جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

داستانک [رها شده] اثر «رها رضایی کاربر انجمن رمان بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته داستانک توسط رها رضایی با نام [رها شده] اثر «رها رضایی کاربر انجمن رمان بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 334 بازدید, 4 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته داستانک
نام موضوع [رها شده] اثر «رها رضایی کاربر انجمن رمان بوک»
نویسنده موضوع رها رضایی
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Mahi.otred
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

رها رضایی

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
6
69
مدال‌ها
2
نام داستانک: رها شده
نام نویسنده: رها رضایی
عضو گپ نظارت: (S.O.V(۱۱
ژانر: تراژدی
خلاصه: مجسمه‌ی استواری را باید از او الگو می‌گرفتند؛ اویی که با وجود تنهایی‌هایش باز هم تنها نبود. او بود و یک بهار رها شده در قلبش که فقط خودش می‌دانست چه بر سرش آورده. او حتی در این سن یک پیرزن درد دیده بود، پیرزنی پخته فقط با موهای سیاهش. زندگی به او آموخته بود آدم‌ها نه دروغ می‌گویند و نه زیر حرف‌شان می‌زنند، اگر هم چیزی می‌گویند، صرفاً احساس‌شان در همان دقیقه است؛ نباید رویش حساب کرد. می‌دانست که رفتن‌ها از روی نفرت نیست. کاش اصراری برای ماندش می‌کرد تا پر نشود از حسادت و ناراحتی و تنهایی. آری او یک رها شده بود... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DELVIN

سطح
6
 
ارشد بازنشسته
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
نویسنده انجمن
Jun
13,759
32,205
مدال‌ها
10
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۷_۲۳۱۵۴۴(2).png
-بسم‌رب-

درود خدمت شما نویسنده عزیز و ارجمند.

🚫قوانین تاپیک داستانک🚫
⁉️داستانک چیست؟⁉️

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
درست نویسی- مطالعه این آموزشات اجباری است.
مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.

شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.
پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از اثر بازگو کنند.
«درخواست نقد توسط کاربران»

پس از ارسال 5 پارت از داستانک یا داستان کودک خود، درخواست جلد دهید.
«درخواست جلد»

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
«درخواست تیزر»

بعد از ارسال حداقل 7 پارت از اثر خود درخواست نقد شورا دهید.
«درخواست نقد شورا»

پس از 10 پارت درخواست تگ و تعیین سطح اثر خود دهید.

«درخواست تگ»

توجه داشته باشید برای اعلام پایان اثر خود باید داستانک شما حداقل 10 پست و حداکثر 20 پست را دارا باشد.
«اعلام پایان داستانک»



×تیم مدیریت بخش کتاب×
 
موضوع نویسنده

رها رضایی

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
6
69
مدال‌ها
2
مقدمه:
دردهایی که پایان ندارند، اشک‌هایی که جریان ندارند، غم‌هایی که انتها ندارند، دست‌هایی که خواهان ندارند و همه و همه نصیب دختری شدند که پناهی ندارد. او آوایی بود مَشئوم از سرزمین ستواری. گویی روح بزرگش برای کالبد کوچکش زیادی بود. او متنفر بود از ل*ب‌هایی که به نوشخندهای قبیح باز می‌شدند. او حتی دخترانگی هم نکرد. موهای بلندش را در باد باز نگذاشت و هیچ زمانی ذوق نداشت برای باز کردن مشمای پر از شکلاتش. او فقط در یک کلمه توصیف میشد:
- درد.
به راستی که او صاحب شهر بر باد رفته بود و بهار درونش هم مرده بود. در سکوتش هرچه بیش‌تر جستجو می‌کردی، کم‌تر به نتیجه می‌رسیدی. دنیا جای خوبی برای او و قلب مهربانش نبود. او خسته بود از رفتن‌های بی‌بازگشت و خسته‌تر از آنی بود که خسته باشد.
 
موضوع نویسنده

رها رضایی

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Jul
6
69
مدال‌ها
2
دستش را محکم روی معده‌اش فشار داد، معده‌ای که این روزها سر ناسازگاری با او برداشته بود و اصلاً نمی‌دانست که دردش چیست؟ دست‌گیره فلزی در را فشار داد و در اتاقش را باز کرد. مادرش با دیدن حال و روز او نگران گفت:
- مامان چی‌شده؟
خسته از سوال‌های تکراری با صدایی که در اثر خواب گرفته و خش‌دار بود گفت:
- معده‌م درد می‌کنه.
نفس عمیق مادرش را شنید و چیزی نگفت.
مادر: خوبی؟
در دلش خنده‌ای کرد و همان‌طور که روی دلش خم شده بود از کنار مادرش گذشت. وارد دست‌شویی شد و مشتی آب سرد را روی صورتش پاشید تا کمی دردش را فراموش کند. آب از میان پیوند ابروهای سیاهش روی تیغه‌ی بینی کوچکش چکید. چشمانش به‌خاطر بی‌خوابی‌های اخیر شبانه قرمز شده بودند و از هم باز نمی‌شدند. نمی‌دانست به خودش فحش بدهد یا به باعث و بانی این مسائل؟ او دختری منطقی بود و می‌دانست که در بیش‌تر دعواها، خودش مقصر است، اما او هم مقصر بود که با سردی‌هایش دخترک را می‌رنجاند. دستانش را به لبه‌ی روشویی تکیه داد و سرش را پایین انداخت. خسته بود؛ خسته بود از فکر کردن به آدمی که نمی‌دانست کجای زندگی‌اش قرار دارد. او این‌ها را نمی‌دانست، اما خوب می‌دانست که مهر و محبتش تمامی ندارد. بی‌خیال افکارش دست‌هایش را شست و از دست‌شویی بیرون آمد. خسته بود از تکرار مکرر روزهای تابستان، اما بیش‌تر خستگی‌هایش به یک اسم برمی‌گشت:
- پانیذ
***
صدای معلمش را شنید که داشت برای هستی، یکی از بچه‌های کلاس، درس را توضیح می‌داد. با شنیدن صدای پانیذ کنار گوشش حواسش را به او جمع کرد.
پانیذ: من این استوری‌ها رو حفظ نکردم. اشکال داره؟
او کارش امید دادن بود، هرچند امید الکی. زیپ جامدادی‌اش را بست و گفت:
- نه اشکالی نداره. خودم کمکت می‌کنم.
پانیذ اخم‌هایش را درهم کشید و گفت:
- بهار استرس دارم.
دستش را روی دست‌های کوچک و نرم پانیذ گذاشت. لبخند آرامی به او زد و گفت:
- من هستم.
غزاله دست‌کش‌های توری‌اش را مرتب کرد و با خنده‌ی همیشگی روی ل*ب‌هایش گفت:
- چی در گوش هم می‌گید دوقلوهای افسانه‌ای؟
بهار در کنار این آدم‌ها حس خوبی داشت. می‌خندید و حال دلش خوب بود، حتی توجه‌ای به این نمی‌کرد که پانیذ بود که ناراحتش می‌کرد. دست خودش نبود و بهار خوب درک می‌کرد.
 
آخرین ویرایش:

Mahi.otred

سطح
5
 
ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
Apr
5,572
6,489
مدال‌ها
12
«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین