- Nov
- 7,193
- 9,196
- مدالها
- 7
در نمایشنامۀ مرغ دریایی چخوف، تریگورینِ نویسنده رو به نینا میکند و از رنج نوشتن اینگونه میگوید:
«وقتی یک نفر شب و روز به جز ماه به هیچچیز دیگری فکر نکند، کمکم یک خیال ثابت، خیال ماه، تمام زندگیاش را دربرمیگیرد. من هم برای خودم یک ماه دارم، شب و روز گرفتار یک فکر ثابتم: اینکه باید بنویسم، باید…
هنوز یک داستان را تمام نکرده دومی را شروع میکنم، بعد سومی را، چهارمی را، بدون وقفه مینویسم. اینجا ابری میبینم که مانند یک پیانوی باز و بزرگ است. به خودم میگویم باید در داستانم از ابری که در آسمان شناور است و مانند یک پیانو باز و بزرگ است حرف بزنم.
بوی گل آفتابگردان میآید. بهسرعت یادداشت برمیدارم. بوی تند و نفرتانگیز، رنگ یک بیوهزن. میبایستی اینها را برای توصیف غروب تابستان بیاورم.
بهسرعت به تئاتر یا ماهیگیری میروم. تنها به این خاطر که استراحت کنم، خودم را فراموش کنم. ولی نه، یک موضوع جدید مثل گلولۀ آهنی به مغزم میخورد، دوباره به سمت میزتحریر میکشاندم باید باز با شتاب بنویسم، بنویسم و همیشه اینطور است.»
نوشتن زیباست؛ اما به همان اندازه هم سخت است. فرقی نمیکند داستان کوتاه بنویسی یا رمان یا متنهای غیرداستانی.
«وقتی یک نفر شب و روز به جز ماه به هیچچیز دیگری فکر نکند، کمکم یک خیال ثابت، خیال ماه، تمام زندگیاش را دربرمیگیرد. من هم برای خودم یک ماه دارم، شب و روز گرفتار یک فکر ثابتم: اینکه باید بنویسم، باید…
هنوز یک داستان را تمام نکرده دومی را شروع میکنم، بعد سومی را، چهارمی را، بدون وقفه مینویسم. اینجا ابری میبینم که مانند یک پیانوی باز و بزرگ است. به خودم میگویم باید در داستانم از ابری که در آسمان شناور است و مانند یک پیانو باز و بزرگ است حرف بزنم.
بوی گل آفتابگردان میآید. بهسرعت یادداشت برمیدارم. بوی تند و نفرتانگیز، رنگ یک بیوهزن. میبایستی اینها را برای توصیف غروب تابستان بیاورم.
بهسرعت به تئاتر یا ماهیگیری میروم. تنها به این خاطر که استراحت کنم، خودم را فراموش کنم. ولی نه، یک موضوع جدید مثل گلولۀ آهنی به مغزم میخورد، دوباره به سمت میزتحریر میکشاندم باید باز با شتاب بنویسم، بنویسم و همیشه اینطور است.»
نوشتن زیباست؛ اما به همان اندازه هم سخت است. فرقی نمیکند داستان کوتاه بنویسی یا رمان یا متنهای غیرداستانی.