جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار اصغر عظیمی مهر

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط *نبوا* با نام اشعار اصغر عظیمی مهر ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,578 بازدید, 23 پاسخ و 2 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار اصغر عظیمی مهر
نویسنده موضوع *نبوا*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ;FOROUGH
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
هر کسی آمد به دنبال تو، دنبالش نکن
هر که پر زد در هوایت، بی پر و بالش نکن

بر خلاف میل تو هر ک.س که حرفی می‌زند
زود با یک چشم‌غرّه مثل من لالش نکن

دلبری کی امتیازی انحصاری بوده است؟
تا کسی وابسته‌ات شد جزء اموالش نکن

عاشقی کی واحد اندازه‌گیری داشته‌ ست؟
عشق را قربانی متراژ و مثقالش نکن

جای خود دارد نوازش، وقت خود دارد عتاب
اسب وقتی می‌خرامد دست در یالش نکن

رسم صیادی نمی‌دانی، نیفکن دام را
صید اگر از دست تو در رفت دنبالش نکن
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
ناز تو با دیگران است و ادایت با من است
شوخی ات با بی حیاها و حیایت با من است

می روی با بهتر از ما پایکوبی می کنی
خرج و برج روضه و بزم عزایت با من است

می روی با دیگران می گویی و می خندی و
داد و قال بیخود و کفر خدایت با من است !

در زمان ناسزا گفتن مسیر چشم تو …
با توام! یعنی نگاه آشنایت با من است ؟!

چشم تو گوید برو! ابروت می گوید بمان !
واقعا سر در نمی آرم ! کجایت با من است !

واقعاً دست خودم هم نیست، هر جا می روم
در زمان خواب هم حتی، صدایت با من است!
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
زود میلرزد دلم! اینقدر طنازی نکن!
اینچنین با چشم معصومت هوسبازی نکن!

یک سوال ساده پرسیدم ، جوابش ساده است
یا بگو “نه” یا که ” آری”، قصه پردازی نکن

تا برای دلبری شیرین زبانی کافی است
وقت خود را بیش از این صرف زبان بازی نکن

حاصل یک عمر در یک لحظه ویران می شود
مثل سیل سرکشی خانه براندازی نکن

راه ناهموار و پایم لنگ و اسبم خسته است
در چنین وضعی تو دیگر سنگ اندازی نکن

جان نثاری حالت اغراق در دلدادگی ست
بعد از این دل خوش به این آمار جانبازی نکن

کی به خدمت میگمارد عاقلی دیوانه را ؟!
این جماعت را معاف از رنج سربازی نکن
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
تا که چشمت مثل موجی مسخ از من می گذشت
جای خون انگار از رگهایم آهن می گذشت

مـی گذشتی از سرم گـویی که از روی کویر
با غروری سر به مهر ابری سترون می گذشت

یا که عزراییل با مـردان خود با ساز و برگ
از میان نقب رازآلود معدن می گذشـت

قطعه قطعه می شـدم هر لحظه مثل جمله ای
که مردد از لبان مردی الکن می گذشت

ساحران ایمان می آوردند موسی را اگر
ماه نو از کوچه ها در روز روشن می گذشت

شوق انگشتان من در لای گیسوهای تو
باد آتش بود و از گیسوی خرمن می گذشت

کلبه ای در سی*ن*ه ی کوهم کسی باور نکرد
حجم آواری که بر من وقت بهمن می گذشت

می گذشتم از تو پنداری که سـربازی اسیر
دست بر سر از صف اردوی دشمن می گذشت

آتشی از عشق در من شعله ور بود و نبود
هیچ ک.س آگاه از جنگی که در من می گذشت
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
پایم از اینجا بریده ست و سرم جا مانده است!
زخم تردیدی به روی باورم جا مانده است!

کاملاً عاشق نخواهم شد از این پس! بخشی از
روح من در عشقهای دیگرم جا مانده است!

اینکه هر شعری که می گویم پریشان می شود
تار مویی از تو لای دفترم جا مانده است!

آتش در زیر خاکستر کماکان آتش است!
برقی از چشم تو در خاکسترم جا مانده است!

با خیالت شب که خوابیدم سحر دیدم عجب !
طرح اندام تو روی بسترم جا مانده است!

میروم تا از سر خود عکسبرداری کنم !
تکه هایی از صدایت در سرم جا مانده است!
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
انتهای شک اگر انکار باشد بهتر است
هر خطای فاحشی یک بار باشد بهتر است

مهر ک.س را بی گدار از قلب خود بیرون نکن
قبل هر اخراج اگر اخطار باشد بهتر است

هر که می خواهد به دست آرد دلی از سنگ را
در کنار صدق اگر مکار باشد بهتر است

بیم خواب آلودگی دارد مسیر مستقیم
راه اگر پرپیچ و ناهموار باشد بهتر است

روبروی خانه وقتی چشمی خانه کرد
جای چشم پنجره دیوار باشد بهتر است

بوسه بااکراه شیرین تر از آغوش رضاست
گاه جای اختیار اجبار باشد بهتر است

بوسه های مخفیانه غالبا شیرین ترند
پشت پرده دست اگر در کار باشد بهتر است

در کنارم در امانی از گزند روزگار
گل میان بازوان خار باشد بهتر است

گیسوانت را بپیچ این بار دور گردنم
گاه اگر اعدام در انظار باشد بهتر است

تا بگیری پاسخت را خیره در چشمم شدی
گاه پرسش هرقَدَر دشوار باشد بهتر است

چشم عاشق چون نداند قدر روز وصل را
دائما در حسرت دیدار باشد بهتر است

شکوه های کهنه اما چون لحافی چرکمُرد
بعد از این هم گوشه ی انبار باشد بهتر است

قیمت دنیای جاویدان بهای مرگ نیست
زندگی تنها همین یک بار باشد بهتر است
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
ساده می گویم یکی دارد دلم را می برد
پیش از اثبات جرائم، متهم را می برد

هر چه هم عیار باشد موقع غارتگری
مطمئنم دست کم این یک قلم را می برد

این ستمکاری که من دیدم یقینا عاقبت
آبروی مردمان محترم را می برد

اینکه ویران می شوم با رقص او بیهوده نیست
لرزه ای گاهی شکوه ارگ بم را می برد

بیم از بیگانه دارم گرچه گاهی یک نفر
از محارم حرمت صاحب حرم را می برد

در زمان بوسه فهمیدم که حرفش منطقی ست
هرکسی گفته ست باده، طعم غم را می برد

کی به خود می آیم اما من که با خود بی خودم !
او که بیخود آمده دارد خودم را می برد
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
مردی که ویران از فراقت بود، من بودم!
از هر جهت در اشتیاقت بود، من بودم!

هروقت سردت شد همان مردی که سیگارش
در حکم گرمای اجاقت بود، من بودم!

در خلوتت گویی تو را هر لحظه می پایید!
روحی که دائم در اتاقت بود، من بودم!

طاقت می آرم رفتنت را! چونکه مردی که
عمری فقط در حال طاقت بود، من بودم!

در زندگی از هر رفیقی، نارفیقی دید،
با این همه اهل رفاقت بود، من بودم!

مردی که هر کاری که از دستش برآمد، کرد؛
اما به چشمت بی لیاقت بود، من بودم!
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
نشستم روی ساحل، حال دریا را نمیدانم!
من این پایینم و قانون بالا را نمیدانم !

چرا اینقدر مردم از حقایق رویگردانند؟!
دلیل این همه انکار و‌حاشا را نمیدانم!

تمام قصه‌های عاشقانه آخرش تلخ است!
دلیل وضع این قانون دنیا را نمیدانم!

نپرس از من که: «در آینده تصمیمت چه خواهد شد؟!»
که‌من برنامه های صبح فردا را نمیدانم!

همیشه ترس از روز مبادا داشتم، اما
کماکان معنی «روز مبادا» را نمیدانم!

تو‌تا دیروز میگفتی که: «بی تو زود میمیرم»
-ولی این حرف دیروز است؛ حالا را نمیدانم

برای چندمین بار است ترکم میکنی، اما
گمانم بیش از این راه «مدارا» را نمیدانم!

نمیدانم که این شعر از کجا در خاطرم مانده:
یکی اینجا دلش تنگ است! آنجا را نمیدانم!

چرا اینقدر آدم های تنها زود میمیرند؟!
دلیل مرگ آدم های تنها را نمیدانم!

همیشه شعرهایم چیزهایی از تو‌ میدانند
که من- با آنکه شاعر هستم- آنها را نمیدانم!
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
شعرها قبل از سرودن، واژه هایی ساده اند
که برای خون به پا کردن همه آماده اند !

«قلب جسم» و «قلب روح» ما دو قلب منفک اند!
«شاعر» و «دیوانه» تا اندازه ای هم مسلک اند!

هیچ ک.س فکری برای قشر جانی ها نکرد !
هیچ قانونی حمایت از روانی ها نکرد!

احتمالاً بعدِ مرگش هم فقیر و پاپتی ست
شاعری که کارمند دستگاه دولتی ست!

در سر کارم همیشه «رسمیت ها» با من است!
در زمان شعر هم محدودیت ها با من است!

وقت شعر، افتادن یک برگ را حس میکنم!
در سر کارم حضور مرگ را حس میکنم!

یک نفر با کُت، یکی با مانتو میپایدم!
چشمهایی شیشه ای در راهرو میپایدم!

پشت میزم یک نفر زیر نظر دارد مرا !
تا که با آن رفتگان قبل، بشمارد مرا!

پچ پچ بین در و دیوار میترساندم!
دکمه ی آسانسور انگار میترساندم!

«ساعت کار اداری» وقت بیکاری ماست!
«خانه رفتن» تازه آغاز گرفتاری ماست!

میشود «مجری قانون» دور کم کم از خودش!
کار قانون چیست ؟ غیر از منع آدم از خودش!

مجری قانون که سودای غزلخوانی نداشت!
«عشقورزی» و «تعادل» هیچ همخوانی نداشت!

آنچه «پرهیز» تو با این مرد عاجز می کند
«زندگی اجتماعی» با «غرایز » میکند!

سالها از احتمال دردسر ترسیده ایم!
بیشتر از آنچه باید، از خطر ترسیده ایم!

ما به شهر عاشقی، دروازه ای میخواستیم!
در «جنون بازی» دلیل تازه ای میخواستیم!

من در فکر تصاحب، نه شکارت بوده ام!
من فقط در فکر «بودن در کنارت» بوده ام!

تو اگر از سنگ باشی من درستش میکنم!
هر زمان دلتنگ باشی، من درستش میکنم!

هرکسی گمگشته ای دارد، تو را گم کرده ام!
قوه ی تشخیص خود را بارها گم کرده ام !

بهترین چیزی که من در این زمان دارم، تویی!
بهترین چیزی که من در این جهان دارم، تویی!

فکر من از سالهایی دور درگیر تو بود !
گاه حتی شعرهایم تحت تأثیر تو بود!

هیچ ک.س مثل تو با روحم همآوایی نکرد!
هیچ ک.س مرد درونم را شناسایی نکرد!

تو اگر باشی دل من باز هم دل میشود!
بخش پنهان وجودم با تو کامل میشود!

خوب دانستم که همپای جنونم میشوی!
در تمامی رگانم مثل خونم میشوی!

بوده ای از سطح بی پروایی خود، بی خبر!
چون زنی کولی که از زیبایی خود، بی خبر!

چون زنی بی چهره که عمری صدایش با من است
هرکسی را کشته باشی خون بهایش با من است!

قصه اما بخشهای مهلکی در پیش داشت!
شاعر معصوم، شیطانی درون خویش داشت!

با قرار اول از ایمیل خارج میشویم!
چون قطاری ناگهان از ریل خارج میشویم!

بین ما یک اتفاق تازه جاری میشود!
کار ما در روز هم «شب زنده داری» میشود!

من ندانستم که اصلاً اهل آن برنامه ام!
نقش منفی در تمام آن نمایشنامه ام!

«من تو را …» این «را» به جز یک رای مفعولی نبود!
هر دو دانستیم این یک عشق معمولی نبود!

فکر کن اصلاً از اول صحنه سازی کرده ام!
نقش عاشق را برایت خوب بازی کرده ام!

«شعر» من را از درون مانند یک ابلیس کرد!
«شعر» یعنی اعترافاتی که یک قدیس کرد!

من فقط یک شاعر خوبم نه چیزی بیشتر
ظاهراً یک مرد محجوبم نه چیزی بیشتر

شاعر خوبی که اصلاً آدم خوبی نبود!
مرد پنهان درونم، مرد محجوبی نبود!

تازگی پیش تو هم محبوب، دیگر نیستم!
خوب میدانم: برایت «خوب» دیگر نیستم!

ظاهراً «دنیای بی من» را مجسم کرده ای!
با یکی از دوستانت مشورت هم کرده ای!

بعد از این با شاملو و آیدا حافظ بخوان!
از همین امروز تصنیف «خداحافظ» بخوان!

قلب روحم تازگی گیج است، سردرگم شده ست!
در درون قلب من انگار چیزی گم شده ست!

یک صدای گنگ، دارد از درون میخواندم!
مثل چشمانی بدون چهره، میترساندم!

من تمام عمر در شب زنده داری بوده ام!
در میان دردهای بیشماری بوده ام!

باز اما تکه ای از اعتمادم مانده است!
حرفهایی که نگفتی نیز، یادم مانده است!

گرچه در این رابطه بدجور خودخواهم ! نرو !
من دقیقاً از درون قلبم آگاهم! نرو!

این دل کج فهم، بعد از تو، برایم دل نشد!
روز بعد از وصل هم از جستجو غافل نشد!

بی تو از من آدمی افسرده می ماند به جا
چون لباسی نو که از یک مرده میاند به جا!

روزی اندامم از این که هست بهتر میشود
وزن آدم در زمان مرگ، کمتر میشود !
 
بالا پایین