- Apr
- 1,123
- 2,907
- مدالها
- 4
مارال:
ظرف آهک جلوی چشمهایم بود. از شدت ترس میلرزیدم؛ یعنی جان سالم به در میبرم؟
- نترس خانم کوچولو، اتفاق خاصی قرار نیست بیوفته. فقط اون دست کوچیکت رو یه بار میکنم تو این ظرف و در میارم. همین.
- هرکاری بخوای برات میکنم فقط تو رو خدا کاری به من نداشته باش؛ من دستامو دوست دارم.
- هرکاری بگم انجام میدی؟
- اره هرکاری!
- باید زن من بشی.
- چی؟ زنت بشم؟
- آره ولی تو باید شرعا زن من بشی!
- ولی، من... .
- بله یا نه. یک کلمست.
مکث کرده بودم نمیدانستم باید کدام را انتخاب کنم.
بله؛ با عاقبت شرمگین، یا نه؛ با ظرف آهک.
داد زد.
- بله یا نه!
- بله.
تموم شد سیاه بخت شدم.
چشمان مجید برق میزد. نمیدانستم برق خوشحالی یا برق انتقام.
آدم هاش من رو زخمی به خانه رساندند. فکر اینجا را نکرده بودم. به مامان زهرا چی بگم؟ بگم دختر شانزده سالت الان خانم آقا مجید شده؟ بگم دخترت که تا دیشب دخترت بود الان شده زنه زندگی؟ بگم همسر دائمم که نه همسر موقت مردی که گویا شوهرت پیشش کار میکرده شدم؟!
زهرا:
از شدت گریه سرم درد میکرد. تک دخترم دیگر پیشم نبود. معلوم نیست الان کجاست چهکار میکند. آخرش نفهمیدم خسرو با آن مرد چه گفتند. نمیدانم چه زمانی دخترم را به من برمیگرداندند. همهی بدبختیهایی که به سرم میآید تاوان کارهای بابا و خسرو هست؛ جوانهای مردم را معتاد میکنند. خب، معلوم است خانوادهی خودشان هم بدبخت میشوند دیگر. خدایا دخترم را به تو سپردم. تو که میدانی من غیر از او کسی را ندارم.
ظرف آهک جلوی چشمهایم بود. از شدت ترس میلرزیدم؛ یعنی جان سالم به در میبرم؟
- نترس خانم کوچولو، اتفاق خاصی قرار نیست بیوفته. فقط اون دست کوچیکت رو یه بار میکنم تو این ظرف و در میارم. همین.
- هرکاری بخوای برات میکنم فقط تو رو خدا کاری به من نداشته باش؛ من دستامو دوست دارم.
- هرکاری بگم انجام میدی؟
- اره هرکاری!
- باید زن من بشی.
- چی؟ زنت بشم؟
- آره ولی تو باید شرعا زن من بشی!
- ولی، من... .
- بله یا نه. یک کلمست.
مکث کرده بودم نمیدانستم باید کدام را انتخاب کنم.
بله؛ با عاقبت شرمگین، یا نه؛ با ظرف آهک.
داد زد.
- بله یا نه!
- بله.
تموم شد سیاه بخت شدم.
چشمان مجید برق میزد. نمیدانستم برق خوشحالی یا برق انتقام.
آدم هاش من رو زخمی به خانه رساندند. فکر اینجا را نکرده بودم. به مامان زهرا چی بگم؟ بگم دختر شانزده سالت الان خانم آقا مجید شده؟ بگم دخترت که تا دیشب دخترت بود الان شده زنه زندگی؟ بگم همسر دائمم که نه همسر موقت مردی که گویا شوهرت پیشش کار میکرده شدم؟!
زهرا:
از شدت گریه سرم درد میکرد. تک دخترم دیگر پیشم نبود. معلوم نیست الان کجاست چهکار میکند. آخرش نفهمیدم خسرو با آن مرد چه گفتند. نمیدانم چه زمانی دخترم را به من برمیگرداندند. همهی بدبختیهایی که به سرم میآید تاوان کارهای بابا و خسرو هست؛ جوانهای مردم را معتاد میکنند. خب، معلوم است خانوادهی خودشان هم بدبخت میشوند دیگر. خدایا دخترم را به تو سپردم. تو که میدانی من غیر از او کسی را ندارم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: