جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستانک [ساعت کافه‌ی فرانک برژوآ] اثر «آیناز کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستانک توسط ادوارد کلاه به سر با نام [ساعت کافه‌ی فرانک برژوآ] اثر «آیناز کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 398 بازدید, 4 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته داستانک
نام موضوع [ساعت کافه‌ی فرانک برژوآ] اثر «آیناز کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع ادوارد کلاه به سر
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DELVIN
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
7,432
29,260
مدال‌ها
15
نام داستان: خاطرات ساعت کافه فرانک برژوآ
ژانرهای داستان: تاریخی/فانتزی/طنز
داستان‌نویس: آیناز
عضو گپ نظارت S.O.W(11)
خلاصه‌ی داستان: زمان در زندگی از جایگاه بالایی برخوردار است؛ اتفاقات تاریخ با زمان روایت می‌شوند؛ پس حیرتی ندارد که ساعتی در کافه‌ی فرانک برژوآ بتواند اتفاقات سال هزار و نهصد و چهل و دو و جنگ جهانی دوم را برای شما روایت کند. این ساعت سرگذشت تمامی انسان‌ها را بازگو می‌کند؛ اما از تقدیر تاریک خویش مطلع نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DELVAN.

سطح
5
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Dec
4,118
24,754
مدال‌ها
6
تاييد داستان کوتاه.png





بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

نویسنده‌ی ارجمند بسیار خرسندیم که انجمن رمان‌بوک را به عنوان محل انتشار اثر دل‌نشین و گران‌بهایتان انتخاب کرده‌اید.
پس از اتمام اثر خود در تایپیک زیر درخواست جلد دهید.

.
.
.
درخواست جلد
.
.
.

راه‌تان همواره سبز و هموار

•مدیریت بخش کتاب•
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
7,432
29,260
مدال‌ها
15
مقدمه: زمان گیج‌کننده و پیچیده است. گویا حتی ساعت نیز از درک زمان عاجز است و تنها می‌تواند با عقربه‌هایش نمایان‌گر آن باشد و نقش یک راوی یا نظاره‌گر را ایفا کند؛ اما ساعت کافه‌ی فرانک برژوآ تفاوتی با باقی ساعت‌ها دارد. این ساعت سحرآمیز برای جولان دادن مشاهدات‌اش از اتفاقات جنگ از عقربه استفاده نمی‌کند؛ بلکه از سحر وجودش کمک می‌گیرد. چند عقربه و عدد برای بازگویی پدیده‌هایی که در جنگ اتفاق می‌افتد کافی نیست و برای روایت آن‌ها تنها سحری به نام احساس کارساز است. احساسی که می‌تواند حتی در وجود یک ساعت سحرآمیز رخنه کند. تنها جادویی که می‌تواند زمان را لمس کند احساس است.
 
