جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

تبریک تولد آیناز

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته سالروز متولدین کاربران انجمن رمان بوک توسط ویتامین با نام تولد آیناز ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,672 بازدید, 44 پاسخ و 10 بار واکنش داشته است
نام دسته سالروز متولدین کاربران انجمن رمان بوک
نام موضوع تولد آیناز
نویسنده موضوع ویتامین
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ادوارد کلاه به سر
موضوع نویسنده

ویتامین

سطح
5
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Feb
8,653
23,178
مدال‌ها
10
قبل از آغاز خواندن متن، آهنگ زیر را پخش کرده
و همراه با خواندن متن، آهنگ را گوش کنید.


دانای کل:
امروز هم همانند تمامی روزهای دیگر‌ کاربران مختلف در حال فعالیت در انجمن هستند. برخی در حال صحبت، برخی در حال انجام ارسالی و برخی دیگر مشغول پاک‌سازی تاپیک‌ها هستند. خیابان‌ها شلوغ و پرازدحام است. در ضلع شمالی شهر، ساختمان سر به فلک کشیده‌ی پرسنل مدیریتی وجود دارد، که هر کاربر پرسنل مدیریتی در بخش خودش در حال رسیدگی به کارهایش است. در این بین آیناز مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادب که به علت درگیری انجام کارهای تولدش وقت زیادی برای حضور در انجمن را نداشته است بلاخره بیشتر کارهایش را انجام داده و قصد رفتن به بخش عمومی را دارد تا با مدیر ارشد آن یعنی هستی اندکی گفت و گو کند. آیناز پس از خروج از درب اصلی بخش فرهنگ و ادب به سمت آسانسور بخش‌ها نیز حرکت نموده و پس از وارد شدن در آسانسور، کلید «بخش عمومی» را می‌فشارد و آسانسور به‌سوی بخش عمومی حرکت می‌کند. پس از ایستادن آسانسور که نشان از رسیدن به مقصد دارد، درب آسانسور باز شده و آیناز بلافاصله از آسانسور خارج می‌شود. پس از نگاه کوتاه‌ای به اطراف و مشاهده درب اصلیِ بخش عمومی به‌سوی درب حرکت کرده و پس از باز کردن آن، وارد بخش عمومی می‌شود. هر کدام از عوامل بخش را مشاهده می‌کند، که مشغول کارهای خودشان هستند و از اتاق اصلیِ مدیریت ارشد صدای بلند هستی می‌آید. پس به سمت اتاق حرکت می‌کند و به محض رسیدن به پشت درب، چند تقه به درب می‌زند و منتظر صدای هستی می‌شود. چند ثانیه‌ای نمی‌گذرد که صدای هستی به گوش می‌رسد:
- بفرمایید.
و همین جواب سبب می‌شود که آیناز درب اتاق را گشوده و به درون اتاق برود. پس از ورود چشم‌هایش را در اطراف اتاق می‌چرخاند که به محض دیدن اسما که بر روی مبل‌های راحتی رو‌به‌روی میز هستی نشسته است، تبسمی بر ل*ب‌هایش می‌نشاند و ل*ب به سخن می‌گشاید:
- سلام دخترها، دارین چی‌کار می‌کنین؟
هستی همان‌طور که دارد گزارش‌کارهای امروز را بررسی می‌کند، با لبخند دلنشینی می‌گوید:
- سلام آیناز، چه‌طوری؟
و پس از هستی اسما هم به حرف می‌آید:
- سلام، ما که هیچی داشتیم صحبت می‌کردیم، خودت چی‌کار می‌کنی؟
آیناز همان‌طور که به سمت مبل‌های راحتی حرکت می‌کند و بعد بر روی مبل تک نفره‌ای که رو‌به‌روی مبل تک نفره‌ی اسما قرار دارد می‌نشیند، می‌گوید:
- من هم هیچی، تازه‌ کارهایی که داشتم تموم شده و گفتم بیام حال و احوال‌تون بپرسم، امّا هستی چرا داشتی بلند‌بلند صحبت می‌کردی؟
هستی که بررسی گزار‌ش‌کارها را به اتمام رسانده است، دست‌هایش را بر روی میز قرار می‌دهد و بعد جواب می‌دهد:
- هیچی داشتم می‌گفت... .
امّا هنوز حرفش را به اتمام نرسانده است، که درب اتاق به سرعت باز و به سرعت هم بسته می‌شود که صدای ناموزون و گوش‌خراشی را در اتاق به‌وجود می‌آورد. سر هر سه‌ی آن‌ها به سمت فردی که این‌گونه وارد اتاق شده است برمی‌گردد و آن فرد کسی جز حسنای غیرقابل پیش‌بینی انجمن نیست. اسما که زودتر از هستی و آیناز به خودش آمده است، می‌گوید:
- حسنا چه‌خبرته؟ مگه بازرس‌ها دنبالت کرده بودن؟
حسنا با لبخند مارموزانه‌ای که بر ل*ب نشانده است به حرف می‌آید:
- اتفاقاً برای این‌که نقشم عملی کنم، این‌جوری اومدم.
و بعد دست چپش را که از بعد از ورود به اتاق پشتش پنهان کرده است بیرون می‌آورد و درون دستش یک شیشه پر از سوسک و زنبور نمایان می‌شود. آیناز که بعد از دیدن شیشه، فرضیه‌هایی از نقشه‌ی حسنا در سرش به‌وجود آمده است، می‌پرسد:
- حسنا، احیاناً که قرار نیست اون شیشه رو باز کنی، درسته؟
حسنا با همان لبخند و چشم‌هایی که شرارت از آن‌ها می‌بارد، می‌گوید:
- احسنت به این هوشت، اتفاقاً می‌خوام همین کار کنم.
و بعد از اتمام جمله‌اش درب شیشه را باز می‌کند، که باعث پراکنده شدن حشرات درون شیشه در اتاق می‌شود. طولی نمی‌کشد که جیغ‌های آیناز، اعتراض‌های اسما و هستی و خند‌ه‌های حسنا در اتاق می‌پیچد. آیناز که فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد، به سرعت از اتاق خارج شده و برای فرار از آن حشرات وحشتناک در راه‌رو‌های بخش به این سو و آن سو می‌دود. در آخر هنگامی که خویش را رو‌به‌روی کتاب‌خانه‌ی متروکه‌ای که در «بازار خونین» وجود دارد می‌بیند، به خودش می‌آید. برای پیش‌گیری از دنبال شدن توسط آن حشرات وارد کتاب‌خانه‌ی «شب خون» می‌شود امّا به محض ورود، درب کتاب‌خانه با صدای خوفناکی کوبیده و بسته می‌شود. می‌خواهد درب اتاق را باز کند امّا گویی که درب قفل شده باشد، قصد باز شدن ندارد.
آیناز که سردرگم به دنبال راه خروج از این کتاب‌خانه‌ی متروکه است، به سمت تنها اتاقی که در ضلع غربی کتاب‌خانه وجود دارد حرکت می‌کند و با انبوهی گرد و غبار بر روی درب آن مواجه می‌شود. با این‌که از گرد و غبار بر روی درب حالش بد می‌شود امّا دستش را به دستگیره درب می‌رساند و درب را باز می‌کند، امّا به محض باز کردن درب با فردی با لباس سیاه، چهره‌ای تماماً سفید و چاقویی که در دست راستش قرار دارد مواجه می‌شود و همین علت سبب جیغ گوش‌خراش آیناز و خنده‌ی جنون‌آمیز فرد مقابلش می‌شود. آیناز همین که اراده می‌کند تا به سمت عقب برگردد، آن فرد دستش را می‌گیرد و به درون اتاق می‌کشاند. هنوز ثانیه‌ای از ورود آیناز نگذشته است، که صدای منفجر شدن چند بادکنک در کنارش در اتاق می‌پیچید و باعث شوکه شدن بیشتر آیناز می‌شود. بعد از چند دقیقه که آیناز به خودش می‌آید سرش را بلند می‌کند و با جمعی از کاربرهای انجمن یعنی سارینا، نیلوفر، شکیبا، مهسا، نور، یسنا، آیناز، مهسا، نیلوفر، فائزه، مهدیه، زهرا و... مواجه می‌شود، امّا نگاه‌اش بر روی همان فرد که به درون اتاق کشانده بودش می‌ماند. سارینا که متوجّه نگاه خیره‌ی آیناز بر روی آن فرد شده است، ل*ب به سخن می‌گشاید و می‌گوید:
- نچ! بامزمه، گفتیم این‌جوری گریمش کنیم تا بیشتر بترسی.
امّا قبل از این‌که بگذارد آیناز حرفی بزند باز هم به حرف می‌آید و می‌گوید:
- پروردگارا! پس دخترها کجا م... .
هنوز جمله‌اش را به اتمام نرسانده است که درب اتاق گشوده و حسنا، هستی و اسما وارد اتاق می‌شوند و حسنا می‌گوید:
- خب‌‌خب، ما هم اومدیم.
آیناز که دیگر کاملاً بر خودش مسلط شده است، ‌می‌پرسد:
- شماها این‌جا چی‌کار می‌کنین و چرا منُ ترسوندین؟
درسا که هیجان وصف‌ نشدنی‌اش از صدا و حرکاتش واضح است، جواب می‌دهد:
- امروز تولدته دیگه، گفتیم این‌جوری سوپرایزت کنیم. حشرات و این‌ها هم نقشه بود.
بعد هم برخی از دخترها به سمت راست و برخی دیگر به سمت چپ می‌روند و آیناز بلاخره متوجّه منظور حرف درسا می‌شود. آیناز در روبه‌روی‌اش با میزی با ساتن سفید که در وسطش ساتن اکلیلی طلایی وجود دارد، بادکنک‌های سفید، طلایی و نقره‌ای که در بالای میز قرار دارد، بادکنک فویلی طلایی Happy birthday که در ما بین میز و بادکنک‌ها قرار دارد و تزیینات روی میز مواجه می‌شود.
www.araas_.ir-31-2.jpg
آیناز بعد از کمی توجّه، کیک طرح تفنگ و گلوله‌های طلایی رنگ را که در وسط میز قرار دارد،
GUN-1200x1200.jpg
ریسه‌ی Happy birthday سیاه که در بالای آن‌ها تاج‌های طلایی وجود دارد و در بالای بادکنک‌ها است
3825786.jpg
و جعبه‌ی طلایی رنگی که بر روی ساتن صورتی رنگ که بر روی میز کنار میز اصلی که کادوی تولدش است را مشاهده می‌کند.
hanber-makeup-box-3.jpg
هنوز در حیرت سوپرایز دخترها است، که سارینا رو به آیناز می‌گوید:
- فقط این‌ها نیست ها، این یکی هم نگاه کن.
و چشم‌های آیناز به دنبال حرف سارینا به سمت پرده‌ نمایش بر روی دیوار جلب می‌شود، که در حال پخش ویدئو‌ای با آهنگ تولد از سعید راد است.
مشاهده فایل‌پیوست 82133
بعد از چند لحظه که ویدئو به اتمام می‌رسد، آیناز نگاه‌اش را دوباره به تزیینات تولد می‌دوزد که در این بین درسا اشاره‌ای به همگی می‌کند و همگی یک صدا می‌گویند:
- تولدت مبارک باشه!

@آیناز
 

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,756
32,215
مدال‌ها
10
مبارکککککککککک!
تولدت به وسعت کل کهکشان‌های جهان مبارک باشه... !
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,003
26,579
مدال‌ها
12
تبریک به من
تبریک به تو
تبریک به همهههه
 
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: گیان

سرین

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
1,323
26,021
مدال‌ها
2
تولدت مبارک دلبر قشنگم
انشالله به آرزوهای قشنگت برسی آبجی گلم
با آرزوهای بهترین ها و کسب مؤفقیت‌های بیشتر
 
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,428
29,261
مدال‌ها
15
قبل از آغاز خواندن متن، آهنگ زیر را پخش کرده
و همراه با خواندن متن، آهنگ را گوش کنید.


دانای کل:
امروز هم همانند تمامی روزهای دیگر‌ کاربران مختلف در حال فعالیت در انجمن هستند. برخی در حال صحبت، برخی در حال انجام ارسالی و برخی دیگر مشغول پاک‌سازی تاپیک‌ها هستند. خیابان‌ها شلوغ و پرازدحام است. در ضلع شمالی شهر، ساختمان سر به فلک کشیده‌ی پرسنل مدیریتی وجود دارد، که هر کاربر پرسنل مدیریتی در بخش خودش در حال رسیدگی به کارهایش است. در این بین آیناز مدیر ارشد بخش فرهنگ و ادب که به علت درگیری انجام کارهای تولدش وقت زیادی برای حضور در انجمن را نداشته است بلاخره بیشتر کارهایش را انجام داده و قصد رفتن به بخش عمومی را دارد تا با مدیر ارشد آن یعنی هستی اندکی گفت و گو کند. آیناز پس از خروج از درب اصلی بخش فرهنگ و ادب به سمت آسانسور بخش‌ها نیز حرکت نموده و پس از وارد شدن در آسانسور، کلید «بخش عمومی» را می‌فشارد و آسانسور به‌سوی بخش عمومی حرکت می‌کند. پس از ایستادن آسانسور که نشان از رسیدن به مقصد دارد، درب آسانسور باز شده و آیناز بلافاصله از آسانسور خارج می‌شود. پس از نگاه کوتاه‌ای به اطراف و مشاهده درب اصلیِ بخش عمومی به‌سوی درب حرکت کرده و پس از باز کردن آن، وارد بخش عمومی می‌شود. هر کدام از عوامل بخش را مشاهده می‌کند، که مشغول کارهای خودشان هستند و از اتاق اصلیِ مدیریت ارشد صدای بلند هستی می‌آید. پس به سمت اتاق حرکت می‌کند و به محض رسیدن به پشت درب، چند تقه به درب می‌زند و منتظر صدای هستی می‌شود. چند ثانیه‌ای نمی‌گذرد که صدای هستی به گوش می‌رسد:
- بفرمایید.
و همین جواب سبب می‌شود که آیناز درب اتاق را گشوده و به درون اتاق برود. پس از ورود چشم‌هایش را در اطراف اتاق می‌چرخاند که به محض دیدن اسما که بر روی مبل‌های راحتی رو‌به‌روی میز هستی نشسته است، تبسمی بر ل*ب‌هایش می‌نشاند و ل*ب به سخن می‌گشاید:
- سلام دخترها، دارین چی‌کار می‌کنین؟
هستی همان‌طور که دارد گزارش‌کارهای امروز را بررسی می‌کند، با لبخند دلنشینی می‌گوید:
- سلام آیناز، چه‌طوری؟
و پس از هستی اسما هم به حرف می‌آید:
- سلام، ما که هیچی داشتیم صحبت می‌کردیم، خودت چی‌کار می‌کنی؟
آیناز همان‌طور که به سمت مبل‌های راحتی حرکت می‌کند و بعد بر روی مبل تک نفره‌ای که رو‌به‌روی مبل تک نفره‌ی اسما قرار دارد می‌نشیند، می‌گوید:
- من هم هیچی، تازه‌ کارهایی که داشتم تموم شده و گفتم بیام حال و احوال‌تون بپرسم، امّا هستی چرا داشتی بلند‌بلند صحبت می‌کردی؟
هستی که بررسی گزار‌ش‌کارها را به اتمام رسانده است، دست‌هایش را بر روی میز قرار می‌دهد و بعد جواب می‌دهد:
- هیچی داشتم می‌گفت... .
امّا هنوز حرفش را به اتمام نرسانده است، که درب اتاق به سرعت باز و به سرعت هم بسته می‌شود که صدای ناموزون و گوش‌خراشی را در اتاق به‌وجود می‌آورد. سر هر سه‌ی آن‌ها به سمت فردی که این‌گونه وارد اتاق شده است برمی‌گردد و آن فرد کسی جز حسنای غیرقابل پیش‌بینی انجمن نیست. اسما که زودتر از هستی و آیناز به خودش آمده است، می‌گوید:
- حسنا چه‌خبرته؟ مگه بازرس‌ها دنبالت کرده بودن؟
حسنا با لبخند مارموزانه‌ای که بر ل*ب نشانده است به حرف می‌آید:
- اتفاقاً برای این‌که نقشم عملی کنم، این‌جوری اومدم.
و بعد دست چپش را که از بعد از ورود به اتاق پشتش پنهان کرده است بیرون می‌آورد و درون دستش یک شیشه پر از سوسک و زنبور نمایان می‌شود. آیناز که بعد از دیدن شیشه، فرضیه‌هایی از نقشه‌ی حسنا در سرش به‌وجود آمده است، می‌پرسد:
- حسنا، احیاناً که قرار نیست اون شیشه رو باز کنی، درسته؟
حسنا با همان لبخند و چشم‌هایی که شرارت از آن‌ها می‌بارد، می‌گوید:
- احسنت به این هوشت، اتفاقاً می‌خوام همین کار کنم.
و بعد از اتمام جمله‌اش درب شیشه را باز می‌کند، که باعث پراکنده شدن حشرات درون شیشه در اتاق می‌شود. طولی نمی‌کشد که جیغ‌های آیناز، اعتراض‌های اسما و هستی و خند‌ه‌های حسنا در اتاق می‌پیچد. آیناز که فرار را بر قرار ترجیح می‌دهد، به سرعت از اتاق خارج شده و برای فرار از آن حشرات وحشتناک در راه‌رو‌های بخش به این سو و آن سو می‌دود. در آخر هنگامی که خویش را رو‌به‌روی کتاب‌خانه‌ی متروکه‌ای که در «بازار خونین» وجود دارد می‌بیند، به خودش می‌آید. برای پیش‌گیری از دنبال شدن توسط آن حشرات وارد کتاب‌خانه‌ی «شب خون» می‌شود امّا به محض ورود، درب کتاب‌خانه با صدای خوفناکی کوبیده و بسته می‌شود. می‌خواهد درب اتاق را باز کند امّا گویی که درب قفل شده باشد، قصد باز شدن ندارد.
آیناز که سردرگم به دنبال راه خروج از این کتاب‌خانه‌ی متروکه است، به سمت تنها اتاقی که در ضلع غربی کتاب‌خانه وجود دارد حرکت می‌کند و با انبوهی گرد و غبار بر روی درب آن مواجه می‌شود. با این‌که از گرد و غبار بر روی درب حالش بد می‌شود امّا دستش را به دستگیره درب می‌رساند و درب را باز می‌کند، امّا به محض باز کردن درب با فردی با لباس سیاه، چهره‌ای تماماً سفید و چاقویی که در دست راستش قرار دارد مواجه می‌شود و همین علت سبب جیغ گوش‌خراش آیناز و خنده‌ی جنون‌آمیز فرد مقابلش می‌شود. آیناز همین که اراده می‌کند تا به سمت عقب برگردد، آن فرد دستش را می‌گیرد و به درون اتاق می‌کشاند. هنوز ثانیه‌ای از ورود آیناز نگذشته است، که صدای منفجر شدن چند بادکنک در کنارش در اتاق می‌پیچید و باعث شوکه شدن بیشتر آیناز می‌شود. بعد از چند دقیقه که آیناز به خودش می‌آید سرش را بلند می‌کند و با جمعی از کاربرهای انجمن یعنی سارینا، نیلوفر، شکیبا، مهسا، نور، یسنا، آیناز، مهسا، نیلوفر، فائزه، مهدیه، زهرا و... مواجه می‌شود، امّا نگاه‌اش بر روی همان فرد که به درون اتاق کشانده بودش می‌ماند. سارینا که متوجّه نگاه خیره‌ی آیناز بر روی آن فرد شده است، ل*ب به سخن می‌گشاید و می‌گوید:
- نچ! بامزمه، گفتیم این‌جوری گریمش کنیم تا بیشتر بترسی.
امّا قبل از این‌که بگذارد آیناز حرفی بزند باز هم به حرف می‌آید و می‌گوید:
- پروردگارا! پس دخترها کجا م... .
هنوز جمله‌اش را به اتمام نرسانده است که درب اتاق گشوده و حسنا، هستی و اسما وارد اتاق می‌شوند و حسنا می‌گوید:
- خب‌‌خب، ما هم اومدیم.
آیناز که دیگر کاملاً بر خودش مسلط شده است، ‌می‌پرسد:
- شماها این‌جا چی‌کار می‌کنین و چرا منُ ترسوندین؟
درسا که هیجان وصف‌ نشدنی‌اش از صدا و حرکاتش واضح است، جواب می‌دهد:
- امروز تولدته دیگه، گفتیم این‌جوری سوپرایزت کنیم. حشرات و این‌ها هم نقشه بود.
بعد هم برخی از دخترها به سمت راست و برخی دیگر به سمت چپ می‌روند و آیناز بلاخره متوجّه منظور حرف درسا می‌شود. آیناز در روبه‌روی‌اش با میزی با ساتن سفید که در وسطش ساتن اکلیلی طلایی وجود دارد، بادکنک‌های سفید، طلایی و نقره‌ای که در بالای میز قرار دارد، بادکنک فویلی طلایی Happy birthday که در ما بین میز و بادکنک‌ها قرار دارد و تزیینات روی میز مواجه می‌شود.
مشاهده فایل‌پیوست 82129
آیناز بعد از کمی توجّه، کیک طرح تفنگ و گلوله‌های طلایی رنگ را که در وسط میز قرار دارد،
مشاهده فایل‌پیوست 82130
ریسه‌ی Happy birthday سیاه که در بالای آن‌ها تاج‌های طلایی وجود دارد و در بالای بادکنک‌ها است
مشاهده فایل‌پیوست 82131
و جعبه‌ی طلایی رنگی که بر روی ساتن صورتی رنگ که بر روی میز کنار میز اصلی که کادوی تولدش است را مشاهده می‌کند.
مشاهده فایل‌پیوست 82132
هنوز در حیرت سوپرایز دخترها است، که سارینا رو به آیناز می‌گوید:
- فقط این‌ها نیست ها، این یکی هم نگاه کن.
و چشم‌های آیناز به دنبال حرف سارینا به سمت پرده‌ نمایش بر روی دیوار جلب می‌شود، که در حال پخش ویدئو‌ای با آهنگ تولد از سعید راد است.
مشاهده فایل‌پیوست 82133
بعد از چند لحظه که ویدئو به اتمام می‌رسد، آیناز نگاه‌اش را دوباره به تزیینات تولد می‌دوزد که در این بین درسا اشاره‌ای به همگی می‌کند و همگی یک صدا می‌گویند:
- تولدت مبارک باشه!

@آیناز
منی که فکر می‌کردم امسالم فقط ایمیل و گوگل بهم تبریک می‌گن😂
تو هم قلمت خوبه ها😂💙
ممنووووون واقعا خوشحال شدم؛
اما مطمئن باشید اگه من رو با زنبور سوپرایز کنین خوشحال نمی‌شم...
با پاره سنگ میوفتم دنبالتون:/
 
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,428
29,261
مدال‌ها
15
مبارکککککککککک!
تولدت به وسعت کل کهکشان‌های جهان مبارک باشه... !
ممنوووووووووونم درسا جانم❤💙
تبریک به من
تبریک به تو
تبریک به همهههه
به خودت مثلث باش مهدیه❤😂
ممنون❤😂
تولدت مبارک دلبر قشنگم
انشالله به آرزوهای قشنگت برسی آبجی گلم
با آرزوهای بهترین ها و کسب مؤفقیت‌های بیشتر
ممنون سرین جان همچنین❤
 

آیناز

سطح
3
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
May
2,430
32,015
مدال‌ها
5
تنها جنبه مثبت روز تولد اینه که: تو هنوز یک سال از روز تولد بعدیت جوون تر هستی
.
.
.
اصلا و به هیچ عنوان فکر نکن پیر شدی‌ها😂
تولد مبارک بشه هم اسمی نازم
 
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,428
29,261
مدال‌ها
15
تنها جنبه مثبت روز تولد اینه که: تو هنوز یک سال از روز تولد بعدیت جوون تر هستی
.
.
.
اصلا و به هیچ عنوان فکر نکن پیر شدی‌ها😂
تولد مبارک بشه هم اسمی نازم
من همین الانم پیرم با ۱۵ سال سن😂 ممنون ایناز جانم😂❤
 
بالا پایین