پارت ۱
فصل ۱: فرار از عمارت
بیراهه
مادر ارتینا : ارتیناااااا بیا شام یخ شداااا
ارتینا :الان میامم
چی میشد من زن محسن میشدم(دوست پسر انلاینش) اون حتی از ماهم پولدار تره
سر میز شام
مادرم و پدرم از دستم ناراحت بودند
چون من اسرار داشتم تا با محسن ازدواج کنم
ولی مادر و پدرم موافقت نمیکردند
اونها میدانستند محسن به درد من نمیخورد
ارتینا : مامان بابا !!
مادر و پدر ارتینا : بله
ارتینا: میگم راجب قضیه محسن نظرتون تغییر نکرد؟
پدر ارتینا : مگه قرار نبود راجبش صحبت نکنیم؟
مادر ارتینا: دخترم ما نمیخوایم تو با اون پسر باشی چیزایی که اون میگه همس وعده هست
ارتینا : شما نمیتونید با اون اینجوری حرفت بزنید ارتینا از سر میز بدو بدو به سمت اتاقش رفت وبا گوشیش به محسن پیام داد:محسنیادته پیشنهاد دادی باهم از اینجا فرار کنیم؟
محسن : اره پیشنهادمم هنوز سر جاش هست
مغز ارتینا :دختر چیکار میکنی داری زندگیت رو نابود میکنی
ارتینا : مغز محسن حتی پولدار تر از ماهم هستتت چرا این فرصت استفاده نکنیم ؟
مغز ارتینا : داری خدت رو نابود میکنی نکنن
ارتینا :من ازاین فرصت استفاده میکنم
مغز ارتینا :پدر س..گ (سانسور اسلامی ) یک سر دردی برات میارم حال کنیااا
تو یکی خ.ف.ه ( سانسور فوق اسلامیی)
محسن : قبول میکنی ؟
ارتینا :امممممم….. بله قبول میکنم کی شروع کنیم
محسن : میدونستم ما دوتا باید باهم باشیم
ارتینا :منم
محسن :امشب
ارتینا : واتتتتت الان که ۹ شبهههه
محسن : ساعت ۱۰ دم در هستم اماده باش
ارتینا : باش الان وسایلم رو جمع میکنم
مغر ارتینا : داری چیکار میکنی ؟؟؟؟؟
ارتینا : وسایلم جمع میکنم کوریی ؟
مغز ارتینا : اگه بدبخت شدی به من ربطی نداره
ارتینا : بدبخت نمیشم زر نزن
مغز ارتینا :باش زیپم میبندم “—-“
ساعت ۱۰ شب
محسن : دم درم
ارتینا : الان از پنجره میام پایین
محسن : باش میگیرمت
مغز ارتینا : میتونی تصمیمت رو عوض کنی و نری خودت رو بدبخت نکن دختر
ارتینا : داری میگی نرم ؟؟؟
مغز ارتینا : بله منظورم همینه
ارتینا : امکان ندارههه
مادر ارتینا : ارتیناااااااااا خوبیی دخترمم
ارتینا : اره خوبم
مادر ارتینا : الان میام پیشت
محسن : بدو دیگه ارتینااا بیاا
مغز ارتینا : نرووووووو
ارتینا :چیییییییی چیکار کنممم
پایان پارت ۱