه‌اش دست دیلان را کشید تا به کنار میز ببرد. بعد از رسیدن به میز، دلوین با فندکی که از جیبش بیرون آورده بود شمع‌های بر روی کیک را روشن و بعد گفت:
- خب دیگه یه آرزو کنُ بعدش این شمع‌ها رو فوت کن که یه ملّت چشم انتظار خوردن کیک هستن.
دیلان چشمش را از لبخند پهن بسیار مشکوک دلوین گرفت و با این‌که از حرف دلوین خنده‌اش گرفته بود امّا سعی کرد نخندد تا بیشتر از این دستش نیندازند. به همین علت بعد از بستن چشم‌هایش، آرزویش را کرد و بعد خم شد و شمع‌ها را فوت کرد.
او شمع‌ها را فوت کرد امّا گویا شمع‌ها قصد خاموش شدن نداشتند. با خود گفت که شاید درست فوت نکرده است به همین خاطر بار دیگر تمام شمع‌ها را فوت کرد. امّا باز هم شمع‌ها روشن شدند، این بار دیگر مطمئن بود که برای فوت کردن شمع‌ها تمام تلاشش را کرده است و خاموش نشدن شمع‌ها طبیعی نیست. با شنیدن خنده‌ی ریزی به پشتش نگریست. با دلوین لبخند به لب روبه‌رو شد. دلوین همان که متوجه‌ی نگاه دیلان شد، به منظور بی‌اطلاعی شانه‌هایش را به بالا انداخت.
دوباره چهره‌اش را به سمت شمع‌های همچنان روشن برگرداند، که صدای خنده را بلندتر شنید. آن‌قدر سرش را سریع به پشت برگرداند که صدای رگ به رگ شدن ستون فقراتش با جیغ دردناکی بلند شد. امّا به‌جای آن‌که نگران گردنش بشود، به دلوین نگاه کرد. این بار دیگر دلوین نتوانست بی‌خبر جلوه کند و به شدت خندید.
دیلان همان لحظه متوجه‌ی این‌که خاموش نشدن شمع‌ها زیر سر دلوین است شد. دلوین با ته مانده‌ی خنده‌اش گفت:
- حالا فشار ن... نخور، یه شمع بو... بود دیگه!
دیلان به سرعت شمع‌ها را از روی کیک برداشت و به سمت دلوین پرتاب کرد که اگر دلربا، دلوین را به کنار نکشیده بود، مطمئناً با صورتش برخورد می‌کرد. حسنا که در سمت راست دیلان قرار داشت برای در آوردن حرص بیشتر او گفت:
- برنامه‌ی امشب تمام سینما‌های کشور، دیلان اژدها وارد می‌شود.
دیلان تنها با یک چشم غره حساب کار را به حسنا نشان داد و بعد به سمت کادویش رفت. به محض باز کردن جعبه‌ی کادو، کلیپی که دخترها برای تولدش آماده کرده بودند پخش شد و بعد از اتمامش همگی یک صدا تولدش را تبریک گفتند.
مشاهده فایل‌پیوست YouCut_۲۰۲۳۰۲۱۵_۱۶۰۵۰۲۵۱۳.mp4
 

EMMA-

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,125
18,188
مدال‌ها
3
باران تولد مبارک ایشالا همون‌هایی که خودت می‌خوای...!
آرزوی بهترین‌ها مهربون!›
 
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,758
32,214
مدال‌ها
10
وایسین...
ی تشکر بکنم از خودم که سیزده چهارده روز تموم دارم واسه تولدش نقشه می‌کشم!
ی تشکر از این دو کار آفرین(اسما از نفیسه باید اپل بخوای، برات خریده!) @Nafiseh_H @حُسنا
ی تشکر از ایشون و اوشون و موشون @Enisha @DELROBA. @گل یاس(YASNA)
ی تشکر هم از این‌که ویتامینی کرد منو سر کارای تولد برعکس بقیه حرص نداد و کمک کرد @ویتامین
 

BARAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
8,511
23,457
مدال‌ها
7
برگاممممم
کلیپ اولی که ..... (فحش)
بااینکه ۸ ساعت مونده
هم خندم گرفته هم گریم هم ترسیدم:/
 
موضوع نویسنده

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,758
32,214
مدال‌ها
10

BARAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
8,511
23,457
مدال‌ها
7
وایسین...
ی تشکر بکنم از خودم که سیزده چهارده روز تموم دارم واسه تولدش نقشه می‌کشم!
ی تشکر از این دو کار آفرین(اسما از نفیسه باید اپل بخوای، برات خریده!) @Nafiseh_H @حُسنا
ی تشکر از ایشون و اوشون و موشون @Enisha @DELROBA. @گل یاس(YASNA)
ی تشکر هم از این‌که ویتامینی کرد منو سر کارای تولد برعکس بقیه حرص نداد و کمک کرد @ویتامین
کو اپله؟@Nafiseh_H
بچه‌ها....
خیلی ممنونم:)♥️🫂
تاحالا انقدر احساساتی نشده بودم
 

BARAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
Mar
8,511
23,457
مدال‌ها
7
کوتاه بود و جان فرسا:
اسما متولد شد!
***
روزی روزگاری دخترکی به سواحل رمان بوک وارد شد و مشغول خواندن رمان‌های کلیشه‌ای شد.
درحالی که رمان های آبکی می‌خواند و اصلا توجه‌ای به اطراف نمی‌کرد یک‌دفعه چاهی جلویش سبز شد و در آن پرت شد.
از همان روز شروع به گرفتن رنگ و رنک کرد.
او بعدها اعلام کرد که هدفی از آمدن به سواحل و شهرک رمان‌بوک نداشته و تنها برای رو کم کنی عضو شده است. ولی متاسفانه نمک گیر شده و حال، به عنوان ارشدی زحمت کش و بیکار و علاف مشغول فعالیت است.
حال یک‌سال گذشته و دخترک قصه ما که چشمه نام دارد بازهم با تولدش مهربانی و ایمان و عشق و محبت را به ما منتقل نمود و البته همه این‌ها را جهت خوردن کیک گفتم و خربزه‌ و هندوانه هایی بیش نیستند.
باران جان، متشکرم که متولد شدی.
نمی‌دانم چندساله خواهی شد ولی امید‌وارم سال‌های سال با شوکا هم دست شوی و کاربرها را براندازی کنی.
قربان ابهتت بروم!
دوستان من را حلال کنید، متاسفانه ساعاتی دیگر اعدام خواهم شد و به دیار باقی خواهم شتافت.
IMG_20230225_213939_356.jpg
بیا یه ماچت کنم
 
بالا پایین