- Jun
- 54
- 1,282
- مدالها
- 2
وقتی پدرخونده که حاکم شهر بود برای اینکه برادر زاده اش حاکم شه، جلوی پسرخوندش خودکشی کرد و باعث شد پسرخوندش که شخصیت جالبیم بود بمیره. خیلی تلخ بود😭😭
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!وقتی که دختر و پسر دیوونه وار همو میخواستن خانواده هاشون جداشون میکنن و در راه عشق و مخالفت خانواده ها میمیرن😢
رمانش کوتاه بود در حد 7پارت داخل یک سایتی خوندم خیلی تحت تاثیرش قرار گرفتم ولی حیف که نوشته بود بی نام ... نه اسم داشت نه نام نویسنده😐اسمشو بگو تا بخونمش
ولشرمانش کوتاه بود در حد 7پارت داخل یک سایتی خوندم خیلی تحت تاثیرش قرار گرفتم ولی حیف که نوشته بود بی نام ... نه اسم داشت نه نام نویسنده😐
بازم شرمنده گلم💜ولش
حوصله ندارم دنبالش بگردم
ما که پول نداشتیم دماغامان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک