جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

خبری «دشمن یک چشم»؛ داستانی درباره مقاومت مردم یمن

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته کتاب و ادبیات توسط Puyannnn با نام «دشمن یک چشم»؛ داستانی درباره مقاومت مردم یمن ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 216 بازدید, 1 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته کتاب و ادبیات
نام موضوع «دشمن یک چشم»؛ داستانی درباره مقاومت مردم یمن
نویسنده موضوع Puyannnn
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Puyannnn
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,512
21,981
مدال‌ها
3
کتاب «دشمن یک چشم» نوشته سید مهدی موسوی شامل داستانی برای نوجوانان درباره مقاومت یمن، به تازگی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر و راهی بازار نشر شده است.

ماجرا‌های این کتاب در کشور افسانه خیز یَمن اتفاق می‌افتد و در آن، سرنوشت پرنده‌ها و آدم‌ها به شکل عجیب و غریبی به هم گره می‌خورد. در این رمان کودکانه، سنگ سرخ اسرارآمیزی در اختیار پرنده قهرمان است که می‌تواند به وسیله آن با آدم‌ها سخن بگوید، اما دشمن یک چشم همیشه در کمین این سنگ سرخ است.
 
موضوع نویسنده

Puyannnn

سطح
4
 
مهمان
Sep
13,512
21,981
مدال‌ها
3
در قسمتی از کتاب می‌خوانیم:

«سردسته کلاغ‌ها حسابی جا خورده بود. تا این صحنه وحشتناک را دید، مثل فشنگ دررفت. مرحله‌ی پنجمِ نقشه هم به خوبی پیش رفت. تیزپَر دنبال سردسته‌ی کلاغ‌ها رفت. کلاغ خِپِل، با ترس و لرز خودش را به یک ساختمان قدیمی رساند. پشت سرش را نگاه کرد تا مطمئن شود کسی او را تعقیب نمی‌کند؛ اما تیزپَر از دور حواسش به او بود. کلاغ خِپِل از یک پنجره‌ی شکسته رفت توی ساختمان. تیزپَر هم پشت سرش با احتیاط وارد شد.

همه‌جا تاریک بود. کلاغ خِپِل قارقاری کرد و فریاد کشید: «رئیس بزرگ، کجا هستید؟ قربان‌تان شوم! ببینید چه بلایی سر ما آوردند!» تیزپَر پشتِ یک چهارپایه مخفی شد و سعی کرد در آن جای سوت و کور، کلاغ را گم نکند. یک‌دفعه دوتا چشم گِرد و قُلُمبه در کنج اتاق، برق زد.»

این کتاب با ۸۰ صفحه منتشر شده است.
 
بالا پایین