موضوع نویسنده
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
ارشد بازنشسته
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده انجمن
Apr
7,432
29,260
مدال‌ها
15
امروز اول ژانویه سال هزار نهصد و چهل و دو است و مخلوط صدای حرکت درشکه‌ها و گه‌گاهی خمپاره‌هایی که بر زمین فرانسه برخورد می‌کنند؛ عقربه‌های مرا تکان می‌دهند. درحالی که مردم همانند مور و ملخ با هراس در خیابان می‌دوند و درشکه‌هایشان را به سوی یک پناه‌گاه حرکت می‌دهند؛ فرانک، در آشپزخانه گرم درست کردن پن‌کیک است. آنا آشپز کافه به دلیل این‌که امروز می‌خواهد به ملاقات پدر و مادرش در انگلیس برود؛ به سرکار نیامده است و فرانک با غرغرهای دوست‌اش فابین، گارسون کافه تنها مانده است‌. مردم و آن‌ها مدام از متفقین صحبت می‌کنند و من از این‌که معنای سخنان‌شان را متوجه نمی‌شوم؛ کلافه هستم‌. یعنی متفقین خوردنی است؟ همان‌طور که کلافه زیر عقربه‌هایم با خود غرغر می‌کنم ناگهان در شیشه‌ای کافه باز و یک زن فربه وارد می‌شود. به دلیل اضافه وزن و چربی‌هایش لباس گل‌گلی و قرمز‌ش او را شبیه یک قورباغه مادربزرگ کرده و قیافه‌اش مضحک شده است. با دیدن او ناخودآگاه می‌خندم و عقربه‌هایم تکان می‌خورند. آخر اگر از او در جنگ استفاده کنند شاید از خمپاره‌ها و سربازهای تنومند موثرتر باشد. سرانجام همان‌گونه که مانند یک خرچنگ کج گام برمی‌دارد؛ به سوی صندوق کافه می‌رود و هلن صندوق‌دار کافه را درحال خواندن روزنامه میابد. زن با حیرت و دلخوری خاصی نگاه‌اش می‌کند؛ اما نمی‌داند که در واقع کار هلن در کافه تنها خواندن روزنامه و مطالعه روزنامه است. حتی اگر سال‌ها بعد کسی بخواهد درباره‌ی جنگ جهانی دوم داستان اساطیری‌‌ای به تحریر درآورد؛ هلن می‌تواند اسطوره‌ی خودشیفتگی و بیخیالی باشد! سرانجام با سرفه‌های مالامال از دلخوری زن به خود می‌آید و سرش را از روی روزنامه بلند می‌کند. درحالی که با اخمی میان ابروان طلایی‌اش سرتاپای زن را از نظر می‌گذراند با بی‌حوصلگی می‌پرسد:
- امرتون؟!
این تک‌کلمه را بسیار سرد و خشک بیان می‌کند و دوباره حواس‌اش را به روزنامه‌اش می‌دهد. با این رفتار او اعصاب زن به هم می‌ریزد و با سرخ شدن‌اش شبیه یک گوجه‌‌فرنگی می‌شود که دست و پا درآورده است. نگاهی سرشار از دلخوری به تیله‌های آبی و بیخیال هلن می‌اندازد و با گزیدن لب‌های سرخ‌اش می‌گوید:
- مگه این‌جا کافه نیست مادمازل؟! یه چیز کیک می‌خوام.
با این سخن‌اش هلن سرش را از روزنامه بیرون می‌آورد و از زیر کلاه مشکی‌اش نگاهی به سرتاپای او می‌اندازد و با نظاره‌ی او نیشخندی کنج لب‌های سرخ‌اش جولان می‌دهد. سپس سعی می‌کند با سرفه‌ای نیش‌اش را ببندد و با شیطنت خاصی در آوایش می‌گوید:
- با همین چیزکیک‌ها این هیکل رو به هم زدی کلک؟
این را که می‌گوید خنده‌ی من بلند می‌شود و عقربه‌هایم به شدت‌ می‌لرزند. زن چو چغندر از قبل سرخ‌تر می‌شود و سرفه‌های عصبی‌اش را بی‌وقفه سر می‌دهد. با این رفتارش هلن نیشخندی می‌زند و با همان شیطنت قبلی که گویا به چشمان آبی‌اش هم سرایت کرده است و فروغی در آن‌ها جولان می‌دهد به نگاه چپ‌چپ و دلخور زن پاسخ می‌دهد:
