- Apr
- 1,123
- 2,907
- مدالها
- 4
نمیدانستم باید چیکار کنم تصمیم گرفتم دنبال مارال بگردم، شاید با آمدن مارال حال زهرا هم بهتر شود.
- سلام جناب سرهنگ خسته نباشید!
- سلام به آقا خسرو چه خبر؟!
- آقا متاسفانه همسرم حالش بد شده، فکر میکنم تنها به دست مارال حالش خوب بشه، از مجید بازجویی کردید؟!
- آره ولی نم پس نمیده!
- الان دستور چیه؟ من مغزم از کار افتاده!
- مجید سه چهار تا انبار داشته مأمور فرستادم اونجاها رو هم بگردند.
- پس به من خبر بدید لطفاً!
- چشم.
مارال:
پشت در نشستم، سرم را روی زانوهایم گذاشتم و آهسته اشک میریختم. چقدر دلم برای مامان و بابام تنگ شده!
صدای مردی میآمد. از صحبتش هایشان میتوانستم بفهمم که در حال معامله هستند.
- خب آقا شما حاضرید؟
- احمد هرچی گفت رو مو به مو برا من ترجمه میکنی، وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!
- چشم آقا!
- خب بهشون بگو سلام، بنده خیلی خوشحالم که شما دوستان عرب را از نزدیک ملاقات میکنم، بنده در خدمتم!
- آقا میگن ما هم خیلی خوشحالیم، بهتره بریم سر اصل مطلب چون ما نه فرصت داریم نه حوصله!
- بگو غلط کردن وقتی حوصله ندارن میان پای معامله با من، ببین احمد بهشون بفهمون من کیم، کارم چیه! فهمیدی؟
- بله چشم.
از صدای رییسش میترسیدم. چطور به خودش اجازه میده با جیغ و داد با اطرافیانش صحبت کنه!
یادم به مجید افتاد مهربونترین رئیسی بود که تو عمرم دیدم.
- آقا میگن چرا عصبانی میشید ماهم برای معامله اومدیم و برای به جیب زدن پول.
- بگو کار من حساسه، اگه حتی یک پلیس متوجه بشه حکم من اعدامه پس باید دهنشون قرص باشه.
تا میام امیدوارشم به زندگی یه اتفاق بدی میفته اخه خدا جونم این چه سرنوشت شومیه دیگه! معلوم نیست این مرتیکه میخواد چیکارم کنه!!
- سلام جناب سرهنگ خسته نباشید!
- سلام به آقا خسرو چه خبر؟!
- آقا متاسفانه همسرم حالش بد شده، فکر میکنم تنها به دست مارال حالش خوب بشه، از مجید بازجویی کردید؟!
- آره ولی نم پس نمیده!
- الان دستور چیه؟ من مغزم از کار افتاده!
- مجید سه چهار تا انبار داشته مأمور فرستادم اونجاها رو هم بگردند.
- پس به من خبر بدید لطفاً!
- چشم.
مارال:
پشت در نشستم، سرم را روی زانوهایم گذاشتم و آهسته اشک میریختم. چقدر دلم برای مامان و بابام تنگ شده!
صدای مردی میآمد. از صحبتش هایشان میتوانستم بفهمم که در حال معامله هستند.
- خب آقا شما حاضرید؟
- احمد هرچی گفت رو مو به مو برا من ترجمه میکنی، وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!
- چشم آقا!
- خب بهشون بگو سلام، بنده خیلی خوشحالم که شما دوستان عرب را از نزدیک ملاقات میکنم، بنده در خدمتم!
- آقا میگن ما هم خیلی خوشحالیم، بهتره بریم سر اصل مطلب چون ما نه فرصت داریم نه حوصله!
- بگو غلط کردن وقتی حوصله ندارن میان پای معامله با من، ببین احمد بهشون بفهمون من کیم، کارم چیه! فهمیدی؟
- بله چشم.
از صدای رییسش میترسیدم. چطور به خودش اجازه میده با جیغ و داد با اطرافیانش صحبت کنه!
یادم به مجید افتاد مهربونترین رئیسی بود که تو عمرم دیدم.
- آقا میگن چرا عصبانی میشید ماهم برای معامله اومدیم و برای به جیب زدن پول.
- بگو کار من حساسه، اگه حتی یک پلیس متوجه بشه حکم من اعدامه پس باید دهنشون قرص باشه.
تا میام امیدوارشم به زندگی یه اتفاق بدی میفته اخه خدا جونم این چه سرنوشت شومیه دیگه! معلوم نیست این مرتیکه میخواد چیکارم کنه!!