جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

متفرقه •° وصـفِ حـالت رو با شـعر بگو! °•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تعامل ادبی توسط MahiGoli با نام •° وصـفِ حـالت رو با شـعر بگو! °• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 6,114 بازدید, 117 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته تعامل ادبی
نام موضوع •° وصـفِ حـالت رو با شـعر بگو! °•
نویسنده موضوع MahiGoli
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ZAHHRA

ترنج

سطح
4
 
°•| نَستوه |•°
نویسنده ادبی انجمن
کاربر ویژه انجمن
Apr
2,183
19,432
مدال‌ها
5
آبی‌تر از آنیم که بی‌رنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
ما آمده بودیم که تا مرز رسیدن
همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیریم
ما را بکش و مثله کن و خوب بسوزان
لایق که نبودیم در آن جنگ بمیریم
فرصت بده ای روح جنون تا غزل بعد
در غیرت ما نیست که از ننگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم
شاید که خدا خواست که دل‌تنگ بمیریم
پای طلب و شوق رسیدن همه حرف است
بد خاطره‌ای
نیست اگر لنگ بمیریم
هرگز نکنم شکوه و ناله؛ نه گلایه
الحق که در این دایره خون رنگ بمیریم
 

تابان دخت

سطح
0
 
سیس ماس
کاربر ممتاز
Oct
2,129
14,817
مدال‌ها
2
مثل بیماری که بلاجبار خوابش میبرد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش مي برد
مي شمارد لحظه ها را؛ گاه اما جاي او
ساعت ديواري از تكرار خوابش مي برد
در ميان بسترش تا صبح مي پيچد به خويش
عاقبت از خستگي ناچار خوابش مي برد
جنگ اگر فرسايشي گردد نگهبانان كه هيچ
در دژ فرماندهي سردار خوابش مي برد
رخوت سكني گرفتن عالمي دارد كه گاه
ارتشي در ضمن استقرار خوابش مي برد
دردناك است اينكه ميگويم ولي هنگام جنگ
شهر بيدار است و فرماندار خوابش مي برد
بي گمان در خواب مستي رازهايي خفته است
مسـ*ـت هم در قصر و هم در غار خوابش مي برد
تو شبيه كودكي هستي كه در هنگام خواب
پيش چشم مردم بيدار خوابش مي برد
من كي ام !؟ خودكار دست شاعر ديوانه اي
تازه وقتي صبح شد خودكار خوابش مي برد
يا كسي كه جان به در برده ست از خشم زمين
در اتاقي بسته از آوار خوابش مي برد
در كنارت تازه فهميدم چرا در نيمه شب
رهروي در جاده ي هموار خوابش مي برد
سر به دامان تو مثل دائم الخمري كه شب
سر به روي پيشخوان بار خوابش مي برد
يا شبيه مرد افيوني به خواب نشئگي
لاي انگشتان او سيگار خوابش مي برد
من به ساحل بودنم خرسندم آري ديده ام
اينكه موج از شدت انكار خوابش ميبرد
وقتي از من دوري اما پلك هايم مثل موج
مي پرد از خواب تا هر بار خوابش مي برد
من در آغوش تو ؛ گويي در كنار مادرش
كودكي با گونه ي تبدار خوابش ميبرد
”دوستت دارم“ كه آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش ميبرد
صبح از بالين اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقي كه در شب ديدار خوابش مي برد
 

ELSA

سطح
4
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Feb
356
2,424
مدال‌ها
2
گر عاشق باشی دنیا کوچک است...
گر محتاج باشی گیتی نیازمندت است...
گر دلباخته باشی قلبی در عالم وجودت نیست...
 

Navid

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
57
1,378
مدال‌ها
1
بعدِ هر فریاد یه سکوت ِ
توی ِ هر سکوت یه شعرِ دیگست
توی ِ هر شعری.هر سکوتی. یه فریادِ دیگست
دل ِ هر لبخندی، توی ِ اشک ِ
هر اشکی، یه درد،قصه ای دیگست
توی ِ هر گریه، توی ِ هر درد، یه لبخندِ دیگست
اونور ِ دریا، بازم یه ساحل و پشتِ این کوه، یه کوهِ دیگست
بعدِ هر فردا، پشتِ هر تکرار، یه تکرار ِ دیگست
اونور ِ ساحل، بازم یه دریای شوم
پشتِ این جنگل، یه جنگل ِ دیگست
بعدِ هر تکرار، بعد هر فردا، یه فردای دیگست
نکنه تو هم میخای بری ببینی اخر ِ قصه کجاست
عینهو علی کوچیکه که ماهی ِ خوابشو می خواست
نکنه تو جات وول بخوری حرفای ننه ات یادت بره گول بخوری
فصل، حالا فصل ِ گوجه و سیب و خیار و بستنی است
چند روز دیگه، تو تکیه، سی*ن*ه زنی است
ماهی چیه!؟ ماهی که دون نمیشه، آب نمیشه، نون نمیشه
نبض ِ هر بیداری، تو خواب ِ
ماهی ونون، یه خیال ِ
بیرون ِ چاه، پشتِ این دیوار، یه دیوارِ دیگست
نبض ِ هر بیداری، تو خواب ِ
ماهی ونون، یه سراب ِ
بیرون ِ چاه، پشتِ این تکرار، یه تکرارِ دیگست
اونورِ دریا، بازم یه ساحل ِ
پشتِ این کوه، یه کوهِ دیگست
بعدِ هر فردا، پشتِ هر تکرار، یه تکرارِ دیگست
*****************************
و من چقدر دلم میخواهد
که گیس دختر سید جواد را
بکشم
 

هاویر

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Sep
99
1,349
مدال‌ها
2
گاه با سوسوی امیدی کم رنگ،
زندگی باید کرد،
گاه با غزلی از احساس،
گاه با خوشه‌ای از عطر گل یاس،
زندگی باید کرد،
گاه با ناب‌ترین شعر زمان،
گاه با ساده‌ترین قصه یک انسان،
زندگی باید کرد،
گاه با سایه ابری سرگردان،
گاه با هاله‌ای از سوز پنهان،
گاه باید رویید،
از پس آن باران،
گاه باید خندید از غمی بی‌پایان
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Nov
2,470
37,981
مدال‌ها
5
ز حال من چه می خواهی بدانی بپرس؟
مگر نمیبینی چهره ی من نمایان گر همه چیز است!
راستی این را بگویم که غم من پشت این چهره ی زخم خورده پنهان شده است!
نپرس ز حال من... خبری نیست ز احوالم!
 
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,428
29,262
مدال‌ها
15
آهویی دارم خوشگله فرار کرده زدستم دوریش برایم مشکله کاشکی اونو می بستم ********** آهویی دارم خوشگله فرار کرده زدستم دوریش برایم مشکله کاشکی اونو می بستم ********** ای خدا چی کار کنم آهومو پیدا کنم ای خدا چی کار کنم آهومو پیدا کنم ********** آی چه کنم وای چه کنم کجا اونو پیدا کنم …
همین‌قدر سردرگم، همین‌قدر غمگین همین‌قدر مضحک و طنز!
 

گیان

سطح
2
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
فعال انجمن
Oct
2,767
30,337
مدال‌ها
3
و روزی خواهد آمد

که گم بشوم در لا به لای سیاهی آسمان چشمانت

غرق بشوم در موج به موج زلف پریشانت

لبخند بشوم مستقر در گوشه لب هایت

بغض بشوم خانه نشین در عمق گلویت

و در انتها تو شعر بشوی

بنشینی بر روی قلمم

روی برگ کاغذ کاهی

بنویسم از عین تا قاف پایانی اش

یعنی عشق🥰😍
 

Bhana

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
May
80
127
مدال‌ها
1
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند

روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید

آن زمان که مسـ*ـت هستید از خیال دست یابیدن به دشمن

آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید

که گرفتستید دست ناتوانی را

تا توانایی بهتر را پدید آرید

آن زمان که تنگ می بندید

بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من ؟

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید

نان به سفره جامه تان بر تن

یک نفر در آب می خواند شما را

موج سنگین را به دست خسته می کوبد


باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده

سایه هاتان را ز راه دور دیده

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون

می کند زین آبها بیرون

گاه سر. گه پا

آی آدم ها

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید

می زند فریاد و امید کمک دارد

آی آدم ها که روی ساحل آرام، در کار تماشائید!

موج می کوبد به روی ساحل خاموش

پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش

می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید:

آی آدم ها...

و صدای باد هر دم دلگزاتر

در صدای باد بانگ او رساتر

از میان آب های دور ی و نزدیک

باز در گوش این نداها

آی آدم ها…
 

ILLUSION

سطح
8
 
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری انجمن
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
Mar
3,438
38,889
مدال‌ها
13
بی‌تو هرلحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله‌هاست
 
بالا پایین