- خیلی خوب دلخور نشین مادام.
سپس سرش را از مربع خالی‌ای که روی دیوار چوبی میان صندوق به آشپزخانه بریده شده است داخل می‌برد و بی‌حوصله دستور می‌دهد:
- هی فرانک؟ این خانم یه چیزکیک می‌خواد زودتر آماده‌اش کن.
و جمله‌هایش را طوری ادا می‌کند که اگر کسی نداند هرگز به ذهن‌اش نمی‌رسد که فرانک نقش صاحب و مدیر را در این کافه ایفا می‌کند! اگر من تنها نقش یک ساعت زنگ‌زده را در این کافه نداشتم با یک لگد هلن را از این کافه بیرون می‌انداختم. البته چندان هم عاجز نیستم! یک بار عقربه‌هایم را به اشتباه تغییر دادم تا او زودتر قصد رفتن به خانه را داشته باشد و آبرویش را مقابل فرانک و مشتری‌ها بردم. آن‌ روز واقعاً دلم خنک شد تا او باشد که مرا ساعت زنگ‌زده خطاب کند! پس از چند دقیقه چیز‌کیک زن فربه آماده می‌شود و فرانک آن را به فابین می‌دهد تا برایش ببرد. زن با اشتهایی عجیب چیزکیک را تناول می‌کند و با هر گازی که به آن می‌زند؛ صدای خنده‌های هلن شدت می‌گیرد. البته او نیز چشم‌غره می‌رود؛ اما هنگامی که دلیل خنده‌های هلن را می‌پرسد او پرخنده می‌گوید:
- مطالب روزنامه واقعاً خنده‌داره!
و بهانه‌اش به شدت پیش‌پا‌افتاده‌ است. به همین دلیل پوزخندی روی لب‌های گوشتی زن پدیدار می‌شود و با طعنه‌ی خاصی می‌گوید:
- درباره آدولف هیتلر لطیفه نوشتن؟
این را می‌گوید و من واقعاً از پاسخ‌اش خوشم می‌آید‌. آخر کنون در روزنامه‌ها چه چیز خنده‌داری یافت می‌شود؟ هلن جواب‌اش را نمی‌دهد و با شانه‌بالا‌انداختنی مشغول خواندن ادامه‌ی رورنامه‌اش می‌شود. پس از مدتی زن سرانجام چیزکیک خوردن‌اش را تمام می‌کند و دور دهان‌اش طوری کثیف شده است؛ انگار که روی یک گوجه فرنگی سس خردل ریخته‌اند‌. سپس کیف نارنجی رنگ‌اش را برمی‌دارد و با دلخوری از کافه بیرون می‌رود. به محض بیرون رفتن‌اش فابین به بدن‌اش کش و قوسی می‌دهد و با کلافگی چو همیشه غر می‌زند:
- باید صد سال صبر کنیم تا یه مشتری بیاد. عنکبوت‌ها هم از این‌جا رد نمی‌شن!
هلن درحالی که با لبخند روزنامه می‌خواند و جرئه‌ای از قهوه‌ی درون فنجان مشکی‌اش می‌نوشد خمیازه‌کشان پاسخ می‌دهد:
- بهتر از رد شدن خرس‌هایی مثل این مشتریه!
فابین با این سخن او پس از مدت‌ها قهقهه‌ می‌زند؛ اما به نظر من مسخره کردن دیگران هیچ خنده‌دار نیست. هلن همیشه عقربه‌های مرا مسخره می‌کند و به فرانک می‌گوید من چیزی جز یک ساعت زنگ‌زده نیستم؛ اما فرانک همیشه با جمله‌ی از تو مفیدتر است پاسخ‌اش را می‌دهد و مرا خوشحال می‌کند. سرانجام آسمان آبی پاریس سیاه می‌شود و کافه‌ی فرانک برژوآ در ظلمت شب فرو می‌رود. پس از نمایان شدن ستاره‌های درخشان در آسمان شب فرانک از کافه بیرون می‌رود و در را پشت سرش قفل می‌کند. من که امروز خیلی شده‌ام ولی اگر بخوابم عقربه‌هایم عقب می‌مانند و نظم کافه بر هم می‌ریزد. نظر شما چیست؟ به نظر شما یک ساعت حق استراحت ندارد؟ شاید هم فردا به سازمان حمایت از حقوق ساعت‌ها بروم و شکایت خود را مطرح کنم!
 

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,210
مدال‌ها
10
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین