جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

اطلاعیه ترقیم داستان کودک انجمن رمان بوک

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قوانین و اطلاع رسانی توسط MHP با نام ترقیم داستان کودک انجمن رمان بوک ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 494 بازدید, 1 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته قوانین و اطلاع رسانی
نام موضوع ترقیم داستان کودک انجمن رمان بوک
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط "SONIYA
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ معاونت کل ]
پرسنل مدیریت
معاونت کل انجمن
نویسنده افتخاری انجمن
Aug
6,213
47,072
مدال‌ها
23

Negar_۲۰۲۲۱۰۰۲_۲۲۲۲۳۸.png

<_باسمه تعالی_>

درود
داستانِ کودکانِ بسیار کوتاهِ خودتون رو در این‌جا به اشتراک بذارید.
داستان کودک باید محور صمیمت، یادگیری، پیشرفت ذهنی و گسترش تفکر یک فرد خردسال نوشته بشه.
لازم به ذکر هست که نویسندگانی که در عرصه داستان کودک هستند شناخت خوبی با کودکان جامعه، دغدغه های یک کودک و... دارند.
داستان کودک باید تقریبا آموزش باشه اما به صورت غیر مستقیم و با لحنی ادبی ساده پس استفاده از کلمات ثقیل رو کنار بذارید.
ما ساب برای ارسال داستان کودک دارید ولی اون‌جا باید تعداد پست زیر 20 نباشه به دلیل این‌که قراره به صورت مستقل نشر داده بشه.
اما می‌بینیم کتاب های داستانی که چند داستان رو در کنار هم قرار دادند.
بله! ما این‌جا داستان کوتاه کودک شما رو که زیرِ 20 پارت داره می‌پذیریم.
اثرتون رو در یک پست با ذکر عنوان و نام نویسنده بفرستید و کادر با توجه به حجم با 5، 10 یا 20 اثر در کنار هم قرار می‌ده و فایل اثر منتشر میشه.


از نوشتن هرزنامه خودداری کنید.​
مرغ پر قرمزی:
روزی روزگاری مرغی در یک مزرعه زندگی میکرد که بخاطر پرهای قرمزش همه او را پر قرمزی صدا میکردند.
روزی پر قرمزی در مزرعه در حال گشت و گذار و دانه خوردن بود که روباهی او را دید و آب از دهانش به راه افتاد.
سریع به خانه رفت و به همسرش گفت قابلمه را پر از آب کند و روی گاز بگذارد تا او ناهار را بیاورد. بعد دوباره به مزرعه برگشت.
وقتی پرقرمزی اصلا حواسش نبود. پیش از آنکه بتواند کمک بخواهد، او را گرفت و در یک گونی انداخت. و بعد خوشحال راه افتاد به سمت خانه.
دوست پرقرمزی که یک کبوتر بود، همه ی داستان را تماشا میکرد و برای نجات دوستش سریع یک نقشه کشید.
کبوتر رفت و سر راه روباه نشست و وانمود کرد که پایش شکسته است. روباه تا او را دید خیلی خوشحال شد و با خودش فکر کرد امروز ناهار مفصلی میخورد.
گونی را روی زمین گذاشت و به سمت کبوتر رفت تا او را بگیرد. کبوتر هم آرام آرام عقب میرفت.
پرقرمزی تا دید که روباه حواسش به کبوتر است از توی گونی بیرون آمد، یک سنگ داخل گونی گذاشت و فرار کرد.
کبوتر وقتی دید دوستش به اندازه کافی دور شده، شروع به پرواز کرد و بالای درختی نشست.
روباه هم که ناامید شده بود به سمت گونی رفت و آن را برداشت و به خانه رفت.
وقتی به خانه رسید، قابلمه روی گاز بود. گونی را توی قابلمه خالی کرد و سنگ تالاپی توی آب افتاد و آب جوش ها روی صورت روباه ریخت و روباه حسابی سوخت.


[ارشد بخش کتاب]
 

"SONIYA

سطح
5
 
مدیر تالار ترجمه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر تالار ترجمه
ویراستار ارشد
گوینده انجمن
مترجم انجمن
کاربر ممتاز
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
4,995
35,820
مدال‌ها
10
عنوان: سنجاب کنجکاو و راز درخت بلوط
به قلم: soniya_rpr

در دل یک جنگل سبز و پرنور، سنجابی کوچک به نام فندوق زندگی می‌کرد. فندق از همه سنجاب‌های دیگر تندتر می‌دوید و بیشتر بازی می‌کرد، اما یک تفاوت بزرگ داشت؛ او از همه بیشتر سوال می‌پرسید!
هر صبح که خورشید طلایی از پشت کوه‌ها بیرون می‌آمد، فندق سراغ مادرش می‌رفت و می‌گفت:
- مامان، چرا خورشید مثل یک توپ بزرگه؟ چرا مثل یک موز کج نیست؟
وقتی همسایه‌شان، آقای خارپشت، برای زمستان خانه می‌ساخت، فندق می‌پرسید:
- آقای خارپشت، چرا سقف خونه‌ی شما تیزه؟ اگر گرد باشه چی میشه؟
بقیه سنجاب‌ها گاهی اوقات از دست سوال‌های بی‌شمار فندق خسته می‌شدند. برادر بزرگ‌ترش،
زرنگ، می‌گفت:
- فندق، این‌قدر نگو "چرا"! فقط بدو و بلوط‌هات رو جمع کن.
اما فندق نمی‌توانست کنجکاوی‌اش را کنار بگذارد. او می‌خواست بداند.


ماجرای درخت بلوط:
در مرکز جنگل، یک درخت بلوط خیلی قدیمی وجود داشت که هیچ‌ک.س نمی‌توانست اسمش را ببرد. ریشه‌هایش آنقدر بزرگ بودند که می‌شد زیر آن‌ها تونل بازی ساخت. هر سال، این درخت بهترین و بزرگ‌ترین بلوط‌ها را می‌داد، اما یک مشکل وجود داشت؛ درست وسط تنه درخت، یک سوراخ دایره‌ای بود که هیچ‌ک.س نمی‌دانست به کجا می‌رسد.
سنجاب‌ها همیشه می‌گفتند:
- نزدیک اون سوراخ نشوید! شاید یک غول یا یک خرس خوابیده باشد.
همه می‌ترسیدند.


***
یک روز، فندق مشغول بازی بود که متوجه شد، وقتی باد می‌وزد، از آن سوراخ یک صدای خیلی آرام و موزون می‌آید:
- هوووو... هوووو... .
فندق ترسید، اما کنجکاوی‌اش قوی‌تر بود. او به جای فرار، پرسید:
- آیا این سوراخ خطرناکه؟ یا فقط یک چیز جدیده که من نمی‌دونم؟
او یواشکی به سمت سوراخ رفت، سرش را نزدیک برد و خیلی آهسته سوال همیشگی‌اش را پرسید:
- تو کی هستی؟ چرا صدای آواز میدی؟
هیچ‌ک.س جواب نداد. فندق کمی عقب رفت، فکر کرد و بعد یک ایده به ذهنش رسید. او یک شاخه کوچک برداشت، آن را از سوراخ رد کرد و کمی تکان داد.
ناگهان! صدای هووو قطع شد. فندق سریع شاخه را بیرون کشید. او حس کرد که به یک چیز عجیب خورده است.
فندق این بار سراغ پیرترین موجود جنگل،
خانم جغد دانا، رفت.
فندق با احترام پرسید:
- خانم جغد دانا، چرا درخت بلوط قدیمی آواز می‌خونه؟
خانم جغد چشم‌های بزرگ و زردش را باز کرد و گفت:
- سنجاب کوچک، تو تنها کسی هستی که از من این سوال رو می‌پرسی. بقیه فقط می‌ترسن.
او لبخندی زد و گفت:
- اون درخت آواز نمی‌خونه، اون سوراخ در حقیقت خونه‌‌ی
زنبور عسل‌های تنهاست. وقتی باد می‌وزه، کندوی خالی اون‌هاست که در سوراخه و مثل یک ساز بزرگ بادی صدا می‌ده. اگه چیزی به اون برخورد کنه، صدا قطع میشه.
فندق با هیجان گفت:
- وای! پس من با شاخه‌‌ای که پر کردم یک ساز رو ساکت کردم؟
خانم جغد گفت:
- بله، تو این راز رو کشف کردی. بقیه از سوراخ ترسیدن و فرار کردن، اما تو
سوال پرسیدی و فکر کردی که چطور می‌تونی به جواب برسی.
فندق دوید و با شادی ماجرا رو برای برادرش، زرنگ و بقیه سنجاب‌ها تعریف کرد. اون‌ها که متوجه شده بودن یک صدای مرموز چقدر می‌تونه ساده باشه، دیگه نترسیدن.
از آن روز به بعد، وقتی بقیه سنجاب‌ها سوال‌های فندق را می‌شنیدند، دیگر نمی‌خندیدند. آن‌ها یاد گرفتند که
هر چیزی که عجیب به نظر می‌رسد، شاید فقط یک رازی باشد که منتظر است تا یک ذهن کنجکاو آن را پیدا کند.
فندق کنجکاو تبدیل به داناترین سنجاب جنگل شد، نه به خاطر اینکه جواب همه چیز را می‌دانست، بلکه به خاطر اینکه همیشه شجاعت پرسیدن داشت.
 
بالا پایین