جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [کلبه‌ی عجایب] اثر «کار گروهی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط حسام با نام [کلبه‌ی عجایب] اثر «کار گروهی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 331 بازدید, 5 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [کلبه‌ی عجایب] اثر «کار گروهی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع حسام
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط NIRI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,203
10,225
مدال‌ها
5
نام رمان:کلبه‌ی عجایب
نویسندگان:Hadis,mli"سلین
ژانر:ترسناک، معمایی، عاشقانه، طنز
عضو گپ نظارت: S.O.W (۸)
خلاصه:
زندگی آن چیزی نیست که ما می‌پنداریم!
زندگی دوندگیست.
زندگی بالا و نشیبی دارد که ما در آن نشیب ترسناک و زننده گیر کرده‌ایم
آیا راه نجاتی است، زنده از آن نشیب ترسناک بیرون خوایم آمد؟!
چه خواهد شد، چه می‌خواهیم بشود؟!
آیا خواستن ما مهم است؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

سلین

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Aug
3,063
8,526
مدال‌ها
6
negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۲۰۴۳۴_ogx.png




"باسمه تعالی"


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان


و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
پرسش و پاسخ تایپ رمان


قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست جلد


چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
درخواست نقد شورا


می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
درخواست تگ


و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
اعلام پایان رمان




با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,203
10,225
مدال‌ها
5
مقدمه:

قصه‌ای که تمامی نداشت، ترسی که پایان نداشت، رازی که گذشته‌ای دور و دراز داشت!
ای اشک آهسته بریز که غم زیاد است؛
ای‌زندگی آهسته به جلو حرکت کن که درد زیاد است
ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است
ای ترس دورشو که وحشت زیاد است!
در این روزگار کسی اسرار کسی نیست
در این زندگی که ترس همدم تنهایی‌هاست؛
مرگ آرزوی هرکسی‌ است!

آمده‌ایم که برویم، هیچ‌ک.س ابدی نیست،
زندگی‌همانند کتاب داستانی است که اولش آرام و ساده پیش می‌رود، وسط‌هایش هیجان می‌گیرد، و در آخر پیروز یا ملغوب می‌شویم!
گاهی همه چیز راحت و آرام پیش می‌رود و یک‌راست به خانه‌ی ابدیما راه می‌یابیم، و گاهی برای سنگ قبر نداشته، آرزوهای از دست رفته و یا انتقام می‌مانیم و سرگردان می‌شویم!

هانا*

- گازبـده، چرا این‌قدر آروم مثل لاکپشت میری بابا!
با کم شدن سرعت ماشین، سرم رو که مثل بزغاله وسط دوتا صندلی‌ها کرده بودم در آوردم و با دلخوری
روبه باباگفتم:
- چرا گاز ندادی؟!
بابا خندید و گفت:
- آخر تصادف می‌کنیم، از دست این کارات!
- نمی‌کنیـم!
مامان برگشت سمتم و با بدخلقی گفت:
- من آخر از دست تو سکته می‌کنم!
زل زدم به چشم‌های دورنگش، چشم سمت راستش عسلی بود و چپ مشکی جالب بود، دوسش داشتم موهاش مشکی بلند بود از نظر قیافه هانیه بیشتر شبیه‌اش بود؛
- خدانکنه!
هانیه: پس گمشو سرجات بتمرگ
- به‌توچه آخه پیرزن
هانیه: پیرزن منم یا تو؟!
ریلکس برگشتم سمتش و گفتم:
- معلومه تو
هانیه: اوف خفه‌شو، نمی‌دونم چرا این‌قدر استرس دارم!
- شوهرت قراره بمیره!
بعد از این حرفم گاله‌ارو باز کردم و مثل گاو شروع کردم خندیدن؛
هانیه: ادب داشتی که این‌جوری با بزرگترت حرف نمی‌زدی؟
- زرت یک سال بیشتر بزرگ‌تر نیستی این‌قدر لفظ میای، نمیری!
هانیه: جواب خرها رو نمی‌دونم چجوری باید بدم
- برو به درک
با صدای جیغ مامان برگشتم سمتش که حس کردم ماشین رفت رو هوا و با برخورد سرم به یک چیز سفت همه جا سیاه شد!
 

سلین

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Aug
3,063
8,526
مدال‌ها
6
هانیه:

آی سرم آروم چشم‌هام رو باز کردم با تعجب به خونه خرابه‌ای که توش بودم نگاه کردم یا خدا، من کجام!؟ من که تو ماشین بودم بعد جیغ مامان و اون حس پرواز که انگار تو هوا بودیم دیگه چیزی یادم نیست، بعد از نگاه به درو و بر ‌خواستم بلند بشم که با دست و پاهای بستم موجه شدم! ولی چرا دست و پاهام بسته‌اس، اصلا من این‌جا چیکار می‌کنم، کی آوردتم، اصلا چرا آوردتم، مگه چی‌کار کردم!
دیگه داشت گریه‌ام در می‌اومد با جیغ گفتم:
- مامانـن باباا هانـااا کجایـنن شماها کمک!
با صدای پای کسی ساکت شدم و خودم رو به ستونی که بهش بسته شده بودم چسبوندم!
که در باز شد یه مرد هیکلی چاق با موهای شلخته و ریشه بلند که تبری تو دست چپ‌اش بود و با خودش می‌کشید، وحشتناک بود، شایدم نبود ولی من از وحشت می‌لرزیدم، یعنی می‌خواد چیکار باهام بکنه! می‌خواد بکشتم؟!
-ت... ت... تو کی هستی؟!
مرد: ساکت باش دختره‌ی نفهم صدات تا ته جنگل هم میاد، خفه خون می‌گیری فهمیدی
با تعجب به مرد نگا کردم وگفتم:
- چی میگی آقا لطفا بیا دست و پاهام رو باز کن خواهش می‌کنم، من باید برم!
مرد بدون این‌که جوابم رو بده عقب گرد کرد و رفت و در رو با شدت بدی بست!
- الهی بمیری خر
واقعا هانا، مامان و بابا کجان؛ من تو این کلبه خراب شده چیکار می‌کنم، یعنی اون‌ها همین دور و برن یا کلا بردنشون یه‌جا دیگه، یا شاید تو ماشین باشن تا حالا!
شده مثل فیلم ترسناک خدایا چی‌کار کنم!
با خش‌خش از گوشه‌ی کلبه با ترس خودم رو یه‌خورده جابه‌جا کردم و نگاه‌ام رو اون سمت سوق دادم!
 
موضوع نویسنده

حسام

سطح
2
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Aug
2,203
10,225
مدال‌ها
5
هانا:

خودم رو هی تکون می‌دادم، همه جا تاریک بود و سوز سردی می‌اومد، فضا آروم بود و هرچندگاهی صدای زوزه‌ی گرگ و جیرجیرکا می‌اومد، هر چقدر زور می‌زدم دست‌ها و پاهام رو باز کنم بی‌فایده بود!
از شانس گندم دهنم هم بسته بود!
با هزار زحمت و باکمک درخت تونستم وایسته‌ام، با پرش رفتم جلو که یک چیز تیز تو پام رفت دهنم و از درد این‌قدر باز کرده بودم که پارچه‌ای که باهاش دهنه‌ام بسته شده بود رفت تو دهنم وسط دندونام نگه‌اش داشتم و یه پرش دیگه‌کردم که محکم خوردم به درخت و پخش زمین شدم ناله کنان تو خودم می‌پیچیدم؛ لعنتی سرم آخ، با شنیدن پا و کشیده شدن چیزی ساکت شدم و خودم‌ رو چسبوندم به
درخت تو اون تاریکی هیچی معلوم نبود ولی امیدوار بودم بتونم ببینم کی داره راه می‌ره نمی‌خواستم هرکسی که هست بفهمه من اینجام ان‌قدر که امکان می‌دادم مامان، بابا یا هانیه باشه احتمالشم بود یکی باشه که همین الان بکشتم!
با صدایی که کنارم شنیدم خودم رو پرت کردم سمت دیگه که موهام کشیده شد و یه صدای زمخت گفت:
- کجا عجله داری؟!
همون‌جور سعی می‌کردم خودم رو از دستش آزاد کنم صدای خنده‌اش قلبم رو از ترس لرزوند!
مرده: واقعا فکر کردی می‌تونی از دستم فرار کنی حرومزاده!؟
دست و پاهام رو با شدت تکون دادم به چه جرعتی این‌جوری حرف می‌زد دست‌اش رو آورد بالا که سریع چشم‌هام رو بسته‌ام که پارچه‌ی دور دهنم رو باز کرد با باز شدن دهنم با داد گفتم:
- آخه بدترکیب با چه جرعتی این حرف هارو میزنی!
خندید و از کنارش چیزی کشید که نگاه‌ام رو اون سمت بردم که با دیدن تیشه زل زدم تو صورتش، تیشه‌ارو آورد بالا آب دهنم رو قورت دادم و قبل از این‌که کاری کنه، با پاهام زدم روی پاهاش چون حواسش نبود
خورد زمین فرصت رو غنیمت شمردم و شروع کردم غل خوردن که محکم خوردم به درخت ناله‌ام بلند شد
- آخ کمرم
پاهام و گذاشتم رو درخت و خودم و ازش دور کردم دوباره شروع کردم غل خوردن که به یه سنگ خوردم اومدم عقب و دوباره با سرعت شروع کردم غل خوردن از سنگه رد شدم که حس کردم دارم از سر آشیبی می‌اوفتم پاهام رو تو شکمم جمع کردم و چشم‌هام رو بستم که محکم سرم خورد به چیزی و همه‌جا تاریک شد!
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,011
26,582
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[..کادر مدیریت بخش کتاب..]
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین