- Mar
- 16
- 84
- مدالها
- 1
#پارت_نهم
برید کاراتون رو انجام بدین همش قرارنیست همه چیز و بهتون بگم که!
با کنایه گفت:بعدم اینجا لوکیشن نمی خواد که اینسری سوار خودم کنم شمارو
_اوف باز جای شکرش باقی که حرفامو نشنیده ؛
خداروشکر
_ اما بعضی کاراش و که می بینم فکر می کنم فقط با من لج ، انگار ارث باباشو خوردم که همش با من سرجنگه احتمالا بخاطر اینکه که به قول خودش با پارتی وارد شرکتش شدم.
آخه با بقیه اینطوری نبود خیلی عادی باهاشون رفتارحتی یه جا داشت برای رفتار صبحش از خانم مومنی غیر مستقیم عذرخواهی می کرد!
پس چرا خانم مومنی می گفت اخلاقش همینه!.
وای خدایا دیوونه شدم انقدر فکرکردم تو دوروز وضعم اینه چه برسه به .....
هوف ولش کن بابا الان وقت استراحتم تموم میشه باز باید غر زدنای این و بشنوم
***
بچه ها همه رفتن سمتای مختلف بیشتراشون باهم رفتن منم موندم تنها دنبال یه رستوران خوب بودم که برم یه چیزی بخورم خداکنه رستوراناش خوب باشه اخه من خیلی به غذا حساسم.
یه رستوران به چشم خورد از بیرون به نظر شیک میومد رفتم داخل گارسون راهنماییم کرد و رفتم سمت یه میز نشستم یه کوبیده سفارش دادم و منتظر بودم که بیاره تا موقع داشتم گوشیمو چک می کردم که یهو دیدم یکی نشست سر میزم.
_من: ببخشید اقا فکرکنم اشتباه نشستید اینجا میز منه.
_پسره:دقیقا جای خوبی نشستم.
_من:اقا لطفا مزاحم نشید..
تقریبا یه پسر ۲۶ ،۲۷ساله بود.
_پسره:من آرینم مزاحمم نیستم بزا دو دقیقه حرف بزنیم دیگه حالا چی میشه مگه اه بعدم میزها پره میخوام بشینم اینجا..
خب اسمتو بگو بشناسمت دیگه شایدم بعدا.....
_من: (با صدای بلند)گفتم از سر میز من بلند شو برو یه جا دیگه بشین مثل اینکه حرف حالیت نیست باید یه جور دیگه حالیت کنم اره؟..
_گارسون اومد گفت خانم مشکلی پیش اومده؟
_پسره:نه اقا مشکلی نیست خانومم یکم عصبی شده
_من:چی زر میزنی میگی خانومم پسره بی حیا یعنی چی این حرفا.
_یهو صدای دوتا آدم آشنا به گوشم خورد سپند ریاحی و امینی بودن وای ایتا اینجا چیکارمی کنن..
_امینی:پانیذ چیزی شده
_ریاحی همینجوری با ابروهای در هم وایستاده بود.
خیلی ترسیده بودم از این پسره.
_من:این پسره مزاحم شده تازه اومده به من میگه خانومم مرتیکه بی حیا..
هنوز تو شُک بودم که دیدم پسره با مشت سپند پخش زمین شده
_سپند ریاحی: به چه جرئتی مزاحم ناموص مردم میشی خجالت نمی کشی .
_پسره ام بلند شد از زمین و یکی کوبید تو صورت ریاحی گفت یکی دیگه می مونه طلبت..
از دماغ سپند داشت خون میومد
برید کاراتون رو انجام بدین همش قرارنیست همه چیز و بهتون بگم که!
با کنایه گفت:بعدم اینجا لوکیشن نمی خواد که اینسری سوار خودم کنم شمارو
_اوف باز جای شکرش باقی که حرفامو نشنیده ؛
خداروشکر
_ اما بعضی کاراش و که می بینم فکر می کنم فقط با من لج ، انگار ارث باباشو خوردم که همش با من سرجنگه احتمالا بخاطر اینکه که به قول خودش با پارتی وارد شرکتش شدم.
آخه با بقیه اینطوری نبود خیلی عادی باهاشون رفتارحتی یه جا داشت برای رفتار صبحش از خانم مومنی غیر مستقیم عذرخواهی می کرد!
پس چرا خانم مومنی می گفت اخلاقش همینه!.
وای خدایا دیوونه شدم انقدر فکرکردم تو دوروز وضعم اینه چه برسه به .....
هوف ولش کن بابا الان وقت استراحتم تموم میشه باز باید غر زدنای این و بشنوم
***
بچه ها همه رفتن سمتای مختلف بیشتراشون باهم رفتن منم موندم تنها دنبال یه رستوران خوب بودم که برم یه چیزی بخورم خداکنه رستوراناش خوب باشه اخه من خیلی به غذا حساسم.
یه رستوران به چشم خورد از بیرون به نظر شیک میومد رفتم داخل گارسون راهنماییم کرد و رفتم سمت یه میز نشستم یه کوبیده سفارش دادم و منتظر بودم که بیاره تا موقع داشتم گوشیمو چک می کردم که یهو دیدم یکی نشست سر میزم.
_من: ببخشید اقا فکرکنم اشتباه نشستید اینجا میز منه.
_پسره:دقیقا جای خوبی نشستم.
_من:اقا لطفا مزاحم نشید..
تقریبا یه پسر ۲۶ ،۲۷ساله بود.
_پسره:من آرینم مزاحمم نیستم بزا دو دقیقه حرف بزنیم دیگه حالا چی میشه مگه اه بعدم میزها پره میخوام بشینم اینجا..
خب اسمتو بگو بشناسمت دیگه شایدم بعدا.....
_من: (با صدای بلند)گفتم از سر میز من بلند شو برو یه جا دیگه بشین مثل اینکه حرف حالیت نیست باید یه جور دیگه حالیت کنم اره؟..
_گارسون اومد گفت خانم مشکلی پیش اومده؟
_پسره:نه اقا مشکلی نیست خانومم یکم عصبی شده
_من:چی زر میزنی میگی خانومم پسره بی حیا یعنی چی این حرفا.
_یهو صدای دوتا آدم آشنا به گوشم خورد سپند ریاحی و امینی بودن وای ایتا اینجا چیکارمی کنن..
_امینی:پانیذ چیزی شده
_ریاحی همینجوری با ابروهای در هم وایستاده بود.
خیلی ترسیده بودم از این پسره.
_من:این پسره مزاحم شده تازه اومده به من میگه خانومم مرتیکه بی حیا..
هنوز تو شُک بودم که دیدم پسره با مشت سپند پخش زمین شده
_سپند ریاحی: به چه جرئتی مزاحم ناموص مردم میشی خجالت نمی کشی .
_پسره ام بلند شد از زمین و یکی کوبید تو صورت ریاحی گفت یکی دیگه می مونه طلبت..
از دماغ سپند داشت خون میومد
آخرین ویرایش: